نیازی به "میان بر" نیست
با نسل پنجمی ها راه را ادامه دهیم
نوشين احمدي خراساني
اين دوران 2
ساله به احتمال زياد بهترين دوران زندگي جمعي
ماست،
اجازه دهيم از اين دوران بهرهها
ببريم: بيافرينيم، به ميان مردم
برويم،
آزمون و خطا كنيم، استعدادهايمان
را بروز دهيم، با خواهرانمان
از
ديگر
كشورهاي جهان تعامل داشته باشيم، از
تجربه
گروههاي
مختلف و
فرودست
زنان ساختار ستم و سلطه را عميقتر
بشناسيم، كار گروهي را گسترش
دهيم،
گروههاي
هنري و نمايشهاي
خياباني در شهرهاي مختلف برگزار كنيم، به
ياري و
همفكري
يكديگر ادبيات كمپين
برابری
را شكل دهيم و طعم گس آن را مزه مزه كنيم.
كمپين يك ميليون امضاء با حضور جوانان
پرشور (نسل پنجم فعالان جنبش زنان در ايران) كليد خورد و به
دشواري
قدمهاي
اوليه را برداشت و با انرژي فوقالعادهاي
همچنان
به راه خود
ادامه ميدهد.
بار سنگين پيشبرد آن نيز بر شانههاي
لاغر اما استوار اين
نسل جديد قرار دارد. نسل پنجميها
در 22 خرداد 85 خود را مهياي تغيير
كردند، بيشترين هزينه را در ميدان هفت تير پرداختند و در تداوم
آن حركت ـ
در كمپين يك ميليون امضاء ـ همچنان
پايداري ميكنند،
هزينه ميپردازند،
در فضاهاي عمومي با طرح بحثهاي
اقناعي با مردم امضاء جمعآوري
ميكنند،
سايتها
و بلاگها
را جان ميبخشند
و ذهن و قلم خلاقشان،
در عرصهي
نظريهپردازي
و ثبت تاريخ مكتوب جنبش زنان، بيوقفه
جاري و جوشان است.
برخي از ما فعالان نسلهاي
پيشين در شرايطي با اين جوانان
تازه نفس پيوند خورديم كه حتا اميد به ادامهي
حركتهاي
كوچك و محدود را
هم از دست داده بوديم، اما اين نسل جوان و با شهامت روح
تحولخواهي
تازهاي
بر كالبد خستهي
جنبش زنان دميد. اما اين نسل پنجميها
كه هستند؟
نسل پنجم فعالان جنبش زنان يا فمينيسم موقعيتي
قبل از شروع بحث يادآوري ميكنم
كه ميدانم
اين تصور از
ظهور نسل جديد فمينيستهاي
ايراني، صرفا ميتواند
در دايره برداشت شخصي و
حسيام
محدود باشد، از اينرو
بررسي بيشتر آن را به نوشتههاي
ديگر
واميگذارم.
در اينجا
پنج نسل فمينيستهاي
ايراني را نه فقط بر مبناي
هرم سني كه بويژه بر اساس گرايشهايي
كه از يكصدسال پيش در جنبش زنان
بهوجود
آمده و فعال بوده است در نظر گرفتهام.
اين تقسيم نسلي، بر پايهي
نوع خواستهها،
روش حركت و مبارزه، و بالاخره از منظر شرايط زيستشان
در
دورههاي
مختلف اجتماعي ـ سياسي صورت گرفته است:
1
ـ نسل اول،
"فمينيستهاي
اوليه"
بودند كه در دوران
مشروطيت علاوه بر خواست
استقلال و طرح مطالبهي
حق راي، خواستهي
اصليشان
(يعني آن
درخواستي كه بر جنبش زنان در آن دوره تفوق داشت) خواست
آموزش و تحصيل براي دختران بود. اين نسل خواستهي
خود را بااتكاء به
توانمنديهاي
خود فعالان جنبش، دنبال كرد و به شكلي مستقل ادامه داد.
2
ـ
نسل دوم فمينيست ها در دوران تثبيت حكومت رضاشاه ظهور كردند كه
با توجه به
شرايط سياسي آن دوران مجبور به تغيير رويه شدند و خواستهها
و روش
حركتشان
را نيز با توجه به شرايط تغيير دادند. آنان با توجه به بسته
بودن
فضاي سياسي تلاش كردند تا براي ماندگاري، در شكل رسميتيافتهتري
حركت
كنند. از اينرو
ميبينيم
كه در جنبش زنان در اين دوره، كارهاي خيريه و
آموزشي و گسترش فرهنگ و آداب و روابط مدرن شهري عمده
شد يعني بر
فعاليتهاي
اجتماعي و كمتر انتقادي متمركز شد (هرچند در سالهاي
1320 تا
1333
شكل سياسيتري
بهخود
گرفت)
3 ـ نسل سوم فمينيستها
با توجه به شرايط
اجتماعي زمان محمدرضا شاه روشهاي
متفاوتي را پي گرفتند و به
ناگزير
به دو
جريان عمده تبديل شدند. برخي از آنها
بحث كسب حقوق زنان و تغيير قوانين
زنستيز
در شكلي محدود از بالا و نيز در سطوح بينالمللي
پيگيري كردند و
بخشي نيز به شكل گسترده براي تغيير كل حاكميت و به منظور زندگي
عادلانهتر
براي خود (”خودي“ كه بر هويت زنانهاش
تاكيد ويژهاي
نداشت، اما به
يقين
از وضعيتاش
نگران و ناراضي بود) در سازمانهاي
سياسي وارد شدند و فعاليت
كردند. 4 ـ نسل چهارم، فمينيستهايي
را شامل ميشود
كه بعد از انقلاب (و
بهطور
خاصتر
بعد از جنگ)، به گسترش مسائل زنان و فمينيسم در سطح جامعه و
گسترش مباحث فمينيستي و سازمان دهي مجدد خود و طرح ”مسئلهاي
به نام زن“
در سطح گسترده فعاليت خود را آغاز
كردند.
