ثريا قاسمی
نيز خسته و
دلزده از سينما، میخواهد بار ديگر به تئاتر باز گردد تا چشم
در چشم بينندگانش بازی كند. بازگشتی كه پرستوئی نيز آن را به
حضور بیوقفه اش در سينما انتخاب كرده است.
ثريا قاسمی مثل
خيلی های ديگر( انتظامی، نصيريان، كشاورزو...) از تئاتر به
سينما كوچ كرد و حالا از اين ييلاق شلوغ میخواهد به قشلاق
بازگردد. در فيلم ها و سريال های بسياری بازی كرد، اما هم خودش
و هم آنها كه اهل فن تر از ما هستند میدانند كه درخشان ترين
بازی را تنها در فيلم ماندگار" آرامش در حضور ديگران" بازی
كرد. فيلمی كه ناصر تقوائی آن را كارگردانی
كرد.
ثريا قاسمی دختر
حميده خيرآبادی است. نادره و
ثريا مدت ها مادر و خواهر دلسوز فيلم های فارسی بودند. پس از
انقلاب، به خانه اش فرستادند، اما نه زياد. در تلويزيون و
سريال های آن ظاهر شد و اكنون میرود كه به جمع تئاتری ها
بپيوندد. به خانه قديمی اش.
متولد 1319
است.
در تهران بدنيا آمده و
جايزه سيمرغ
بلورين بهترين
بازيگر نقش اول
زن را درنوزدهمين
جشنواره فيلم فجر گرفت.
- چى مى خوانيد؟
- همه چى، اما رمان بيشتر.
اولين
كتاب را يك
استاد نازنين و بزرگ به من داد. «مائده هاى
زمينى» اثر آندره ژيد. الآن به زحمت مى شود با ژيد كنار آمد
واى به حال سال ۱۳۳۶ ،
۳۷ ...
- شخصيت ها و
قهرمان هاى رمان ها
- شخصيت هاى
«ماركز» را خيلى دوست دارم. به يك بازيگر خيلى توانمندى
مى دهند.
نفرت هايشان قوى تر،
كينه ها همين طور، محبت ها همين طور... انرژى آنها بینهايت
است. از اينها كمك مى گيرم و در تمرين ها خرج مى كنم و اضافه
بر سازمان به كارگردان هم
منتقل مى كنم.
- به دريا نزديك
تر يد
يا به كوير؟
- به دريا...
با شيفتگى عجيبى
شمال را دوست دارم؛ لحظه به لحظه و وجب به وجب خاك آن را. برگش
را، آفتابش را، درياى طوفانى اش را، ابرش را، بارانش را و ...
-
كجا
بدنيا آمديد؟
- تهران. كوچه
عين الدوله، بازارچه سقاباشى. پدرم هم تهرانى ولى مادرم شمالى
است...
- چرا
«سركشى» و پرخاش؟
- اين پرخاش
نيست، اين رنگ كار است؛ تندى هاى بنفش گونه.
بايد به كاراكتر
جان داد. سفيد من، هرگز
سفيد سفيد نيست. گاهى كرم مى شود. سبزم هم همين طور و همه
رنگ ها هم... تندى هايى كه از آن صحبت كرديد با آگاهى و ضرورت
اتفاق افتاده است. وقتى پرخاش از سر مهر باشد، شخصيت اين پرخاش
را طلبيده. گاهى با پسرم خيلى خيلى تند و باعصبانيت صحبت
مى كنم ولى از سر دلسوزى است. از سر عداوت و كينه نيست. مثلاً
شخصيت «آفاق» اين طورى است. وقتى فكر مى كند بچه اش بايد اين
آش را بخورد تا خوب شود، با كتك هم
كه شده بايد بخورد. نقش من در «شام آخر» اين ويژگى را داشت.
- دلنشين ترين و
دوست داشتنى ترين ديالوگ در ميان همه نقش ها ؟
- در سريال «شب
دهم» براى ارتباط بيشتر با پسر و به اين خاطر كه نشان دهم با
آن هيكل و سيبيل و ... هنوز براى مادر، همان فرزند كوچك است.
در آخر قصه هم
وقتى پسر تير مى خورد و دارد مى افتد، مادر از ميان
جمعيت به حالت آهسته مى آيد و دست را دراز كرده و دوباره، اما
اين بار با غصه و بغض فرياد مى كشد: «خوف نكن!»
- اين ديالوگ
خودتان بود؟
- بله، در
فيلمنامه نبود. با آقاى فتحى صحبت كردم و ايشان هم استقبال
كرد. اين ديالوگ خيلى به دل من نشسته.
*
جز«آرامش در حضور
ديگران» و «مارال» چرا
بيشتر نقش مكمل در فيلم ها
داشته ايد؟
- ببينيد! زمانى كه من
خيلى جوان بودم، كار سينما نمى كردم. ما خودمان را بازيگر
تئاتر مى دانستيم و با فضاى آن موقع سينما ميانه اى نداشتم.
بعد هم كار تلويزيون بود با سريال «تلخ و شيرين» در سال هاى
۱۳۵۲ و
۱۳۵۳ كه خيلى ها
هنوز آن را به ياد دارند. نقش من در آن سريال محورى بود. در
تئاتر نقش هاى بزرگ و اصلى داشتم، آنتيگون (ژان آنوى)، آندورا
(ماكس فريش)، در تئاتر «از پشت شيشه ها» ى آقاى اكبر رادى بازى
داشتم در «همه پسران من» (ميلر) و «سوءتفاهم» (كامو) همه
نقش هاى من اول بوده. در زنده باد (خسرو سينايى
۱۳۵۷)
هم نقش اصلى را
داشتم كه آخرين فيلم من قبل از انقلاب بود. بعد از انقلاب هم
در «خانه ابرى» خواجويى نقش من اصلى بود. بعد وقفه هايى
افتاد با سريال و دوبله و راديو و ... خلاصه ديگر به سنى رسيدم
كه براى اين سن فيلمنامه نوشته نمى شد. در «خواستگارى» هم من
بايد ۱۰ سال از خودم
پيرتر مى شدم. به نظر من مقدار نقش مهم نيست، عمق و ارائه آن
مهم است.
–
«آرامش در حضور
ديگران» و كشف
ناصر تقوايى...
-
آن موقع سريالى
در تلويزيون بازى مى كردم به نام «پيوند» با نصرت كريمى.
تقوايى آنجا مرا ديده بود. دنبال بازيگران كمتر ديده شده هم
مى گشت. من هم بازيگر تئاتر بودم و در هيچ فيلمى شركت نكرده
بودم. فكر مى كنم اتفاقى براى كشف من به وجود نيامد... فكر نمی كرد
اين فيلم در
سينماى ايران جاودان شود، من هم كه اصلاً نمى دانستم. فكر
مى كنم فقط صداقت نقشى را كه خوانده بودم براى تقوايى بازى
كردم. به هر حال من خودم، خودم را كشف كردم؛ شايد از زنگ
انشاهاى مدرسه حتى. منتها بسترهايى (دوبله، راديو و...) كه من
وارد آنها شدم، عالى و پربار بود و اين شايد كمك بزرگى برايم
بود.
دوست دارم تا
وقتى كار مى كنم، زندگى ام تمام شود. ولى اين را نمى دانم كه
تا كى زنده هستم يا توانايى كار كردن دارم. نمى دانم چه زمان
جسمم به من و روحم خيانت خواهد كرد؛ نمى دانم. اميدوارم جسمم
بگذارد كه روحم فعال بماند، چون روحم از جسمم جلوتر است... |