پنج
ماه از آغاز بهكار
كمپين يك ميليون امضاء برای تغيير قوانين
تبعيضآميز
ميگذرد.
مطالباتاش
مشخص است و واضح: تغيير قوانين
تبعيضآميز،
و هويت فعالاناش
نيز واضحتر
از آن: هر شهروندی كه برگهای
ميگيرد
و شروع به جمعآوری
امضاء و پخش دفترچههايی
كه در آن قوانين يك
به يك شرح داده شده است. حامياناش
نيز مشخص
هستند: بسياری از زنان و
مردان فرهيخته و عدالتخواهی
كه بههرحال
در اين مملكت نقش خود را بر
پيشرفت و تعالی جامعهی
ايران در حوزههای
مختلف فرهنگی و حقوقی ثبت
كردهاند.
روش آن نيز معلوم است: روش مدنی و مسالمتآميز
”چهره
به چهره“،
يعنی صحبت و گفت وگو در مورد قوانين موجود (بهخصوص
قوانين خانواده).
مطالبات
اين كمپين هم قدمتی 100 ساله در ايران
دارد: حق طلاق، حق سرپرستی كودك، سن مسئوليت كيفری دختران،
قانون پشتوانهی
قتلهای
ناموسی، حق
اشتغال بدون ممنوعيت و.... قرار است به مدت 2 سال يك ميليون
امضاء جمع كنيم تا آن را به مجلس
ببريم برای درخواست تغيير قوانين.
حال پرسش اين است كه كدام بخش از فعاليت ما در كمپين برابری،
غيرموجه است
و مستوجب عقوبت؟
در بازجوييها
به ما
تاكيد ميكنند:
"ما
با مطالبات شما مشكلی نداريم"
.از
خودمان ميپرسيم:
"پس
با كجای كار واقعا مشكل دارند؟"
وقتی تجمع برگزار
ميكنيم
با خشونت با ما برخورد ميكنند
و ميگويند
تجمع، خط قرمز نظام
است. مگر ما فقط تجمع گذاشتهايم؟
در طول سالهای
اخير ما هر كاری از
دستمان
برآمده انجام دادهايم
تا همين مطالباتی كه شما با آن مشكلی نداريد را بهروشهای
مدنی و مسالمتآميز
در جامعه مطرح كنيم. حال نيز به
مسالمتآميزترين
روش ممكن يعنی روش ”چهره به چهره“ و جمعآوری
امضاء اقدام
كردهايم،
تا بهقولی
هيچكس
را به دردسر نياندازيم. آيا بهراستی
مسالمتآميزتر
از كمپين يك ميليون امضاء راه و روشی وجود دارد؟
اما انگار خط قرمز ”نظام“ حالا حالاها تمامی ندارد، چون به
برخی ديگر از ما ميگويند
چرا ميخواهيد
اول امضاء جمع كنيد بعد آن را
ببريد مجلس، از اول برويد از طريق مجلس اقدام كنيد.
ما تصور كرديم حالا كه برگزاری تجمعهای
مسالمتآميز
را مانع ميشوند
لابد
جمع كردن امضاء برای مطرح شدن درخواستمان
در مجلس (با پشتوانهی
يك
ميليون امضاء) ميتواند
نشان دهد كه ما سر جنگ با كسی نداريم و فقط
ميخواهيم
خواستههاي
بر حقمان
تحقق پيدا كند. با اين همه اما در طول
اين 5 ماه كه از آغاز بهكار
كمپين ميگذرد
بياغراق هر دو هفته يكبار،
برای كمپين و اعضای آن بحرانآفرينی
كردهاند.
