آمريکا به ايران حمله می کند؟ به اين پرسش چگونه می توان جواب
داد؟ آيا پيش بينی در جهان سياست امری ممکن است؟ يعنی می توان
پيش بينی نزديک به واقعيت داشت؟ استفان هاوکينگ نابغه فيزک
مقاله بسيار خواندنی دارد وبا عنوان :" آيا خداوند تاس می
اندازد؟!". چنان که اشاره می کند، او اين عبارت را از انيشتن
وام گرفته است. انيشتن قائل بود که خداوند تاس نمی اندازد.
وهستی هردمبيل و بی قرار و قاعده نيست. هستی نظام مند است و هر
چيزی در جای خويش نيکوست. پرسش هاوکينگ اين است که در چنين
جهانی می توان آينده را پيش بينی کرد؟
لاپلاس فيزيک دان فرانسوی می گفت: شما مختصات و سرعت ذرات را
به من بدهيد؛ تا من از آينده آن ها خبر دهم. گذشته شان را هم
تبيين می کنم. او گمان می کرد که دانش به چنان درجه ای از
قطعيت رسيده است. بعدا اصل عدم قطعيت هايزنبرگ به خوش باوری و
داوری لاپلاس پايان داد. اساسا ما نمی توانيم مختصات ذرات و
شتاب آن ها را اندازه بگيريم. به همين دليل حتی هوا شناسی امری
قطعی نيست. ممکن است بر خلاف پيش بينی پيش بينی کنندگان هوا
دگرگون شود. مثل پيش بينی انوری که:
در روز حکم او، نوزيده ست هيچ باد
يا مرسل الرياح! تو دانی و انوری!
وقتی در جهان فيزيک پيش بينی تا به اين حد دشوار است چگونه در
سياست که امر به شدت متغيری ست، می توان پيش بينی قطعی کرد؟
مبانی اين پيش بينی ها چيست؟ به برخی از اين موارد اشاره می
کنم:
1- رئيس محترم جمهوری در جلسه تقديم بودجه در مورد تهاجم
امريکا فرموده اند:" جنگ؟ اين ها حرف است". يعنی تحقق عملی
پيدا نمی کند و امريکا به ايران تهاجم نظامی نخواهد داشت. آنچه
مطرح می شود در چارچوب يک جنگ روانی قابل تحليل است. در گفتگوی
تلويزيونی با شبکه دوم هم گفته اند: "اصلا نگران کشور نيستم؛
امريکا به ايران حمله نمی کند، در امريکا عقلايی هستند که به
بوش چنين اجازه ای نمی دهند."
2- دبير شورای عالی امنيت ملی نيز موضع مشابهی دارند. ايشان
دليلی هم برای عدم وقوع جنگ مطرح کرده اند. دليلشان اين است که
اساسا امريکا چنين قدرتی ندارد. آنچه می گويد نوعی عمليات جنگ
روانی است. ايشان اين موضع را پس از ملاقات با سه تن از مراجع
تقليد در قم مطرح کرده اند.
در سوی ديگر تحليل هايی وجود دارد که می گويد بايد تهديد
امريکا را جدی گرفت. محسن رضايی دبير مجمع تشخيص مصلحت و دکتر
صدر معاون سابق وزارت خارجه جزء گروه
دومند. فضای نخبگان سياسی خارج از کشور؛ ايرانی و غير
ايرانی به گروه دوم نزديک است. اخيرا جمعی از نخبگان جهان،
همانند هارولد پينتر نويسنده انگليسی برنده جايزه نوبل، رمزی
کلارک دادستان سابق امريکا، اسقف توماس گامبلتون، هوارد زين
تاريخدان، جرج گالوی نماينده پارلمان انگليس و دنيس هاليدی
معاون سابق دبير کل سازمان ملل از جمله کسانی اند که نگران
حمله امريکا به ايران اند.
