تو دستشويی سر
خيابان قائم مقام فراهانی ديدمش. داشتم دستم را میشستم. دستش
را زيرشكمش گذاشته بود، بدو وارد اولين دستشويی خالی شد. از
آيينه ديدم كه پشت مانتو كرم رنگش به اندازه ته يك ليوان قرمز
شده است. بعد شش هفت دقيقه بيرون امد. روی سكو كنار شير آب
نشست. دستم را رو شانه اش گذاشتم و پرسيدم :
- حالتون خوب
نيست؟ میتوانم كمكت كنم؟
سرش را به نشانه اينكه چيزی نيست تكون داد. پرسيدم:
پريود هستی؟
سرش را به نشانه نه تكان داد و هنوز يك ثانيه نگذشته گفت:
آره! آره پريودم.
اما ديگر دير شده بود. كنارش نشستم:
- بچه ات را سقط كردی. مگه نه؟
چه ترسی تو چشم های سبزش موج میزند.
- ميگم پريودم. اصلن تو كی هستی؟
- يك رهگذر. مهم تر از اون يك زن، مثل خودت.
حالا چند وقتش بود؟
- تو هم تا حالا بچه سقط كردی؟
- نه!
- شوهر هم كه داری.( هميشه حلقه ای در دومين انگشت دست چپ من
هست) لابد زندگيت هم حسابی ميزونه.
- نه! شوهر ندارم.
- پس نامزد داری؟
- نه!
- پس اين حلقه جريانش چيه؟
- هيچی! شايد هم مگس پرون!
- ( قاه قاه میخندد) تو دنبال مگس پروندن هستی من دنبال شكار
مگس!
- چشم هايت خيلی خوش رنگه ها! منو ياد يكی میندازه كه خيلی
دوستش دارم.
- دوست پسرت؟
- حالا!
- چيكاره ای؟
- معلم. تو چی؟
- زرنگ تر از اون هستی كه تا حالا نفهميده باشی.
-...
- چرا اينجا ور دل من نشستی؟
- احساس كردم حالت خوب نيست. گفتم شايد كمكی بتونم بكنم.
- مثلن؟
- نمی دونم! بچه ات را كجا سقط كردی؟ مطب؟ خونه؟ طرف چيزی بلد
بود؟
- بار اول كه نيست بابا!
- چرا قرص نمی خوری؟
- بهم نمی سازه.
- كاندوم هم كه...؟
- مال سوسول با كلاس هايی مثل شما هاست. يك خيك شيكم تغار
پنجاه ساله مايه دار اين چيز ها
اليش نيست.
- اينجوری كه پدر خودت در مياد.
- پول جور كنم میبندم. خلاص.
- چند سالته راستی؟
- بيست! ( به چهره اش بيش از سی سال مياد)
بلند میشود، از تو كيف بزرگش يك رژ لب زرشكی در ميارد و به لب
هايش میمالد. قسمت خونی
انتو را میشويد.
- ما بريم دنبال زندگيمون.
- حالت كه خوب نيست.
- كار اين چيز ها حاليش نيست.
- اسم من فرناز هست. تو اسمت چيه؟
- چه فرقی میكند؟ خداحافظ
- خداحافظ
- ببين!
- جان؟
- يك روزی خواستی شوهر كنی يادت باشه زن دو طايفه مرد نشو.
- چه طايفه هايی؟
- مرد بوتيك دار و مرد نويسنده!! خداحافظ!
- خداحافظ!
(از وبلاگ امشاسپندان)
|