و ما لبريز از دلشوره و شك
و اضطراب، بخش عظيم انرژيمان
صرف مقابله و رفع ”قضا و بلا“ها
شده، صرف
قوت قلب دادن به يكديگر شده، كه به خودمان مدام يادآور شويم
فعاليتمان
قانونی و مسالمتآميز
است پس چرا بايد بترسيم؟ چرا بايد دلشوره بگيريم؟
مگر به غير از عدالت و حقوق انسانيمان
چيز ديگری ميخواهيم؟
اما در اين
ميان واقعا حيران ماندهايم
و نميفهميم
كه اين همه بگير و ببند و تهديد و
اذيت و آزارهای ”آرام“ و ”بی سروصدا“ (و گاهی با ”سرو صدا“)
برای چيست؟
ـ از همان روز اول شروع، جلوی برگزاری سمينار آغاز بهكار
كمپين را
گرفتيد و گفتيد ”مشكل خود سمينار نيست، ولی چون كه در راديوهای
”بيگانه“
(راديو
فردا) اعلام شده، جلوی آن را گرفتيم“. ما هم از همان ابتدا
فهميديم
كه شما با ”مطالبات ما“ و خود سالن سمينار مشكل نداريد، فقط
وقتی از طريق
اطلاعرسانی،
مردم را از وجود سمينار آگاه كنيم مشكلات آغاز ميشود
وگرنه
ميدانستيم
كه اگر در يك سالن خالی از جمعيت، خودمان برای خودمان صحبت
كنيم مشكلی وجود نخواهد داشت.
ـ دختر جوان و فعال كمپين (زينب پيغمبرزاده) را در ايستگاه
مترو هنگام جمع
كردن امضاء بازداشت كرديد و به مدت 5 روز در زندان نگه داشتيد
و البته ما
متوجه شديم كه با زينب و مطالباتاش
مشكل نداشتيد بلكه با
”اغفالكنندگاناش“
مشكل داشتيد!
ـ خديجه مقدم را دستبند
زديد و به او گفتيد كه در فرهنگسراها كمپين را
پيش ببريد نه در متروها و كوچه و خيابان.
البته به او گفتيد كه با مطالبات
زنان مشكلی نداريد، بلكه با اين شيوه
مشكل داريد و گفتيد برويد سمينار
بگذاريد.
ـ نسيم سرابندی و فاطمه دهدشتی، 2 تن ديگر از دخترهای جوان
كمپينی را در
مترو با چند ورقهی
بيانيه و چند جزوه،
دستگير و به بازداشتگاه
برديد و
به آنها
گفتيد كه با آنها
و مطالباتشان
مشكل نداريد. به آنها
گفتيد:
با
مطالبات شما در كمپين مشكلی نداريم، بلكه با كسانی كه دارند تو
و امثال
تو را را گول ميزنند
و ميفرستند
به مكانهای
عمومی كه امضا جمع كنی،
مشكل داريم، كسانی مثل شيرين عبادی!!
ـ شهلا انتصاری را بهخاطر
توزيع دفترچههای
توضيحی كمپين در محل كارش،
از كار بيكار و اخراج
كرديد، چون حتما مطالبات ما را قبول داريد،
اما بهتر
است كسانی كه برای كسب اين مطالبات تلاش ميكنند
بيكار شوند و دنبال يك
لقمه نان بگردند تا فرصتی برای طرح اين مطالبات نداشته باشند.
ـ در خلال اين 5 ماه به بيش از 10 فرهنگسرا تقاضای گرفتن مجوز
دادهايم
برای برگزاری مكانی جهت سمينار، اما از آنجايی
كه با مطالبات ما مشكل
نداريد، هيچ
كجا برای طرح اين ”مطالبات“ به ما مجوز نميدهيد.
(تجمع
ميگذاريم،
ميگوييد
برويد سمينار بگذاريد، ميرويم
سمينار بگذاريم، مكان
به ما نميدهيد
و ميگوييد
سخنرانان مشكل دارند، سخنرانان را عوض ميكنيم،
و بعد از ساعتها
نامهنگاری
آخرش از پذيرش برنامه، سرباز ميزنيد
و...)
ـ وقتی مكانی برای برگزاری سمينار به ما نميدهيد
ميرويم
به
اجبار در
زيرزمين خانهی
خانم ”مهلقا
ملاح“ سمينار ميگذاريم،
اما به ايشان كه
خانمی 90 ساله است و پيشكسوت دفاع از محيط زيست، زنگ ميزنيد
و تهديدش
ميكنيد:
”ميخواستيم
بازداشتتان
كنيم بهخاطر
نشستی كه در خانهتان
گذاشته بوديد“.
