بهار
پشت پنجره میبارد
بر چترهای سبز درختان
و خواب ايمن گنجشكان را
تا انتهای آبی روياها
از اضطراب ويراني
آكنده میكند.
در چرخههای اين شب مغشوش
و ريزش پياپی باران
اين پرسه ی هراس
به ذهن پرنده میپيچد
فردا چه میشود
و باغ آفتاب چه خواهد شد؟!
فردا چه میشود
و ... اين درخت نازك نوميد
كاين چنين در بادهای سخت حادثه لرزان است
در ارتفاع خشم بهاران
و انفجار ابرهای پر از باران
چه گونه خواهد زيست؟!
و ... من كه جز اين لانه ی فسرده ی تاريك
هيچ در زير پای و پرم نيست
چه كار خواهم كرد؟!
آيا پرهای خسته ام را باز
در چشمههای درخشان نور
خواهم شست
و در طراوت يك روز خوب خورشيدي
شكفته خواهم شد؟!
آيا ... در باغهای بنفش بنفشه ...
تا بلندِ درختانِ ارغوان
و شاخههای شوخِ سپيدار
به رقص خواهم خاست؟!
و باز و باز ترانه خواهم خواند
و بانگ خواهم زد
و با تمامی قلب ام دوباره دوست خواهم داشت؟!
بهار پشت پنجره میگريد
و ... زن كه در انتهای خوابِ پريشِ پرنده بيدار
است
در گاهواره ی شب وحشت
به خويش میگويد:
در اغتشاش اين شب توفاني
و ...... اين بادِبیكرانه ی صَرصَر
... بارانبیامان
به راستی فردا چه گونه خواهد بود؟!
و باغ آفتاب چه خواهد شد؟
پرنده چه خواهد كرد؟
و من چه خواهم كرد؟!
اسفند 83
|