اين نسل به ناچار و به دليل
آنكه
وارث فضاي راديكال انقلاب بود نگاهاش
به مسئلهي
زن تاحدود زيادي
ايدئولوژيك بود به اين معنا كه خط
كشيهاي
سياسي و ايدئولوژيك هنوز برايش
هويتساز
بود كه البته اين امر شامل همهي
زنان از مذهبي و لائيك و چپ
ميشد.
5
ـ اما نسل پنجم فمينيستهاي
ايراني كه آن را با توجه به
رويكرد و روش و شرايط متفاوتاش،
نسل جديدي شناسايي ميكنم،
نسلي
غيرايدئولوژيك اما با فاصلهاي
نسبي از قدرت است. اين نسل كه از سويي
دوران 8 سالهي
اصلاحات را از سر گذرانده و از سوي ديگر شرايط بينالمللي
جديد را ديده است، به ناگزير نميتواند
با آن قالبهای
سابق شناسايي شود.
بهنظر
ميرسد
كه بهواسطهي
شرايط نوين جهاني و نيز
شرايط خاص ايران، جنبش زنان نيز تغييراتي را شاهد بوده است كه
شايد
مهمترين
آن: در هم تنيدگي ايدئولوژيهاي
موجود، بهطوري
كه بهنظر
ميرسد
كه ديگر نميتوان
جنبشها
و نيروهاي مختلف اجتماعي و سياسي را بر اساس
مواضع صرفا
ايدئولوژيك
فعالان آن، هويتيابي
كرد. ديگر راديكال بودن يا
نبودن يك جريان اجتماعي و فكري صرفا با نوع ايدئولوژي
فعالاناش
امكانپذير
نيست. براي شناخت واقعيتر
بايد عملكرد و تاثير جنبش ها و
جريان هاي اجتماعي را در ”موقعيت خاص
سياسي، اجتماعي و حتا منطقهاي
و
جهاني“ نگاه كرد.
متناسب با اين شرايط، ميزان سنجش روشها
و معيار
تقسيمبندي
نيروهاي تحولخواه
كه براي تغيير و اصلاح در جوامع خود فعال
هستند،
ديگر با قالبهاي
ايدئولوژيك سابق (مذهبي، سوسياليستي، و...) قابل
اندازهگيري
نيست (اگر هم باشد معيار خيلي دقيقي نيست). در مجموع بهنظر
ميرسد
اين بههم
ريختگي و كمرنگ شدن مرزبندي
ايدئولوژيها
باعث شده كه
ما نيز در جنبش زنان با رويكرد تازهاي
روبهرو
شويم كه ديگر با آن
معيارهاي ايدئولوژيك سابق نميتوانيم
جنبشهاي
زنان ايران را زير
عنوانهايي
چون: لائيك و اسلامي و سوسياليست طبقهبندي
كنيم. اگر 25 سال
پيش برخي نخبگان فمينيسم (عمدتا از نسل سوم) ميخواستند
بين فمينيسم
اسلامي و لائيك و سوسياليست ”آشتي“ برقرار كنند، اكنون ديگر
بحث فمينيسم
اسلامي و لائيك و سوسياليستي از اساس دچار بحران است، چه برسد
به آشتي
دادن يا تداوم تخاصم بين آنها.
به واقع با چه معياري ميتوان
گفت كه فلان نيرو ”فمينيسم
اسلامي“ است و فلان گروه ”فمينيسم لائيك“؟ آيا معيار ما در
تقسيمبنديهاي
”قراردادي“
ميتواند
بر پايهي
ماهيت فعاليتها،
انواع روشها
و يا هدف
اين نيروها باشد، يا براساس ايدئولوژي
كنشگرانشان
يا مطالبات
اين
جنبشها؟
بهنظر
ميرسد
نسل جديدي از فمينيسم كه ميتوان
آن را ”فمينيسم
موقعيتي“ ناميد در ايران رشد كرده كه ملاك و ميزاناش
اسلامي نبودن يا
اسلامي بودن نيست و اگر آنها
را با اين معيار بسنجيم همچون
گذشته دچار
مشكل خواهيم بود.
اين نسل جديد از فمينيسم (البته لزوما نميتوان
آن را فقط
با معيار هرم سني تقسيمبندي
كرد هرچند بدنهي
اصلي آن را جوانان زير 30
سال تشكيل ميدهند)
را شايد بتوان ”فمينيسم عامهي
مسلمان“ ناميد كه با
”اسلام
ايدئولوژيك“ در ماهيت، و با ”اسلام داراي قدرت“ در روش و
خواستهها،
متفاوت است. همچنين
به اين معنا غيراسلامي نيست كه براي اسلام
و مسلماني تعيين تكليف كند. بههرحال
اين فمينيسم متفاوت از فمينيسمي
است كه با ايدئولوژي اسلام
هويت ميگرفت
يا از آن ارتزاق ميكرد
و از
قدرت دولتي آن، مشروعيت ميگرفت،
يعني اين فمينيسم با ايدئولوژي و مذهب
هويت نمييابد
و از آن ارتزاق نميكند
و البته به اسلام هم واكنش ندارد،
چون مشكلاتاش
را به آن ارتباط نميدهد
و به آن بهچشم
دشمن نگاه نميكند،
بلكه به زبان ساده: با آن زندگي ميكند
و بخشي از زندگي روزمرهاش
است.
زيرا
چه بخواهد و نخواهد در زندگي روزمرهاش
وجود دارد. در نتيجه ميتواند
آن را مانند بقيهي
چيزهايي كه در زندگي روزمرهاش
وجود دارد به سهولت با
شرايط
زيست خود، منطبق و تغيير
دهد(و
براي اينكار
نياز به مشروعيت از
بالا ندارد)، بدون اين
كه آن را طرد كند
و
يا دلهرهاي
از ”بيهويتي“
يا
”طردشدگي“
يا ترس و دغدغهي
”قطع وابستگي” از ايدئولوژي خود (چه ايدئولوژي
”چپ“
يا ايدئولوژي ”اسلام“ يا هر چيز ديگر) باشد.