ـ وقتی بچههای
كمپين جا و مكانی ندارند و مجبور ميشوند
در آپارتمانهای
خود كارگاههای
آموزشی بگذارند، مامور ميفرستيد
به خانههايی
كه كارگاه
برگزار ميشود
و به همسايههای
آنها
هشدار ميدهيد:
”رفت و آمد اين
همسايهتان
مشكوك است و...“ خلاصه سعی ميكنيد
همسايهها
را حساس و نگران
كنيد تا شايد آنها
وظايف شما را انجام دهند، بعد هم لابد ميگوييد
”مطالبات
كمپين بر حق است و مشكلی ندارد!
ـ در شهرستانها
بچههايی
كه در كمپين فعاليت ميكنند
را زير انواع فشارها
قرار ميدهيد،
مكان
ان. جی. او هايشان را از آنها
ميگيريد
و ميبنديد
و
تهديدشان ميكنيد.
بهطور
گسترده شايعاتی پخش ميكنيد
كه تن هر فعال مدنی را ميلرزاند
برای نمونه در شهرستان گرگان شايعه ميكنيد
كه فعالان كمپين
قصد برپايی انقلاب مخملی دارند! فعالان شهرستانی هم كه بيپناهتر
از
تهران،
چه از دستشان
برميآيد؟
جز اينكه
فكر كنند شما با مطالباتشان
مشكلی نداريد فقط چون در محيط بستهی
”شهرستان“ هستند اين مشكلات ايجاد
ميشود.
ـ 2 بار سايت كمپين را فيلتر ميكنيد،
آن هم به فاصلهی
كمتر از يك ماه،
چون همانطور
كه همهی
دنيا ميدانند
شما با ”مطالبات برحق زنان مشكلی نداريد“.
ـ كلانتريها
را به جان خانوادههای
بچههای
كمپين مياندازيد
تا پدر و
مادرها را روبهروی
فرزندانشان
قرار دهند. به منازل فعالان كمپين زنگ
ميزنند
و از ليست ”نصيحتي“ و ليست ”دستگيري“، به پدر و مادرها خبر
ميدهند،
و جالب اينكه
به پدر و مادرها تاكيد ميكنند
به دخترانشان
چيزی از اين مكالمات نگويند و فقط جلوی آنها
را بگيرند تا ”اغفال نشوند“.
ـ در كمال ناباوری، سه نفر از اعضای كمپين را در فرودگاه
دستگير ميكنيد
و
”محترمانه“
به زندان مياندازيد
(طلعت تقی نيا، منصوره شجاعی و فرناز
سيفي) و خانههايشان
را زير و رو ميكنيد،
شناسنامهها
و وسايل شخصي
و
كامپيوترشان را ضبط ميكنيد
و زير برگههای
بازجويی هم برای خود به تكرار
مينويسيد
كه دربارهی
”كمپين“ سئوال كتبی نشود تا ما به حرفتان
شك نكنيم
كه خدايی ناكرده با ”مطالبات
ما مشكلی داريد“ بلكه بيشتر از آن به
خودمان شك كنيم، اما نميدانيم
چرا مرتب در بازجوييهای
شفاهيتان
ميخواهيد
بدانيد كمپين چگونه شكل گرفته است. به آنها
ميگوييد
با
مطالباتشان
و با كمپين مشكلی نداريد و نيز با مركز فرهنگی زنان كه يكی از
فعالترين
انجمنهای
زنانه در كمپين است مشكلی نداريد،
بلكه فقط با سفر
آنها
مشكل داريد، اما باز هم ما نميفهميم
كه وقتی با سفر آنها
مشكل
داريد چرا در اين ميان همهی
وسايل و اسناد و مهر مركز فرهنگی زنان را ضبط
ميكنيد!
شايد اينجوری
بهانهی
خوبی است تا ما مرتب به جان همديگر
بيافتيم و بهدنبال
”گناهكار“
در ميان خودمان بگرديم!
ـ سوسن طهماسبی را ممنوعالخروج
ميكنيد،
چون همه ميدانيم
كه شما با
مطالبات حقوق بشری زنان مشكل نداريد،
بلكه نسبت به ارتباط فعالان كمپين با
جنبشهای
زنان و با فعالان مدافع حقوق بشر در ديگر كشورها مشكل داريد.
