دختر دور و برش را میپاييد
و مدام به ساعتش نگاه میكرد كه ناگهان يك پيكان نو و
سفيد رنگ كه راننده اش خانمی چادری و محجبه بود‘ جلوی
پايش ترمز كرد.
راننده بالحن مهربانی گفت:
آرياشهر میروم‘ اگر مسيرتان هست‘ سوار شويد. دختر كه
بيش از 19يا 20 سال نداشت با بیحوصلگی فرياد زد: برو
مزاحم نشو. اينجا هم از دستشان راحت نيستيم.
خانم راننده با نگاهی متعجب
رويش را برگرداند و به من كه تازه از راه رسيده بودم و
شاهد اين ماجرا، نگاه كرد و گفت: جای پرتی است، فقط
قصد كمك داشتم.
رو به او با لبخندی گفتم:
اما من با شما میآيم مسير
شما به من میخورد. وقتی سوار ماشين شدم از خانم
راننده كلی به خاطر اين لطفش تشكر كردم و سعی كردم به
نوعی رفتار آن دختر را ماست مالی و رفع و رجوع كنم.
گفتم:
اصلاً آن دختر خانم انگار
نگران بود. فكر میكنم منتظر كسی بود، كه دير كرده
بود. از رفتارش ناراحت نشويد. شايد واقعاً منظوری
نداشت.
مدام توضيحات بیربط میدادم
و پرچانگی میكردم تا شايد رفتار بد آن دختر جوان را
در مقابل حسن نيت و رفتار نيكوكارانه آن خانم چادری كه
حدودا 40 ساله به نظر میرسيد توجيه كنم.
خيلی ناراحت شده بودم .
رفتار دختر جوان بیادبانه بود. خانم راننده هم چيزی
نمی گفت و فقط به روبرويش خيره بود وحرفهايم را
میشنيد. بعد از تمام شدن حرفهايم و لحظات تقريبا
طولانی كه درسكوت گذشت‘ خانم راننده رو به من گفت:
میدانی اين تفكر خطرناك است. من و تو و هريك از افراد
اين جامعه حق داريم آنطور كه میخواهيم لباس بپوشيم.
من هميشه وقتی خانمی را كنار خيابان میبينم كه منتظر
ماشين است اگر مسيرم بخورد جدا از نوع پوشش سعی میكنم
تا جايی برسانمش اما نمی دانم چرا بعضی به اين رفتار
من پاسخ مناسب نمی دهند. دفعه اول هم نيست. خيلی
اوقات از اين برخوردها و مشابه آنرا ديده ام حتی در
محل كار و يا ساير اماكن عمومی هم با اين طرز برخوردها
مواجه شده ام.
بعد هم با لبخندی پر معنا رو
به من ادامه داد: تو ناراحت نشو من عادت كرده ام و بعد
آهی كشيد و گفت: يك روز با شوهرم به كافی شاپ رفتيم .
اما آنقدر با نگاههای مشكوك و چپ چپ روبرو شديم كه من
و شوهرم برای هميشه از خير كافی شاپ رفتن گذشتيم.
حرفهای آن خانم هم برايم غريب و دور از انتظار نبود‘
از يكی از دوستان چادری ام نيز بارها حرف هايی مشابهی
را شنيده بودم. حتی يادم میآيد‘ روزی درباره يكی از
استادان زن دانشگاه در نزد دوستی تعريف میكردم. از
دانش و معلوماتش میگفتم و از اخلاقش.
ناگهان دوستم به ميان
حرفهايم دويد و گفت: بگو ببينم چادری است يا مانتويی؟
وقتی در پاسخش با حالتی حق
به جانب گفتم كه استادم زنی چادری است با نگاهی آكنده
از تحقير و سرزنش رو به من گفت: خدا را شكر میكنم كه
استاد ما نيست.
من آن روز خيلی تعجب كردم.
همين طور كه امروز با ديدن رفتاراين دختر جوان متعجب
شده ام. به نظر من پوشش و انتخاب لباس موضوعی كاملاً
اختياری است كه معمولاً بر اساس ذوق و سليقه و باورهای
شخصی انجام میشود .همان طور كه هميشه اجباری بودن
حجاب آزارم میدهد.
ناديده گرفتن ارزشهای انسانی
و قضاوت بر اساس نوع پوشش به دور از معيارهای عقل و
انصاف است. من به عنوان يك دختری كه هيچ وقت چادر سر
نكرده ام‘ فكر میكنم كه هر كسی ميتواند آزادانه پوشش
خودش را انتخاب كند‘ متاسفانه ما تنها كشور اسلامی در
خاورميانه هستيم كه با اجباری كردن حجاب رفتارهايی
چنين را دامن زده ايم
(كانون زنان ايران) |