14 مرداد هم سالگرد انقلاب مشروطه است و هم سالگرد
خاموشی زن جسوری كه صدايش را كه بانگ بلند آزادی بود،
روی صفحه های 33 دور ضبط كرد تا به گوش ديگران برسد.
نه فقط برسد، بلكه درحافظه تاريخی ملت ايران بماند.
قمرالملوك وزيری تافته ای بود از جنس گيس بافته و
پنهان دختران زير چارقد و حجاب. بعدها صدايش از راديو
تهران طنين افكن شد و زمانی كه از راديو ايران "تيم
گزارشگران روزجمعه" را به ديدارش فرستاد تا با او
گفتگو كنند، در فاصله هر جمله بغض راه گلويش را میبست
و گاه میگريست. میگريست از دوران، از استبداد و از
برباد رفتن آرزوها و فروخفتن در افسردگی شكست و پناه
بردن به آنچه تسكين بخش مینمايد: الكل
قمر به وقت خود، يكی از زيبارويان ايران بود و به قول
"نی داوو" كه كشفش كرده بود، براستی قمر بود. ياد و
نامش را پاس داريم. نه به اين خاطر كه زن بود، بلكه
بدان خاطر كه جسارت آزادی و آزاديخواهی را داشت: "امان
از اين دل، امان!"
اگر بازگشته ايم به سالهائی كه شنيدن صدای زنان برای
مردان ممنوع بود، چرا نبايد بازگرديم و بنگريم آن
جسارتی را كه اين سد را شكست و در گراندهتل تهران
كنسرت داد؟ قمر، فقط خواننده نبود، كه بود؛ تنها صدايش
بینظير نبود، كه بود؛ او يك چهره اجتماعی بود.
قمر موسيقی را از اندرونی بيرون كشيد.
سال 1284 در قزوين متولد شد. در يك سالگی مادرش را از
دست داد و ازآن زمان با مادربزرگش ـ «ملاخيرالنساء» ـ
زندگی كرد. با جنگ جهانی اول، 9 ساله بود.
در14 سالگی ازدواج كرد و جدا شد.
در 19 سالگی در «گراند هتل» در سال 1303 برگزار كرد.
روحانيون مرتجع عده ای را برای كشتن قمر بسيج كردند.
سرانجام قمر را به كلانتری جلب كردند و به او اخطار
كردند كه بيحجاب
در مجامع عمومی ظاهر نشود.
در شهرستان ها جلوی كنسرت های او را گرفتند. كنسرت های
او را ممنوع اعلام كردند.
از سال 1303 صفحه پر كرد. «مارش جمهوري» از عارف از
نخستين صفحات او بود. داشتن و خريدن اين صفحه ممنوع
اعلام شد و هركس اين صفحه را داشت تحت تعقيب قرار ميگرفت.
از صدای قمر، نزديك به 426 صفحه ضبط شدهاست
كه 23 تای آنها از بين رفته است. درآمد فروش اين صفحات
را به شهرداری وقت داد تا هفتاد تختخواب بيمارستانی
بخرد. حدود 300 تصنيف و آوازی كه كمپانيهای
خارجی از صدای قمر داشتند درجريان جنگ از بين رفت.
قمر در فيلم «مادر» حدود 20 دقيقه ظاهر شد و آواز
خواند. فيلم مادر در اسفندماه 1330 به نمايش درآمد. در
اين فيلم دلكش هم بازی كرد. درآمد اين فيلم را
دراختيار بيمارستان مسلولين گذاشت.
نخستين ترانهای
كه قمر در راديو اجرا كرد به سال 1319 و آخرين برنامهاش
پس از اولين سكتهی
مغزی، در تيرماه 1330 بود.
اين آخرين سخنان اوست، كه بر روی كاغد مانده:
«خوانندهی
عزيز، وقتی كه تو اين درددلهای
مرا ميخوانی،
من، يك زنِ بهقول
تو هنرمند، هنرمندی كه متعلق به يك قرن بود زير
خروارها خاك سرد و سياه خفتهام.
ديگر از حنجرهی
من صوتی برنميخيزد،
طنين آواز من دلها
را نميلرزاند،
دنيای من تاريك است، خاموش است، اما همچنان خوشحالم كه
روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنری كه هرگز
در زندگی، او را بنده دينار و درهم نكردهام
و به او خيانت نورزيدهام
با من است. من
مردهام
اما خاطرهی
من، خاطرهی حيات هنر من نمرده است، خاطرهای
كه در آن هيچگونه كينه و دشمنی و گستاخی و حسد و شايد
هم پستی و رذالت و پولپرستی
وجود ندارد. اطمينان دارم كه كسی بعد از مرگم از من
بدگويی نميكند،
زيرا من هنرم را بنده تجارت نكردم و هميشه آنرا در راه
تحقق بخشيدن به آرزوهای ملی و ميهنی خودم بهكار
انداختهام.
من ثروتی ندارم، هيچ چيز اما دلهای
يتيمانی را دارم كه بهخاطر
مرگ من از غم مالامال ميشوند، چشمهايی
را دارم كه در فقدان من اشك ميريزند،
يعنی همان دخترها و پسرهايی كه لبخند و مهر مادر را
نديدهاند،
همانها
كه با پول من پرورش يافتند، شوهر كردند، داماد شدند و
حالا بهجای
آنكه در فاحشهخانهها
يا زندانها
بهسر
برند آدمهای
خوشبختی هستند. وقتی من آنها را بزرگ ميكردم
پای شمع و آينه عروسيشان
با تمام احساس وجودم، باتمام شاديهای
زندگيم آواز ميخواندم
دست ميزدم
و شايد هم ميرقصيدم،
آنها تنها بودند اما من تنهايی را در وجود آنها ميكشتم...»
پس از سكته دوم، قمر را كه به كلی صدايش را از دست
داده بود، به راديو دعوت كردند. در تمام طول برنامه
گريست.
نوارهايی كه از وی در راديو ضبط شده بود، چند سال بعد
با ورود دستگاه مغناطيسی ضبط صوت، همه پاك
شد
و برای هميشه از بين ميرود.
سرانجام قمر در 14 مرداد 1338 در سن 54 سالگی در خانة
محقرش، كنار تنها پسرش چشم از جهان فروبست. |