ـ شايعات و تهمتهای
اخلاقی، جنسی، غيرجنسی، مالی، عطش معروفيت، ارتباط با
بيگانه، تدارك انقلاب مخملی، و شايعات عجيب و غريب ديگر هم
همينطور
”خود
بهخودي“
در هوا پخش ميشود،
البته خدايی ناكرده كانالهای
منظم و وسيعی هم برای پخش اين شايعات وجود ”ندارد“
تا به همهی
مردم القا شود كه
زنهايی
كه فعاليتهای
حقطلبانه
را انجام ميدهند
چقدر آدمهای
بد و عشق
معروفيت دارند، خواستار پناهندگی به غرب، خودشان را ”محور جنبش
زنان“
ميدانند
و بدنبال اينجور
چيزهای كودكانه هستند. لابد اين همه شايعه
برای اين است كه چون با ”مطالبات ما مشكل نداريد“ حيفتان
ميآيد
اين
مطالبات خوب و نازنين به دست ”نااهلان“ و آدمهای
بد و مزخرفی مثل ما در
جامعه مطرح شود.
ـ ميدانيم
شما با مطالبات ما مشكل نداريد فقط با همهی
تريبونهايی
كه
اين مطالبات را مطرح ميكنند
مشكل داريد. در نتيجه مدام در اطراف رسانهها
و بلندگوهای مختلف موجود ”خط قرمز“ ايجاد ميكنيد
و دايرهی
بلندگوها و
سايتها
و تريبونهای
”مجاز“ را هر روز تنگتر
و تنگتر
ميكنيد
تا فعالان
مستقل جنبش زنان هم وحشت كنند و مدام شك و ترديد به جانشان
بيفتد كه اگر
از فلان بلندگو استفاده نكنند مشكلات و فشارها ممكن است حل
شود!
اما از
آنجايی
كه با همهی
خودسانسوری باز هم ميبينيم
كه مشكل وجود دارد،
بنابراين تنها مسئلهای
كه ميماند
آن است كه در پی مشكل در ميان خودمان و
فعاليتهايمان
بگرديم و به يكديگر شك كنيم.
يعنی بهدنبال
كشف ”مقصر“ و
”گناهكار“
در جمعهای
خودمان باشيم! تا مسئولان خيالشان
آسوده شود كه ما
داوطلبانه يكديگر را در پی اين مقصريابيها،
حذف خواهيم كرد.
در واقع مشكل شما واقعا آن است كه ما نبايد اين مطالبات عدالتخواهانه
را
با مصاحبه كردن و مقاله نوشتن برای سايتهای
مختلف فارسيزبان
گسترش دهيم
چون نميخواهيد
اين مطالبات ”منزه“ و ”نيالوده“ خدايی ناكرده به سايتهای
غيرخودی و ”وابسته به بيگانه“ آلوده شود. فقط يك مشكل ”كوچك“
در اين بين
وجود دارد: هيچ بلندگويی در داخل كشور برای ما نگذاشتهايد.
ميرويد
به
سردبيران روزنامههای
رسمی كشور ميگوييد
كه در مورد كمپين چيزی ننويسند و
فشار ميآوريد
تا از چاپ مقالات و گزارشات و مصاحبههای
ما دربارهی
كمپين
جلوگيری كنند. احتمالا آنها
هم ميدانند
كه شما با مطالبات ما مشكل
نداريد فقط با اين مسئله مشكل داريد كه مبادا خواستههای
ما در
روزنامههای
”خودي“ يا ”غيرخودي“ چاپ و مطرح شود، همين.
ـ جالب است كه ناگهان يك وبلاگ عجيب و غريب (يك ميليارد
امضا؟!) راه
ميافتد،
آرم كمپين هم جعل ميشود
تا در پوشش ”طنز“ و مسخره كردن اهداف
كمپين، همان اتهامهايی
كه بطور جدی در دادگاهها
عليه فعالان كمپين
مطرح ميشود،
در اين وبلاگ بهصورت
تمسخرآميز همراه با چاشنی فرهنگ و
واژگان مردسالارانهی
حاكم به خوانندگان القاء شود، و تك به تك فعالان
كمپين را از اعتبار بياندازد تا يك وقت كسی اين ”مطالباتی كه
هيچ مقامی با
آن مشكلی ندارد“ را جدی نگيرد، نكند خدايی ناكرده اين
”مطالبات“ كه شما با
آن مشكل نداريد همهگير
شود. البته ميدانيم
راه اندازی چنين وبسايتهايی
”اتفاقي“
است و برنامهريزی
شده نيست! ولی اعتراف ميكنم
كه به اين همه
تدبير (و اشراف
موسسان آن، بر روانشناسی عامه، جهت تخريب فعاليتهای
مستقل زنان) بايد تبريك گفت.
