به شب آغشته ام
* گيرم كه در باورتان به خاك
نشستم
و ساقه های جوانم
از ضربه های تبر
زخم برداشت
با ريشه چه میكنيد
گيرم كه میزنيد
گيرم كه میكشيد
با رويش ناگزير جوانه ها چه میكنيد ؟ ..
* و اين اندوه مرا با خود
خواهد برد به سرزمين نگاه های يخ زده و كلام های
متعفن..كاش زنده بودی و يا كاش من اين چنين
نبودم..بارانی هم نمی بارد تا كه اين بغض سنگين را
لابلای قطراتش سبك كنيم.
نميدانم چرا كسی رنگ خاكستری
را باور ندارد. همهء چشم ها يا سفيد ميبيند
يا سياه.انگار زندگی خلاصه شده در
همين دو رنگ...
آفتاب نورش را مهمان درختان
سبز كرده است و تابش نورانيش را از برگ زردی كه لابلای
اين همه برگ سبز نفس های آخر را ميكشد وام گرفته است
. اين خيال تلخ رهايم نمی
كند. تا نفس از نفسم نگيرد آرام
نمی نشيند. اين شبح سياه كمر بر قتل من
بسته است. شايد بتواند مرا راهی
ناكجا آباد كند، شايد هم روزی چشم باز كنم و
ببينم ميان هزاران تخته زنجير شده با ملحفه های سفيد
يكرنگ خوابيده ام و مات به سقف سفيد
آسمان نگاه ميكنم.
خسته ام از اين كه قبل از
وقوع حادثه خبرها را میشنوم. كاش ميان اين همه زمزمه ای
كه در گوش میخوانند خبرهای خوشی هم بود؛ اما نيست كه نيست. انگار كسی عهد بسته است كه
فقط غم ها را به گوشم بخواند. خوابم میآيد. همهء آرزوی من يك خواب راحت
است.
خوابی كه هيچ كابوسی و هيچ
سرمايی
بهمراه خود نداشته باشد.
دلم میخواهد بخوابم و با
هيچ صدايی از خواب هراسان بيدار نشوم و مثل مرده ای
متحرك اتاق به اتاق راه نيفتم و به چهرهای بخواب رفته
هشان آنقدر خيره نشوم تا مطمئن
شوم كه زنده اند.
استاد ميگويد ديوانگی برای
درد تو لازم است. میگويد شفايت ميدهد
به اين زندگی.
ميگويم درد چنان در من
پيچيده است كه اگر روزی نباشد جای خاليش نگران و
ناراحتم ميكند.
ميگويد دل به درد نبند كه
اسيرش ميشوی. ميگويم در اين درد طعم لذت بخشی نهفته
است كه ترك آن نتوانم. ميگويد شيفته اين راه مشو
كه صدای مرا ديگر نميشنوی. ميگويم صدای شما تا لحظه ای
مورد نياز بود كه به اين تلخی شيرين برسم. حال اگر كر هم شوم اين صدا
در روحم پيچيده است و مرا آرام نميگذارد.
ميگويد گمراه ميشوی.
ميگويم آنهايی كه به راه
رفتند به كجا رسيدند كه نگران گمراهی منی؟ بگذار تنها
بروم. گمراه شوم بهتر از اين است
كه هرگز حركت نكنم. به اميد يك معجزه.. من دل
از معجزه بريده ام و دل كنده ام از همه ء اين نيروهای
به ظاهر هدايت كننده. ٬من نوری در قلبم پنهان دارم
كه ياريم خواهد كرد در تاريك ترين لحظه های زندگی ام.
نوری كه خود زخم ميزند، خود درمان ميكند.
مرا به حال خويش بگذار برو. من از گمراهی نميترسم...
* آهای خوش خيال
۱۸ تير اصلا يادت مونده ؟ يا
هنوز درگير تئاتر شهر و كتاب و مانتوی تنگی؟ ... كسی
ميدونه امار ايدز هر ۳ماه يكبار وقتی يك دفعه از
روی ۲۰۰ يا ۳۰۰ نفر ميشه
۲۰۰۰ يا۳۰۰۰ نفر يعنی چی؟ كسی ميدونه
وقتی آمار ۱۱۰۰۰ هزار نفر مبتلا كه تازه اين
تعداديه كه به ثبت رسيده و معرفی شدن يعنی چی؟ نه فكر
نكنم اين جماعت ككشون بگزه آخه
نگرانی های مهمتری دارن!
* من از كجا ميآيم؟
من از كجا ميآيم
كه اينچنين به بوی شب آغشتهام؟
هنوز خاك مزارش تازه است
مزار آن دو دست سبز جوان را ميگويم
|