«گيلانه» رخشان بنی
اعتماد روايتى است صميمانه از واقعيت هاى فراموش شده جنگ 8
ساله با عراق. در سبزى فراگير «قطعه اى از بهشت»، كه گيلان
خودمان باشد، جوانى سوار بر اسب بر زمين مخملين مى تازد؛ نه،
گويا پرواز مى كند. او رهسپار جبهه است و...
پسر بلند بالاى
«ننه گيلانه» روانه جبهه مى شود، به بهانه يافتن شوى دخترش. ۱۵
سال بعد،
اينك با
«ننه گيلانه اى» مواجه مى شويم در هم شكسته، پير و خميده، شادى
از چهره اش رخت بر بسته است. مى پزد، میشويد و در غم نان است.
آن مرد جنگ ديده اما بر بستر چسبيده را تيمار مى كند. مرد بقاى
گيلانه است. بهشت گيلان ديگر شاد نيست. فيلمبردارى و صحنه
آرايى هاى خوب، زوايا و ظرايف عالى، گريم بسيار سنجيده، ديالوگ
هاى گزيده، بازى هاى روان و به دور از تصنع و به ويژه بازى
بسيار هنرمندانه و مينياتورى «فاطمه معتمدآريا» به «گيلانه»
جان جاودانه میدهد.
جانباز شيميايى و
قطع نخاع، نه در شعارهای خيابانی و آخر نماز جمعه ها، كه در
گيلانه چهره خود را نشان ميدهد، آنجا كه مرز خودی و غير خودی
در هم میريزد و يك ملت واحد به دوران جنگ و سرنوشت جانبازان
آن میانديشد. اينست آن هنری كه رهبران جمهوری اسلامی مانع خلق
آن میشوند و هنر شعاری و بازای را ترويج میكنند و يك ملت را
به چند واحد خودی و نيمه خودی و غير خودی تقسيم كرده اند.
گيلانه قصه جنگ به
روايت مردم ايران است و نه به روايت امام جمعه ها و انصار حزب
الله در خيابان ها و بعنوان ابزار دست طرفداران اختناق ملی.
همانگونه كه "جاشو غريبه كوچك" بخشی از داستان 8 ساله جنگ بود.
بیدردسر "اكران" خواهد شد؟ |