براي نسل پنجم فمينيستها،
داشتن يا نداشتن مذهب غير
رسمي
يا رسمي، خط فاصلهاي
بين خود با ديگري ايجاد نميكند
كه مثلا بخواهد با
متر و معيار آن، با ”ديگران“ متحد شود يا نشود. پس مسلماني يا
مسيحي يا
لائيك بودن، يك هويت براي آنها
به
حساب نميآيد
بلكه مانند مادر و پدر و
كشورشان بخشي از زندگيشان
است كه بايد با آن همزيستي كنند و با توجه به
نياز
شان
بخواهند تغيير كند. در واقع شايد بتوان گفت دين و مذهب آنها،
مانع يا معياري براي فمينيسمشان
نيست. در واقع مشروعيتاش
را از پايين و
در زندگي روزمرهي
مسلمانياش
ميگيرد
و نه از بالا.
ميخواهم
بگويم آن ”فمينيسم اسلامي“ كه تا قبل از فعاليت
نسل پنجم فمينيستها،
شناسايي ميشد،
بخشا ”فمينيسم دولتي“ و گاه
”فمينيسمي
ايدئولوژيك“ بود كه فمينيسماش
ميتوانست
از بالا مشروعيت يابد.
روشاش
نيز انطباق اسلام با فمينيسم از سوي نخبگان بالا (دولت ـ
مردان،
مراجع، احزاب و...) بود و به
واسطهي
ايدئولوژيك بودناش
(خاصه در ايران
كه دين با دولت ممزوج است) اصولا نميتوانست
با ديگر فمينيسمها
ـ كه
آنها
نيز ايدئولوژيك بودند ـ آن ”آشتي“ معروف كه برخي از آن ميترسيدند
يا برخي مبلغاش
بودند بهثمر
برساند، بنابراين اگر 20 سال پيش در ميان
نسل سوم فمينيستها
بحث عمدتا بر سر آشتي فمينيسمهاي
مختلف ايدئولوژيك با
يكديگر بود، اما اين نسل جديد در كمپين يك ميليون امضاء با هيچ
گروهي
”قهر“
نيست.
بنابراين اكنون بحث انطباق اسلام و فمينيسم از منظر ديگري
مطرح است و متفاوت با آن فمينيسم اسلامي سابق است كه فمينيسم
”نخبگان
اسلامي“ بود. انطباق اسلام و فمينيسم در كمپين يك ميليون
امضاء، انطباق
فمينيسم است با مسلمانان! از اين
رو
ما نه با آن گرايش ”انطباق فمينيسم با
اسلام“ چالش داريم و نه با ”عدم انطباق آن“، بلكه با گرايشي
سروكار داريم
كه شايد بتوان آن را فمينيسم عامه يا فمينيسم روزمره يا
فمينيسم موقعيتي
ناميد.
تفاوت
كمپين با ”جمع همانديشي
فعالان زن“
و اما رويكرد جديد در جنبش زنان از سوي نسل پنجم
فمينيستهاي
ايراني، رويكردي است كه در كمپين يك ميليون امضاء ”هويت“
يافت، با وجود اين گرچه ميتوان
گفت در اين كمپين غلبه دارد اما تنها
رويكرد موجود نيست چرا كه از همان ابتداي فعاليت كمپين، تناقضهاي
بسياري
رخ نمود كه گاهي حتا لاينحل جلوه ميكرد
و شايد وجود همين تناقضها
به
باروري رويكرد نسل پنجميها
كمك كرد.
بههرحال
در اين كمپين كساني كه دور هم جمع شديم
تفاوتهاي
بسياري با يكديگر داشتيم، چه از لحاظ سني (سه نسل با حافظهي
تاريخي متفاوت نسبت به مفهوم: زندگي، جامعه، عشق، دولت، رابطه،
مبارزه،
ارزشها،
و...)، همچنين
از لحاظ تفاوت در سنت فكري و مبارزاتي، يا به
لحاظ پايگاه
اجتماعي و خواستگاههايي
كه از آن ميآمديم،
و چه از دهها
جنبهي
ديگر. همهي
اينها
باعث ميشد
كه قدمهاي
اوليه به آهستگي و
دشواري برداشته شود اما وقتي برداشته ميشد
استحكام چندگانهاي
مييافت
كه
باوركردني نبود.
براي بخشي از ما كه پيشتر
تجربهي
كار جمعي داشتيم بخشي
از اين مشكلات و تناقضها،
تازگي نداشت اما باز هم ابعاد آن با گذشته
بسيار متفاوت بود. مثال خيلي ساده
و پيش پا افتادهاش
همين بود كه
نتوانستيم ”اولويت قانوني“ انتخاب و تعيين كنيم و اين اولويت
را برعهدهي
همان يك ميليوني گذاشتيم كه قرار است امضاء كنند.
جمعي متناقض و رنگارنگ با انگيزهها،
هدفها
و تجارب
مختلف گرد هم آمده بوديم آن هم نه براي عملي گذرا يا كوتاه مدت
بلكه
بهمنظور
عملي درازمدت و در گسترهي
تمام مملكت. قبلا هم جمع شدن افراد
متفاوت با گرايشهاي
متناقض را تجربه كرده بوديم، براي مثال در ”جمع
همانديشي
فعالان زن“، اما آن داستان ديگري بود چون در آن جمع قرار نبود
كار درازمدت و منسجم با يكديگر انجام دهيم، بلكه فقط قصد
داشتيم، آراء
يكديگر را بهتر بشناسيم و از اين منظر ، روشهاي
يكديگر را درك كنيم، چون
قرار بود ياراني براي اتحادهاي كوتاه مدت و مقطعي در حركتمان
بيابيم تا
در بيرون از آن جمع، هماهنگتر
عمل كنيم.