البته تازگی وزارت خارجه نامه گلايه آميزی برای چهارده عضو
شورای امنيت( به جز امريکا) فرستاده و از اقدام آن ها در تصويب
قطعنامه عليه ايران گلايه کرده است. صرف نظر از اين که وقتی
رئيس جمهور قطعنامه را ورق پاره می خواند و می گويد ده تا از
اين قطعنامه ها هم تاثيری ندارد؛ دليل
گلايه روشن نيست.
هارولد پينتر و ديگر امضا کنندگان
نامه به بوش و دبير کل سازمان ملل اطلاع قابل توجهی را
در نامه شان آورده اند: "از گزارش هايی که از يک سال پيش از
فرماندهی مرکزی پنتاگون و فرماندهی استراتژيک مطرح شده است،
اهدافی برای حمله انتخاب شده، اسلحه مورد نياز به منطقه ارسال
شده، اقدامات پشتيبانی برای حمله انجام شده است. ممکن است که
در اين تهاجم هزاران نفر از مردم ايران
قربانی شوند. ما
اکنون بايد برای پيشگيری از
اين حمله تحرک داشته باشيم."
صحنه خاورميانه را مرور کنيم:
اول: امريکا به اهدافی که در عراق
داشته نرسيده است. استراتژی جديدی که مطرح شده است، عملا نگاه
و تاکيدش بر ايران است. البته نگاه و تاکيدی کاملا معکوس گزارش
"بيکر- هميلتون". امريکا نمی تواند اين وضعيت را به دليل
حيثيتی و پرستيژ امريکا تحمل کند. اگر خاطرات ژنرال شوارتسکف
را بخوانيد می بينيد که بيش از هر چيز در آن خاطرات بر
پرستيژامريکا تاکيد شده است. بوش هم در سخنرانی سالانه اش گفت،
شکست در عراق برای امريکا يک فاجعه است.
دوم: در دستور جلسه اخير شورای همکاری خليج فارس که در رياض
تشکيل شد؛ ايران موضوع محوری بود. خلاصه بحث اين بوده است که
ايران در چهار موضوع مهم منطقه تاثير گذار است. عراق و لبنان و
فلسطين و سوريه. هر يک از اين چهار موضوع که به ميان می آيد،
نقش ايران برجسته می شود. برجستگی نقش ايران نيز به گونه ای
است که اولا امريکا نمی تواند مديريت صحنه را به عهده بگيرد.
دوم، کشورهايی که نفوذ و رهبری سنتی در جهان عرب داشته اند
نفوذشان به حد اقل رسيده است. به همين دليل می توان سخن ديک
چنی را به خوبی فهميد. حرف اورا رايس هم به زبان ديگری مطرح
کرده و گفته است: "همه منطقه با
ايران مساله دارند".ترديدی نيست که امريکا صحنه را
مديريت می کند تا ائتلاف اعلام نشده ای عليه ايران صورت گيرد.
در واقع شاهد سناريوی مساله سازی هستند.
سوم: خليل زاد اعلام کرده است که مدارک دخالت ايران در تجهيز
گروه های شبه نظامی عراقی را که عليه امريکا می جنگند افشا می
کند. اين سخن به معنی اعلام بهانه
برای تهاجم امريکاست.
چهارم: کاهش قيمت نفت مديريت شده است. برخلاف پيش بينی افزايش
قيمت نفت، کاهش قيمت نفت می تواند تنظيم بازار اقتصادی ايران
را با دشواری روبرو کند.
به گمانم از هر زاويه ای که نگاه می کنيم، امريکا
اسباب و شرايط را برای تهاجم
به ايران آماده کرده است. منطق حکم می کند که بنا را بر
بازدارندگی امريکا بگذاريم، و ديپلماسی فعالی در اين مرحله
داشته باشيم، والا داستان ما شبيه همان کسی خواهد بود که نمی
خواست خواب نوشين خيالپردازانه اش آشفته شود. همواره می گفت،
صدايی که از بام می آيد، انشاالله صدای پای گربه است. |