ـ تلفنهايمان
طوری كنترل ميشود
تا خودمان هم متوجه شويم و از اين طريق
هميشه در ترس و دلهره باشيم و به اين صورت خودمان ”داوطلبانه“
ارتباطمان
را با يكديگر قطع كنيم.
ـ در اين ميان چپ و راست، ما را به دادگاه احضار ميكنيد
برای آنكه
به ما
پيام دهيد كه با اصل مطالباتمان
مشكلی نداريد و البته در خلال
نصيحتهايتان،
اضافه كنيد كه زنهای
فعال در ”گروه رقيب“ چقدر آدمهای
بدی هستند و چطور به ما حسادت ميكنند
(لابد همينها
را هم به ”گروه رقيب“
ميگوييد)
در كمال حيرت و ناباوری ميبينيم
كه اين رقابت ساختگي
شما با
شايعاتی كه بهطور
گسترده در هوا پخش ميشود
مرتبا تشديد ميگردد،
بهطوريكه
از هر سهلانگاری
و اشتباه كوچكی كه از سوی افراد هر گروه رخ
ميدهد،
با اين شايعات بتوان يك بحران ساخت و اين ”رقابت“ ساختگی را به
حقيقت نزديك كرد.
و به بركت حضور شبكهی
وسيع شايعهسازی،
ما انجمنهای
زنانه كه بهخاطر
تفاوتهايمان،
بهناگزير
نوع فعاليتهای
مختلفی داريم (و البته وجود اين
فعاليتهای
متفاوت در جنبش زنان چيز جديدی هم نيست) بيچاره و درمانده
شدهايم
چون مرتب بايد در حل و فصل بحرانهايی
باشيم كه ”نميدانيم“
از
كجا منشاء ميگيرد
و روی سرمان هوار ميشود.
نتيجهی
اخلاقي
پس از 5 ماه تجربه و با توجه به رهنمودهای برخی از مسئولان
امنيتی به
اعضای مختلف كمپين سرانجام به اين نتيجهی
منطقی رسيدهايم
كه آنها
با
”مطالبات
ما و خود كمپين اصلا مشكلی ندارند“ فقط با طرح و بيان اين
مطالبات در: مترو، كوچه و خيابان، اتوبوسها
و محل كار و نيز بيان اين
مطالبات در: راديو و تلويزيونها،
سايتهای
مختلف، روزنامههای
رسمی كشور،
و همينطور
در وبسايتهای
خودمان (چه بهصورت
نوشتاری و چه مصاحبه)، و
نيز طرح اين مطالبات در سمينارهای عمومی و كارگاهها،
همچنين
با مطرح
كردن آن در سطح بينالمللی
از طريق سفر كردن و ارتباط با فعالان زن در
ديگر كشورها، و از سوی ديگر صحبت كردن با يكديگر برای پيشبرد
كمپين حتا
اگر در خانههاي
خودمان باشد، برگزاری كارگاههای
آموزشی در خانههاي
شخصيمان،
و با تك تك فعالان از بزرگ و كوچك كه در كمپين اين مطالبات را
مطرح ميكنند.
يعنی با فعالان جوانی كه ”اغفال“ ميشوند،
با پدر و مادرانی كه بچههايشان
را توبيخ نميكنند،
با فعالانی كه دختران جوان را ”اغفال“
ميكنند
و... مشكل دارند ـ همين و بس!
پايان سخن
بههرحال
با همهی
اين ماجراهايی كه در اين 5 ماهه از سر گذراندهايم
تقريبا مطمئن شدهايم
و با پوست و گوشتمان
لمس كردهايم
كه شما با
مطالبات ما مشكلی نداريد، بلكه احتمالا با تك تك زنان و مردانی
كه برای اين مطالبات، به روش مسالمتآميز
و صادقانه تلاش ميكنند
مشكل داريد.