از سوي ديگر ساختار جمع همانديشي
زنان در ماهيت، متفاوت
از كمپين يك ميليون امضاء بود و شايد بتوان گفت، جمع همانديشي،
جمع ”سران
قوم“ بود و نه جمعي از فعالان پابهكار
جنبش زنان، و همين امر باعث شده
بود كه پذيرش تفاوتها
در حد پذيرش رئوس كلي و نمادين (آن هم در محدودهي
تنگ و بستهي
”نخبگان“ ايدئولوژيك) باقي بماند، چنين بود كه ”قيام جوانان“
در
جمع همانديشي
(البته در اينجا
نيز منظورم از جوانان لزوما بهلحاظ
سني نيست بلكه جوان بودن بهمعناي
”سر نبودن“ يا ”رويتپذيري
محدود“
بهدليل
دستيابي كمتر به منابع قدرت از جمله روابط بينالمللي،
رسانه و...
است) حركتي بسيار مهم و تاثيرگذار شد. هرچند پيامدهاي نامطلوبي
هم داشت و
برخي بهجاي
استقبال از آن، سعي كردند ساختار ”سران“ي
و سلسله مراتبي آن
را حفظ كنند، و با تخريب و تخطئهي
عناصر ”قيام“، فرهنگ فرماندهي و
”سراني“
را تداوم بخشند، اما قيام جوانان چنان تاثيرگذار و متناسب با
نياز
زمانه بود كه دستاوردهايش در كمپين يك ميليون امضاء به تحولات
اساسي
انجاميد و به بار نشست، تا حدي كه در اين كمپين، نسل پنجم جنبش
زنان را با
هويتي خاص و تشخصي تحوليابنده
پديد آورد و به نيروي اصلي كمپين يك ميليون
امضاء ارتقاء داد.
اما كمپين يك ميليون امضاء فقط در اين مورد با تجربهي
جمع همانديشي
زنان تفاوت نداشت،
بلكه در مجموع از جنس ديگري بود.
زيرا
بهدليل
آنكه
در جمع همانديشي
”سران قوم“ تسلط داشتند، پذيرش تفاوت
انديشه
در سطح محدود و نمادين باقي مانده بود. اما در كمپين يك ميليون
امضاء با درس آموزي از آن تجربه،
توانستيم زمينهي
پذيرش تفاوت هاي يكديگر
را (با وجود هرم متفاوت سني و در نتيجه، تجارب و انديشههاي
گونهگون)
آن
هم در بافتي گسترده، افقي و سيال، با موفقيت شكل دهيم. براي
مثال اگر از
هر كدام از گروههاي
ما، دو يا سه نفر از اعضاي آن با شركت در جمع
همانديشي،
سعي در نزديكي با گروههاي
فكري ديگر داشتند، اما در ميان اعضا
و هواداران متنوع گروههاي
مختلف اين گرايش عموميت نداشت و هر گروه، روابط
و ساختار بستهي
خود را همچنان
حفظ كرده بود، درحاليكه
اكنون در كمپين
يك ميليون امضاء همهي
افراد و فعالان جنبش زنان در هر سطح و سن و
انديشهاي،
به تحمل يكديگر پايبندند و كار مشترك و پذيرش آراء و تجارب
مختلف يكديگر را يك اصل يا امتياز ميبينند.
دو سال زندگي مشترك
از سوي ديگر در كمپين يك ميليون امضاء، قرار است حداقل 2
سال با هم زندگي و كار كنيم آن هم نه صرفا با همان جمع اوليه ـ
كه خودش
نيز پر از تناقض بود ـ بلكه با جمع بزرگي كه هر روز با ورود
افراد جديدتر
شكل و فرم جديدي بهخود
ميگيرد.
اولين تناقض اين جمع در خودش بود،
يعني
معلوم نبود جمعي است با هويتي مشخص يا افراد هنوز هويتنيافته.
بسياري از
اعضا هنوز هويتشان
را از جنبش زنان نميگرفتند،
بنابراين، كمپين بايد
زمينهاي
براي احراز اين هويت را برايشان
بهوجود
ميآورد.
اما در همين دورهي
كوتاه و با وجود مشكلات پيشبيني
نشده، آموختيم كه چگونه با تناقضها،
با اختلاف سليقهها
و تنوع انديشهها
كنار بياييم و در عين اختلاف، با هم و پشتيبان هم باشيم. چون
متوجه
شدهايم
كه زندگي در جامعهي
كنوني يعني زيستن در سايه روشنهاي
همين
تناقضها
و چالشها
و دوگانگيها
و ديگر زمانهي
”مشخص بودن تكليف آدمها“
بهسر
آمده.
در
واقع ما
بتدريج
درحال آموختن و پذيرش اين واقعيت هستيم
كه همواره و هر لحظه بايد انتخاب كرد.
يعني با يك انتخاب اوليه تكليف
همهچيز
روشن نميشود
بلكه اين انتخابهاي
هر روزهي
ماست كه بتدريج
جهتگيري
ما را شكل ميدهد.
اين امر سبب ميشود
آرام آرام به ديدگاهي
”موقعيتي“
كه لازمهي
حركت سيال اجتماعي ـ بهويژه
در جامعهي
ايران ـ است
دست يابيم و در ميان تناقضها
و دوگانگيها
بسته به شرايط انتخاب كنيم:
تناقض ميان گرايش به نخبهگرايي
و تودهگرايي،
تناقض بين گرايش به پيوستن
به جنبش بينالمللي
زنان و گرايش به محلي باقي ماندن، تناقض بين اينكه
”راه“
مهم است يا ”هدف“، تناقض بين سازماندهي
كردن يا بيدر
و پيكر
بودن، تناقض ميان رسانهاي
شدن يا نشدن، تناقض بين لابي كردن يا نكردن،
بين فردگرايي و جمعگرايي،
بين بودن براي زنان يا با زنان، دوگانگي ميان
شفافسازي
يا پنهانكاري،
و دهها
تناقض و دوگانگي و اختلاف روشها
و
سليقههاي
ديگر.
