ديديد اين سه سال چقدر زود گذشت؟ كی فكرش را میكرد اين
سهسال به اين سرعت بگذرد. اما خيالی نيست. كاش آن سه سال و
همهی سهسالهای بعد هم به همين سرعت بگذرد.
سه
سال است كه نيستيد و من به امامزاده طاهر نيامدهام، از
همانوقت. دروغ
بگويم چرا؟ خوب است چند بار تا سر كوچهتان در همان نارمك آمده
باشم و
برگشته باشم؟ وهر بار گفته باشم آنجا نشسته ايد پشت ميز و
مینويسيد.
میدانيد هنوز با كلمات شما زندهام؟ حالا آوارهی خاطرهی شما
شدهام
آقای محمود! وبه قرار نمیرسم انگار. هيچوقت. هردو بعد از
رفتن شما به دنيا آمدهاند.
.. در كوچه باد میآيد. آن روز هم
كه دستهای تو ويران شدند باد میآمد. يادتان هست آقای محمود؟
نمیتوانستم نگويم كه كلمات شما آوارهام كرد. حالا اين چند
قطعه عكسی را كه از شما در سال هشتاد گرفته بودم میگذارم همين
جا.
برايتان آورده بودمشان . همان سال . بعد از بزرگداشت شما در
اهواز. وحالا...
از جنوب غربی - روزنوشتهای مهدی مرعشي
|