تجمع امروز(اجتماع
زنان درمقابل دانشگاه تهران، در آستانه مرحله اول انتخابات
رياست جمهوری)
تقريبا بدون درگيرِی خاصی شروع شد و به پايان رسيد.
فقط اون آخر به من
حال دادن و به عنوان متهم انداختنم توی يه دونه از اين
ماشينهای مخصوص پليس زن و
اجازه تماس با خارج از ماشين و خونه هم نداشتم.فكر كنم تنها
كسی رو كه بازداشت كردن
من بودم چون دوستم كه خارج از ماشين نگران من ايستاده بود
میگفت تنها دختری رو كه
گرفته بودن تو بودی.من رو هم به ظاهر اول به خاطر اينكه مشكوك
بودن با موبايلم از
تجمع فيلم گرفتم گرفتن ولی بعدش موضوع و توهينهاشون به جاهای
ديگه كشيده شد.
بهبیمجوزی تحصن و ارتباط با كانالهای سياسی و ماهواره
...
اول توی ماشين پليس
حسابی اين خانوم(دختر بچههای ) پليس زن علنا جلوی من با
بسيجیها لاس ميزدن و عشوه
خركی ميومدن و منم حسابی حرص خوردم و همون اول حسابی تيكه و
متلك بارشون كردم.همين
باعث شد حسابی باهام لج بشن.
موبايلمم كه اصلا نميدونستم دست كی بود و هر چی ميگفتم
كه بابا جان موبايل من رو بياريد بهتون نشون بدم كه چيزی توش
نيست ولی هيچ كدوم گوش
نميكردن و ميگفتن توی مركز معلوم ميشه.هر چی هم ميگفتم پس كی
ميريم مركز ميگفتن
معلوم نيست و شايد تا
۱۲-۱
شب اينجا باشيم.
چند دقيقه بعدش سرهنگشون اومد و سوال
كرد متهم !!! كدومه. اول كه من كلی سر كلمه متهم باهاشون جر و
بحث كردم و نهايتا
سرهنگه برگشت به من گفت عينك آفتابيت رو بردار بهتر ببينمت !
عينكم رو برداشتم و يه
نگاه انداخت و گفت به به شما دختر نوش آفرين هستی !!!!! منم
يكم اخم كردم و گفتم
منظورتون رو نميفهمم. دوباره گفت همون نوش آفرينی كه قبل از
انقلاب هنرپيشه بود
!!!
منم خيلی جدی گفتم من با شما شوخی ندارم.يه اتهامی به من وارد
شده بهتره به جای اين
حرفها در مورد اتهامم صحبت كنيد.كارت شناساييم رو گرفت و بعد
از كلی سوال و جواب در
مورد خودم و خانوادم گفت برای چی اومده بودی اينجا.منم گفتم
برای اعتراض به نقض
حقوق زن در قانون اساسی.
يه پوزخندی زد و گفت پس ببريدش دادستانی اونجا اعتراضش رو
بكنه
!
بعد از اينكه رفت من دست از پا دراز تر سرم رو تكيه دادم به
شيشيه و
چشمام رو بستم كه يهو ديدم يكی بهم گفت كن يو اسپيك اينگليش؟
برگشتم ديدم يكی از
خانومهايی هست كه توی ماشين نشسته ولی درجههاش با بقيه فرق
داشت.شروع كرد به
انگليسی خيلی سليس با من صحبت كرد و گفت من افتخار ميكنم وقتی
شما دخترهای شجاع رو
ميبينم كه بلند ميشيد و اعتراض ميكنيد و يكم از دلخوریهايی كه
پليس زن توی ايران
داره گفت و گفت كه نميتونه از ايران خارج بشه و يكم هم نصيحتم
كرد كه با اينا كل كل
نكنم. صحبت كردن با اين دختر بين اون همه سگ واقعا موهبت
بود.بهش گفتم كه خيلی خوشحالم كه توی ماشين هست و داره باهام
صحبت ميكنه. بقيه دخترا هم كه انگليسی بلد
نبودن بهش گير دادن و با بدبينی ازش پرسيدن كه به من چی
گفته.انگار به همشون ياد
داده بودن كه زير آب همديگه رو بزنن. راحله ( به اين اسم صداش
ميزدن) باز به من گفت
كه خواهشا حرفهاش رو برای دخترا ترجمه نكنم و كلی به من گفت كه
تو دختر خيلی باهوشی هستی. گفت منم تحصيل كرده ام و دانشگاه
نيرو دريايی درس خوندم و الان هم داشت فوق
ليسانس درس ميخوند.گفت حتما از ماها كه چادر پوشيديم متنفری
آره؟ گفتم نه. گفتم من
بيشتر از هر چيزی، پشت اين اعمال عقيده طرف برام مهمه. اينكه با
فكر اين راه رو
انتخاب كرده باشه. نه مثل بقيه زنهای ايران به اجبار. خلاصه گپ
دوستانهی خوبی بود و
ميتونم بگم يه دوست خيلی خوب پيدا كردم فقط حيف كه شايد هيچ
وقت نتونم دوباره
ببينمش. دختر روشن و عاقلی بود و ميشد حسرت رو توی چشماش ديد.
ساعتهای هشت
بالاخره يكی از اين لباس شخصیها اومد موبايل رو گرفت و شروع
كرد به گشتن توش. هی بهش ميگفتم بابا جان شماها كه نميتونيد با
اين گوشی كار كنيد. بديد به من بهتون
نشون بدم عكسها و فيلمها كجا هستن. خلاصه جلوی خودشون همه
عكسها و فيلمهايی كه توی گوشيم بود رو پاك كردم و كارت
شناساييم رو هم گرفتن و يه شماره تلفن بهم دادن كه
اون آقای لباس شخصیبیسواد روش نوشت حج اصغری ( الف حاج رو
نذاشت و اصغری رو هم به
ابتدايی ترين وضع ممكن نوشت) و بعد گفت برو فردا به اين شماره
زنگ بزن آدرس ميديم
بيا كارت شناساييت رو بگير. احتمالا ميخوان يه تعهد بگيرن و
اذيت كنن.
اولش كه
گفتن تا بابات نياد اجازه نميديم بری كلی باهاشو بحث كردم كه
كسر شان منه كه به
بابام زنگ بزنم بگم بيا من رو آزاد كن ! من خودم به عنوان يه
آدم انقدر مستقل هستم
كه تنهايی از پس كار خودم بر بيام.
http://pargolak.com |