از همينروست
كه ميخواهم
بگويم هرچند همگي ما زير بار
اين همه تناقض و فشار و ابهام، گاهي كمر خم كرديم و لحظاتي حتا
نااميد و
افسرده شديم اما بهراستي
فرآيندي را پشت سر گذاشتهايم
كه قابل تكيه و
ستايش است. ما تقريبا تمام چالشها
و تناقضاتي را كه جنبشهاي
زنان در
دنيا در اين صدساله با آن
مواجه بودهاند،
به يكباره در اين شش ماهه (از
22
خرداد بدين سو) تجربه كردهايم
و اين حجم عظيم مسائل لاينحلي كه هميشه
هم لاينحل باقي خواهد ماند به
يكباره بر ما فرود آمد.
خسته شدهايم
اما در عين حال، اين تناقضات را تاحدودي حل
و فصل كردهايم
و افتان و خيزان بهراه
خود ادامه ميدهيم.
در همين مدت
كوتاه، بسيار آموختهايم،
يعني كسب تجربههايي
رنگارنگ، غنايي و متراكم از
تمام حوزههاي
عملي و نظري، كه احتمالا با طي كردن يك دورهي
ده ساله
ميتوانستيم
به دست آوريم. از اينرو
تصور ميكنم
همگي
ما ميتوانيم
قدردان اين كمپين باشيم كه دستاوردهايي بسيار فراتر از ظرفيت
يك كار جمعي
برايمان
به ارمغان آورده است. در واقع اين دورهي
كوتاه براي كسب
تجربههايي
چنين گرانبها، چنان بوده كه بياغراق
ميتوانم
بگويم
”معجزه”اي
اتفاق افتاده است.
همهي
ما در اين شش ماهه تاحدود زيادي پخته و
كارآزمودهتر
شدهايم،
چه آنهايي
كه پيشترها
در عرصهي
مبارزهي
حقخواهانه
تجربهي
زيادي داشتند و چه كساني كه نخستين
فعاليتشان
بوده
است. همهي
ما به مانند فعالان پانزدهي
سالهي
جنبشهاي
زنان ”پير“
شدهايم
و همهي
ما مانند دختران نسل پنجمي، پر از انرژي و سرشار و زنده
شدهايم.
آنان كه گذشتهاي
داشتهاند،
در اين كمپين گذشتهشان
به چالش كشيده شد و آنان كه فقط
آينده بودند، حجم بزرگي از گذشته و تاريخ و تجربه بر آنها بار
شد. در واقع
پل و پيوندي كه اين كمپين بين گذشته و آينده بهوجود
آورده، حداقل براي من
رويايي اضطرابآور
اما زيبا و دوستداشتني
است.
ايستادن ميان زمين و آسمان: موقعيتي از آن خود
مهمترين
چالشي را كه در اين كمپين پشت سر گذاشتهايم
گرايش به حل شدن در جنبش فرامليتي زنان در مقابل گرايش به محليگرايي
بود.
حل
و فصل اين تناقض و دوگانگي، نه تنها كمپن را به مدلي تازه و
خلاق تبديل
كرد،
بلكه عملا دستاوردي براي ثبت در حافظهي
تاريخي جنبش زنان بههمراه
آورد. دستاوردي كه اگر حتا همين حالا نيز اين كمپين بههر
شكلي متوقف شود،
اين تاثيرات عميق،
از حافظه فعالان جنبش، پاك نخواهد شد.
در چند سالهي
اخير با رشد اينترنت در ايران و در نتيجه
گسترش ارتباطات بينالمللي،
گفتمان ويژهاي
بر فضاي جنبش زنان در درون
كشور سايه افكنده بود كه گرايش به سمت نوعي بيگانگي از پايههاي
اجتماعي
خود و تهي شدن از محليگرايي
را به اين جنبش تحميل كرده بود. هرچند
ارتباطات و شبكههاي
جهاني باعث ميشد
كه جنبش زنان ايران بطور گسترده
مطرح شود و از اين زاويه دستاورد بزرگي بود كه سبب شد اين
مباحث خود را به
گفتمان دولتي تحميل كند و هم در سطح نخبگان جامعه بسط يابد و
بالاخره در
سطح جهاني نيز جنبش زنان رؤيت گردد. اما از سوي ديگر آن را با
خطر تهي شدن
از نيروي اجتماعي محلي (خيل عظيم زنان) نيز روبهرو
ساخته بود.
وسوسهي
مطرح شدن در رسانهها
و مجامع بينالمللي
و سهولت
كار در اين سطح سبب شده بود كه هر گروه يا فرد تازه
واردي به جنبش زنان،
با دستيابي صرف به شبكههاي
ارتباطي جهاني، به سرعت و بدون آنكه
خود را
به كار اجتماعي در درون كشور ملزم ببيند در اين شبكههاي
جهاني وارد شود و
با گرفتن كمك مالي از سازمانهاي
بينالمللي،
بهجاي
توليد و حمايت از
كنشگر اجتماعي، به گسترش ”كارمندسازي” (تبديل نيروهاي فعال
اجتماعي به
كارمند حقوقبگير)
بپردازد. اين روند، محسنات بسياري داشت و سبب ميشد
كه
تعداد گستردگي از زنان را با مسائل زنان آشنا و وارد عرصهي
جنبش زنان
بكند، اما از سوي ديگر كاركرد رهاييبخش
حركتهاي
مردمي و داوطلبانه را
بهسرعت
تقليل ميداد.
