آرزو
در سايه نشسته بود
با شانهای كه بدرخت خيال تكيه داده
آفتاب هرگز از بالا سر اوعبور نداشت
و ستارهها
نگاهشان را به ميهمانی خيال او نمی آورند
پاهايش را بسوی عشق دراز كرده بود
ودستانش در آرزوی چيدن سيب، بر آسمان بلند.
و فرشتگان خدا كه چند ماهی دريافتيشان بتاخير افتاده
وآرزوی حضور شيطان را دارند
التماس او را نمی شنيدند.
در سايه نشسته بود
و آرزوی ، ميوه و بهار و جنگل را داشت
و خدا گرفتار جنگ ستارگان بود
رضا بايگان –
فرانكفورت
|