من مادرم، و چون مادرم منظره كودكان چرك و ژنده پوش سر
چهاراهها برايم هرگز عادی نمی شود. چون مادرم ديدن شكفتن هر
كودكی شادم میكند و ديدن مظلوميت هر كودكی حالم را دگرگون
میكند.
يك داروخانه در يكی از شهركهای اطراف تهران، نزديك بهشت زهرا.
پدر بچه ی 3- 4 ساله اش را آورده بود كه برايش پمادی چيزی
بگيرد. آخر حشره ای، جانوری، بالای چشم بچه را نيش زده بود و
حالا آنقدر ورم كرده بود كه چشمش به زحمت باز میشد.
دكتر داروخانه گفت: اينو حتما بايد ببريد دكتر.
ولی پدر بچه میگفت: اوووووه! 1500 تومن پول ويزيت بدم به خاطر
اين؟ بابا يه پماد بده ما بريم!
عاقبت راضی شدند بچه را ببرند دكتر. وقتی برگشتند يك نسخه
دستشان بود با انواع آنتی بيوتيك و دارو. چشم بچه عفونت كرده
بود و عفونت وارد خونش شده بود.
- 5000 تومن پول دارو؟؟ میدونستم اينا راهيه برای اينكه پول
از آدم بگيرين. و گرنه با يه پماد مشكلش حل میشد. چيزی نشده
كه!!!
و از دكتر داروخانه اصرار كه حتما آنتی بيوتيك را تا آخر مصرف
كنيد، يك وقت سهل انگاری نكنيد.
نه! سفره رنگين نخواستيم. (اين بساط گدائی رسمی»جشن عاطفهها"
و حقه بازیهای سياسی نظير آن را ختم كنيد) پول نفت را هم
همچنان نخواستيم! نگرانیهای روزمره زندگی ما را كم كنيد. كه
آنقدر مركز بهداشت به خصوص در جاهای محروم تر داشته باشيم كه
برای بردن بچه مان تنبلی و امروز و فردا نكنيم، كه ديگر برای
بچههای ما پول دارو ازمان نگيرند، تا بچهها همچنان وصله تن
پدرو مادرشان بمانند، نه قوز بالا قوز زندگی دشواری كه داريم. |