در واقع هرچند عدهي
زيادي از زنان بهدليل
شغل و حرفهي
”
ان.جي.او“ يي در حوزهي
زنان، ناخودآگاه به عرصهي
جنبش زنان وارد
ميشدند
و اين البته اتفاقي مبارك بود، چون باعث بسط موضوع زنان به
ويژه
در بالا (حوزهي
قدرت) ميشد،
اما اين جايگاه نه تنها انگيزههاي
اجتماعي
و فمينيستي را حتا در ميان خود اين افراد تقويت نميكرد،
بلكه آنرا
حتا
كمرنگ ميساخت.
در واقع اين روند يعني درگير كردن فعالان زن با منافع بعضا
اقتصادي
باعث
شده
بود آگاهي جمعي و منافع اجتماعيشان
و بهويژه
شور
تحولخواهي
را در آنان كمرنگ سازد.
مشكل از كجا آغاز شد؟
اما اين رويكرد در نفس خود، مشكلساز
نبود
و
حتا ميتوانست
مكملي براي جنبش مستقل و محلي زنان در كشور باشد. مشكل اما از
آن
جايي
آغاز شد كه با غلبهي
تدريجي اين رويكرد، جنبش اجتماعي زنان ميرفت
كه به
جاي يك جنبش اعتراضي و نقاد قدرت، به يك ”جنبش پروژهاي“
تبديل شود، جنبشي
كه در عين داشتن پوستهي
پر زرق و برق بينالمللي
اما از وجود نيروي
اجتماعي و كنشگر تهي، و از منظر تلاش و انگيزهي
بسيجگري
در جهت احقاق حق
(يعني
ايجاد تغيير جدي و عميق در پهنهي
جامعه) ناتوان و درمانده
!
متاسفانه در طول اين سالها
گروههاي
مستقلي كه سعي
داشتند به تقويت محليگرايي
و تربيت كنشگران اجتماعي بپردازند در اين
ميانه، فعاليتشان
در فضاي بينالمللي
گم ميشد
و نتيجهي
فعاليتهاي
شبانهروزيشان
با توجه به اينكه
قابليت رسانهاي
شدن نمييافت
طبعا
انعكاس در خوري نيز پيدا نميكرد.
اما حركت 22 خرداد زنان در ميدان هفت
تير و حضور نسل جوان، توانست تا حدودي جنبش زنان را به جايگاه
اصلياش
يعني به يك جنبش اعتراضي براي احقاق حقوق برابر، بازگرداند. از
سوي ديگر
كمپين يك ميليون امضاء، نيز زمينهي
مناسبي فراهم آورد تا اهميت حضور
نيروهاي اجتماعي كنشگر ( كه در سطح محلي توان پيشبرد اين
خواستهها
را
دارند) برجسته شود. در واقع 22 خرداد و حركت پشتبند
آن يعني كمپين يك
ميليون امضاء در مجموع باعث شدند تا آن رويكرد مسلط و انحصاري
در جنبش
زنان ايران، بهطور
جدي ترك بردارد.
اكنون ديگر هيچ گروه كوچك (عمدتا تكنفره
با تعدادي
كارمند) و يا جمع كوچكي متشكل از چند روشنفكر نميتواند
تنها به صرف
دستيابي بيشترش به رسانهها
و ارتباطات جهاني، بر حركتهاي
حقخواهانهي
محلي گروههاي
مردمي (كه در اين سالها
زير پوست شهر جريان داشته، ولي
متاسفانه به روابط و شبكههاي
بينالمللي
دسترسي ندارند) سايه بگسترد،
بلكه مجبور است حداقلي از نيروي اجتماعي را نيز براي خود دست و
پا كند
وگرنه ـــ برخلاف سالهاي”خوش“
گذشته ـــ مشروعيتاش
در نظر مجامع
بينالمللي
هم زير سئوال ميرود.
از هماكنون
مشاهده ميكنيم
كه ديگر وجود پتيشنهاي
اينترنتي (بدون فعاليت سازماني ميان مردم) كه در يك دورهي
4-3 ساله گسترش
پيدا كرده بود، در ميان نسل جوان جذابيت كمتري پيدا كند. معني
اين دلزدگي
آن است كه زين پس آن
چه اهميت يافته اين است كه: چه كساني ـ در عالم واقع
ـ در مورد اين يا آن پتيشن به تبليغ و ترويج ميپردازند،
بحث را به ميان
مردم ميبرند
و بهحركت
اجتماعي تبديل ميكنند.
از اينروست
كه احتمالا ما
در آينده نيز شاهد خواهيم بود كه بهجاي
تكيه و تاكيد بر خواستههاي
بهاصطلاح
”خارجيپسند“
يعني خواستههايي
كه به دليل ”قرباني ساختن از زن
جهان سومي“ ميتواند
در سطح بينالمللي
برد بسيار داشته باشد آرام آرام
جاي خودش را به خواستههايي
خواهد داد كه بتواند درون جامعهي
خودمان،
پتانسيل بسيج و جذب مردمي را داشته باشد و بهجاي
در آوردن ”اشك“ بهمنظور
بهبود شرايط ”ديگري“، از زنان ”آگاهي، توان، قدرت نقد و
حركت...“، و
همراهي بهمنظور
تغيير شرايط ”خود“ را طلب كند.
تولد رويكرد تازه
فعالان جنبش زنان داخل كشور در طول سالهاي
اخير به صرف
ارتباطات خود با مجامع بينالمللي
و فعالان جنبش فرامليتي، خود را
بازنمايي ميكردند
و در ردهي
”فعالان جنبش زنان“ قرار ميدادند
اما قواعد
اين ”بازي“با وجود حركت گستردهي
كمپين يك ميليون امضاء، تا حدودي به هم
ريخته است و خوشبختانه همهي
فعالان (داخل و خارج كشور) را متوجه ضرورت
فعاليت در سطح محلي و بين مردم، كرده است.
