ديدگاه‌ها

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

دو سنفونی
يکی گوشخراش
ديگری دلخراش
بيژن صف سری

 
 
 
 
 

اين چند روزايام سوگواری هم تمام شد که محرم همين چند روز تا سوعا و عاشورا و شام غريبانش است ،و امسال بر خلاف همه سال ها که در اين ايام برای تماشا از خانه بيرون می زدم , امسال فقط در خانه نشستم ونظاره کردم , به گذشته و حال ، به وطنم و وقايعی که در آن می گذرد و به احتمالاتی که از آن بوی خطرجنگ می آيد ، همه را به نگاهم کشيدم بی آنکه پای از خانه بيرون گذاشته باشم ، و چقدر هم خوب ديدم که بغير از چشمانم ، چشمهای ديگری هم برای بهتر ديدنم به ياری گرفتم ، جعبه جادويی و ماهواره ، پنجره دنيای مجازی و همه صفحات نشريات زرد و سياه و سفيد و ايضا روز نامه های حزبی که اصراربه مستقل بود در امر اطلاع رسانی دارند . همه مردمک چشمان ديگرم بودند. روزی از همين ايام بست نشينی در خانه ، جمله ای از "لاتوسه " به نقل از سهراب سپهری در خاطراتش خواندم : " بی آنکه پای از خانه بيرون نهی ، جهان را يکسر توانی شناخت " . اگر چه مفهوم اين گفته حکيمانه با وجود ابزار و سايلی چون ماهواره و اينترنت که پنجره ای رو به جهان امروز است ، برايم قابل درک است ، اما تصورآنکه مردم هم عصر لاتوسه که در آن زمان هيچ يک از پنجره های ارتباطی امروز را نداشتند ، چه درکی از اين جمله عارفانه داشتنه اند برايم سخت است . سهراب خود در خاطرات سفرش به ژاپن بعد از خواندن اين جمله از "لاتوسه " نوشته است : " کدر شدم ، زير غبار غم ، اين همه راه آمدم که چه ؟ " و در قسمت ديگردر سر زنش بخود نوشته است : " به هوای سفر چه نيازی بود ، اگر جويای گسترش انديشه خود بودی ، همان درخت حياط خانه ترا بس بود ، آفتاب ديار باشو ( شاعر ژاپنی سده هفدهم ) به من نمی تابيد چه می شد؟ نقاشی هيرو شيکه در موزه ملی توکيو را نمی ديدم چه کم داشتم ؟ آهنگ کاره سوسو که را پندار نمی شنيدم ... ، مناجات ذبيحی در سحر گاهان ماه رمضان مرا بس بود " ، لاله ای که در فيروز کوه ديده بودم جای همه اين گلها ی داودی ژاپن را می گرفت ، چه نيازی که مهتاب را در باغ هی ببينی ؟، در ايوان خانه پدری ات در کاشان ديدی همان بس بود..." شايد در همين ايام بود که شاعر جوانمرگ ما آن سروده معروف خود را گفته باشد که : چشمها را بايد شست ...

الغرض در اين بست نشينی به خانه و نظاره کردن به حال و گذشته ، لاجرم چشمانم به يک " اتفاق " افتاد ، نگاهی ديگر به آنچه که بزودی شهر ها را درسالگردش چراغانی می کنند ، انقلاب 57 را می گويم ، اتفاقی که امروز از پی 28 سال حسرت ، وقتی چشمها از آب شور گريه پاک شده اند ، جور ديگر به نگاهمان می نشيند ، حالا ديگر چشمهای شسته شده و پاک به ما می گويند ، سال 57 ، سال انقلاب ، سال سيری ما بود .

حالا ديگر چشمهای شسته شده ی امروز مردم اين کهنه ديار بخوبی می بينند که گرسنگی ، فقر ، بيکاری ، فحشا ، تحريم ، جنگ ، همه و همه ، ارثيه مشت های گره خورده از سيری است که به عدالت بين همه ساکنان اين گستره تاريخی تقسيم می شود . آری امروز می توان بی انکه پای از خانه بيرون نهاد ، سر درگريبان بودن پدری را ديد که صبح تا شام دويدن درپی يک لقمه نان ، کفاف معاش همسر و فرزندانش را نمی دهد ، می توان صحنه های رقت انگيز تن فروشی زنان و دختران بی گناه را از پنجره فقر و گرسنگی نظاره کرد و لرزيد ، و با شنيدن سمفونی هسته ای بايد به مناديان نهی از منکر جهانی خنديد .