بنابراين از شما تقاضا ميكنيم
بياييد خودتان آستين همت بالا بزنيد و اين
حقوق و مطالباتی را كه زنان هموطنتان
ميخواهند
را برآورده سازيد و در
تاريخ، تحقق آن را به نام دولت و دولتمردان
ثبت كنيد، به خدا حيف از اين
حجم عظيم وقت و انرژی كه به جهت برنامهريزی
(برای كنترل و حصاركشی به دور
جنبش زنان) صرف ميكنيد
تا منزوي
و خانهنشينمان
سازيد، ای كاش ميرفتيد
انرژی فكری و قدرت مديريتتان
را صرف چانهزنی
با زنان نماينده مجلس و
نخبگان اسلامی برای تصويب قوانين عادلانه به نفع زنان هموطنتان
ميكرديد.
ای كاش از تكنولوژی پيشرفته و ابزارهای مدرن كنترل (كه از همان
”غربي“
به مملكت وارد شده كه نزديك شدن به آن
برای ما جرم محسوب ميشود)
برای تحقق عدالت و ايجاد تعادل و حقوق برابر در جامعه استفاده
ميشد
(راستی
برای آموزش چنين مديريتهای
پيشرفتهی
امنيتی آيا كارگاههای
آموزشی در كشورهای ”بيگانه“
وجود ندارد؟)
اين همه بازدارندگی و سد راه شدن را با مرارت و رنج فراوان
تحمل كردهايم،
اين تحمل درحالی صورت ميگيرد
كه ضعف و ناتوانی جامعهی
مدنيمان
را در
مقابل قدرت فائقه دولت هر روز بيشتر از روز قبل روی پوستمان
حس ميكنيم،
اما ميبينيد
كه هنوز ادامه ميدهيم،
ميدانيد
چرا؟ چون ما عشق و شوری در
سر داريم كه شما از درك و پذيرش آن سر باز ميزنيد،
ما راهی جز تغيير و
بهبود زندگيمان
نداريم و چيزی هم برای از دست دادن غير از زندگيمان
نداريم، زندگی ما زنان با وجود قوانين تبعيضآميز
همين الان هم تحقيرآميز
و زجرآور است. عشق و شور ما برای تغيير و ارتقای زندگی خودمان
و زنان
هموطنمان
چنان است كه با وجود اين همه سنگاندازيها
(كه بخشی از آن را
بازگو كردم) و بهرغم
توان و قدرت عظيم كنترلگری،
هنوز در دل ما زنده است
و شعله ميكشد.
هرچند ممكن است در
ظاهر،
عشق و شور ما در مقابل اين همه پرسنل و ابزارهای پيشرفتهای
كه مبنای آن بر كنترلگری
بنا شده ، ناچيز و حقير جلوه كند،
اما شك ندارم كه نهايتا اين عشق مادرانه
و زنانهی
ماست
كه بر مديريت
مردانه
و تكنولوژی پيشرفتهی
كنترلگر
پيروز خواهد شد.
ممكن است زنداني
شويم، با احضارهای مكرر در مكرر خسته
و درمانده گرديم
تا جايی كه چنان مستاصل و زمينگير
شويم كه ديگر نتوانيم زنان هموطنمان
را از وجود اين قوانين عدالتستيز
آگاه سازيم، اما با خيل زنانی كه هر روز
بيش از گذشته كارشان به دادگاههای
خانواده كشيده ميشود
(و از قضا خود
اين دادگاهها بهترين مدرسهی
آگاهسازی
زنان از وجود بيحقوقيشان
است)
چه ميكنيد؟
آری، ممكن است با اين برنامهريزي
و مديريت امنيتی و
ابزارهای مدرن، بتوانيد نسل كنونی فعالان كمپين را منزوی و فلج
كنيد و
كمپين يك ميليون امضاء را به شكست بكشانيد، اما با عشقی كه در
دل
كودكانمان
ميكاريم
چه ميكنيد؟
ممكن است با تكنولوژی پيشرفته به قلب
كامپيوترهای شخصی ما رخنه كنيد، اما با روياهايمان
چه ميكنيد؟....
|