اتفاق ديگري كه رخ داده، مشخص شدن خواستهي
جنبش زنان در
يك گفتمان مشخص يعني خواستهي
”برابري حقوقي“ و از سوي ديگر تولد روشي
تازه در كمپين يك ميليون امضاء است. كاربست اين روش به همهي
ما ثابت كرد
كه بدون امكانات مالي هم ميتوان
در پهنهي
جامعه كار كرد. يعني موفقيت
اين روش براي استفاده از خانههاي
مردم (در نبود سالنها)
و حمايت افراد
متعهد و دلسوز باعث شد كه سايهي
سنگين و وسوسهانگيز
گرفتن منابع مالي
دولتي يا خارجي را كمرنگ سازد. در واقع كمپين يك ميليون امضاء
در مدت
كوتاه حيات پر بركت خود، موفق شده است كه ارزشهاي
متصلب و وسوسهانگيزي
كه بخشي از جنبش زنان تثبيت و بهوسيلهي
آن، گفتمان ”نيازآفريني“ به
منابع مالي دولتي يا بينالمللي
را بر فعالان جامعهي
مدني مسلط كرده بود
متزلزل سازد.
از اينرو
ميتوان
پيشبيني
كرد كه در آيندهي
نه چندان
دور، استانداردهاي محليتر
و كارآمدتري جايگزين معيارهاي ناكارآمد قبلي
شود و گفتمان گروههايي
كه پيش از آن در سطح محدودتر
سعي در ارائهي
مدلي
مستقلتر
اما هماهنگ با جامعه بينالمللي
و در پيوند با نهادهاي
حقوقبشري
داشتهاند،
تفوق بيشتري يابد.
اولويت با ”راه“ است يا ”هدف“ ؟
در طول سالهاي
فعاليتام،
هميشه به اين ايده پايبند
بودهام
كه راه و روش، مهمتر
از هدف و مقصد است كه ما پيش روي خود
ميگذاريم.
بهقولي
همهي
زيباييهاي
زندگي، در پيمودن راه است، راهي كه
طي ميكنيم
لذتآفرين
و زندگيبخش
است نه مقصدي كه به آن دست مييابيم
يا
به زباني ديگر ”اهداف، فرزند وسايلاند“.
اما اين ايده تنها به صرف قبول
داشتن يا نداشتن آن، به
بار نمينشيند.
زيرا آنچه
مهم و سببساز
است:
دروني شدن ايدههاست
كه رفتار اجتماعي و عملكرد ما را شكل و سامان ميدهد،
نه فقط دانستن آنها.
از اينروست
كه يكي از چالشبرانگيزترين
مسئلهي
ما
در كمپين يك ميليون امضاء، حفظ تعادل ميان اهميت دادن به هدف
يا اولويت
بخشيدن به راه و روش است.
در تفسير اين رابطه، اكنون دو
نيرو و نگرش در كمپين يك
ميليون امضاء در حال تعادلبخشي
به پيشبرد روش كمپين هستند: نيرو و گرايشي
كه بر رسيدن هرچه سريعتر
به هدف (جمعآوري
يك ميليون امضاء) پاي ميفشارد
و نيرويي كه اصل را بر گسترش آگاهي و طي كردن موفقيتآميز
اين راه طولاني
ميگذارد.
حضور اين دو نگرش، به ايجاد تعادل و پيشرفت كارها، ياري رسانده
است. البته خود من متعلق به آن بخش از نيروهاي كمپيني هستم كه
معتقدم اين
كمپين در طي كردن مسير خود است كه ميتواند
نقش ويژه و خاص خود را
بيافريند، پس اگر تنها به راي و نظر من بود، واقعا آرزو ميكردم
كه اي كاش
جمعآوري
اين امضاها نه 2 سال بلكه 5 سال بهطول
انجامد. ولي از اين هم
بيم دارم كه نكند در صورت طولاني شدن مسير، صبر و حوصله
در ميان نيروهاي
كمپين رو به كاهش گذارد تاجايي كه نتوانيم حركتي چنين درازمدت
را به پايان
ببريم. بنابراين با توجه به برآيند نيروها احتمالا بايد بر
همان 2 ساله
بودن اين كمپين تاكيد گذاشت، تا هم از ريزش نيروها جلوگيري شود
و هم
انديشه و حركت و افزايش نيروهاي فعال زنان (كه در طي اين مسير
ايجاد
ميشود)
تاحدودي تداوم يابد.
اما در اين ميان ميخواهم
اين پرسش را مطرح سازم كه
بهراستي
ميخواهيم
به
كجا برسيم؟ نهايت كار آن است كه مثلا بهجاي
دو
سال، ظرف يك سال اين يك ميليون امضاء را جمع كرديم، بعد چه؟
درست است كه
فازهاي بعدي كمپين را پي خواهيم گرفت اما فراموش نكنيم كه
فازهاي بعدي،
پتانسيل و ظرفيت درگير ساختن عدهاي
چنين گسترده را ندارد و دوباره محدود
به برخي از نخبهها
و حقوقدانان و لابي كنندگان است، مگر آنكه
از هم
اكنون فكري و چارهاي
براي فاز دوم كمپين بيانديشيم تا اين حركت روبه
گسترش يعني تربيت كنشگران اجتماعي در سطح وسيع را بتوانيم همچنان
تداوم
بخشيم.
اين دوران 2 ساله به احتمال زياد بهترين دوران زندگي جمعي
ماست، اجازه دهيم از اين دوران بهرهها
ببريم: بيافرينيم، به ميان مردم
برويم، آزمون و خطا كنيم، استعدادهايمان
را بروز دهيم، با خواهرانمان
از
ديگر كشورهاي جهان تعامل داشته باشيم، از منظر تجربهي
گروههاي
مختلف و
فرودست زنان ساختار ستم و سلطه را عميقتر
بشناسيم، كار گروهي را گسترش
دهيم، گروههاي
هنري و نمايشهاي
خياباني در شهرهاي مختلف برگزار كنيم، به
ياري و همفكري
يكديگر ادبيات اين كمپين را شكل دهيم و خلاصه هرچه بيشتر
طعم گس آن را مزه مزه كنيم.
تا همين جا هم كارنامهي
كمپين، نمرهي
قبولي گرفته است.
ميتوانست
رفوزه شود، ولي با كمك نسل پنجميها
در همين مدت كوتاه عمر
پربركتاش،
موفق به انجام كارهاي زيادي شده است. شايد مهمترين
دستامد اين
چندماه، ايجاد ”راه سوم“ است يعني توانستيم از ميدان هفت تير
به سراسر
ايران، به كوچهها
و به در منازل مردم، به متروها، و به همهي
فضاهاي
عمومي، گسترش يابيم. اين راه سوم، به يقين جاي خود را در كنار
گزينههاي
كلاسيك و سنتي (گزينههايي
چون گرفتار شدن در لابيگري
با قدرتمداران،
و
يا محدود ماندن در تجمعهاي
صرفا اعتراضي) خواهد گشود.
بهراستي
مگر تاكنون يك عده نخبه به چه ميزان توانستهاند
اهداف جنبش زنان را پيش ببرند؟ همهي
آنان كه فعاليت خود را بر سرعت
بخشيدن به تغيير قوانين متمركز كرده بودند و از اينرو
مجبور بودهاند
براي سرعت عمل بيشتر، حتا دست به دامان بالاييها
شوند واقعا چقدر موفق
بودهاند؟
از خود ميپرسم
كه مگر تغيير از بالا تاكنون چه كارنامهي
درخشاني داشته است كه اكنون نيز بخواهيم باز همان راه ”ميانبر“
و كوتاه
شده را ادامه دهيم و مسير زندگيساز
كمپين را كوتاه كنيم؟
بهنظر
ميرسد
آناني كه به تغيير و اصلاح قوانين از بالا
در زمان شاه (به دليل فقدان تلاش براي گسترش آگاهي در ميان
زنان) خرده
ميگيرند،
بايد بهياد
داشته باشند كه تغيير اگر صرفا از طريق فشارهاي
بينالمللي
باشد باز هم از همان مشكل رنج خواهد برد. بنابراين هرچند ما به
دليل ساختار متصلب اجتماعي و سياسي جامعهي
ايران ناچاريم از همهي
راهها
و ابزارها استفاده كنيم اما ميتوانيم
در يك حركت عمومي مانند
كمپين يك ميليون امضاء لااقل بيشترين تمركز و انرژيمان
را بر گسترش آگاهي
و كنشگري از پايين بگذاريم و وظيفهي
چانهزني
با بالاييها
را هرچه بيشتر
به تاخير بياندازيم تا به نيروي اجتماعي قابل اتكايي تبديل
شويم تا با
تكيه به نيروي اجتماعي قدرتمندي، لابيهايمان
نيز بهثمر
نشيند و مانند
گذشته با بنبست
روبهرو
نشود.
اين بار ميتوانيم
كانون توجه خودمان را بر روند و مسير
حركت معطوف سازيم و به ابزارهاي ديگر مانند حمايتهاي
بينالمللي
به عنوان
بخش فرعيتر
قضيه نگاه كنيم همچون
ابزاري ياريدهنده
كه به يقين نبايد
از آن صرف نظر كرد اما ميتواند
مركز فعاليت و محور كنشگري
ما نباشد.
سخن پاياني
به يقين، نهتنها
كمپين يك ميليون امضاء بلكه هيچ جنبش و
گروهي در سراسر جهان نميتواند
مدعي اين باشد كه قادر به تحقق بخشيدن
”مهمترين“
و ”اولويتدارترين
خواستهي
زنان“ است، بلكه فقط حداكثر كاري
كه ميتواند
بكند آن است كه ”بهترين“ را با توجه به موقعيت و شرايط
اجتماعي و ميزان ظرفيت و توانايي خود جستجو كند، نه ”بهترين“ و
اولويتدارترين
خواستهي
زنان در همهي
زمانها
و مكانها.
از اينرو
در
اين كمپين نيز مسلما نميتوان
مدعي بود كه توانستهايم
”مهمترين“
كار
ممكن را آغاز بكنيم، بلكه ميتوانيم
ادعا كنيم كه توانستهايم
زمينهاي
فراهم كنيم كه برخلاف گذشته، بتوانيم نه ”براي زنان“، بلكه
”همراه با
زنان“ قدم برداريم. بنابراين، كمپين يك شانس استثنايي و فرصتي
مغتنم است
كه روبهروي
ما قرار گرفته است اما اگر بخواهيم دوباره ”ميانبر“
بزنيم و
به تكرار تجربههاي
گذشته بپردازيم شايد اين دفعه هم، چنان كه بايد
دستاوردي نخواهيم داشت. به ياد آوريم زنان فرهيختهاي
را كه چون به هيچ
دستاورد مهمي در جنبش زنان نرسيدند، نااميد شدند.
با اين حال، هميشه روزنههايي
از اميد و گشايش وجود دارد،
به شرط آنكه
واقعا در پياش
باشيم و فرصتهايي
كه پيش ميآيد
را با دقت
بيشتري دنبال كنيم. اين كمپين هم بهراستي
روزنهاي
است براي ايجاد و
تقويت گرايشهاي
جديد و قابل لمس و راهگشا در مسير تحولطلبي
و حقخواهي
زنان ايران. بنابراين اين فرصت را غنيمت شماريم و با همت جمعيمان
اين
نهال نوپا را تقويت سازيم و براي اينكار
نيازمند آنيم كه بيشتر به قلب
تپندهي
اين حركت (نسل پنجم جنبش زنان) نزديك
شويم و براي ”روش“ي كه در
پيش گرفتهاند
احترام و عزت بيشتري قائل شويم تا با گوش جان، ضربآهنگ تپش
اين قلب پرشور را بشنويم.
|