خوشبختانه
به
نظر
می رسد
تجربه
انتخابات
رياست
جمهوری اخير
اين
حسن
را
داشته
که
گفتمان
قهر
را
منفعل
کرده
است.
کسانی که
راهکارشان
اين
بود
که
با
رای ندادن
می توان
يک
هدف
اعتراضی را
تعقيب
کرد،
حالا
يا
متوجه
اشتباهشان
شده
اند
و
يا
اينکه
راهکارشان
به
دليل
نتيجه
ای که
در
برداشته
غيرموثر
می نمايد.
با
اين
وجود
در
روزهای اخير
برخی نکات
عليه
مشارکت
در
انتخابات
مطرح
شده
که
توجه
به
منطق
آن
برای تجربه
دموکراسی و
فعالان
اين
عرصه
می تواند
مفيد
باشد.
به
طور
خلاصه
اگر
بخواهيم
اين
منطق
را
تعريف
کنيم
اين
است
که
انتخابات
بايد
عادلانه
و
آزاد
و
سالم
باشد
و
نهادی که
می خواهد
با
رای مردم
تشکيل
شود
بايد
کارايی داشته
باشد.و
چون
در
انتخابات
پيش
رو
هيچيک
از
موارد
فوق
تامين
نيست
پس
از
مشارکت
در
آن
هم
بايد
دريغ
کرد.
اين
منطق
اگرچه
در
اصل
خود
حاوی بخش
مهمی از
حقيقت
است
ولی همه
آن
نيست.
درواقع
برای يافتن
نقطه
ضعف
اصلی اين
منطق
بايد
به
مفهوم
عرفی و
پذيرفته
شده
دموکراسی در
دنيای امروز
مراجعه
کرد.
دموکراسی در
درجه
اول
رد
جزم
انديشی و
جزميت
گرايی است.
و
دربرابر،
پذيرش
آرای اکثريت
جامعه
است
به
نحوی که
حقوق
اقليت
هم
پاس
داشته
شود
و
اقليت
امکان
بازپروری خود
برای تبديل
به
اکثريت
را
داشته
باشد.
برای دستيابی به
اين
تعريف
يک
حداقلی بايد
وجود
داشته
باشد
که
معيار
مورد
پذيرش
عموم
باشد.
عادلانه
و
آزاد
و
سالم
بودن
مطلق
و
صد
درصدی انتخابات
اگرچه
قله
آمال
است
ولی اگر
کمتر
از
آن
کاملا
رد
شود
معنی اش
اين
است
که
درواقع
دستيابی به
دموکراسی هم
به
يک
رويا
بدل
می شود.
سير
تحولات
دموکراتيک
در
همه
دنيا
هم
چنين
چيزی را
نشان
می دهد.
درواقع
در
دموکراسی ها
به
جای آنکه
همواره
حداکثر
تقاضاها
مورد
نظر
قرار
گيرد،
حداقلی از
آنها
که
فصل
مشترک
مقبول
اکثريت
است
مورد
پذيرش
قرار
می گيرد.
با
اين
توضيح
بايد
مشخص
شود
که
اگر
نظر
دوستانی که
عادلانه
و
آزاد
و
سالم
بودن
انتخابات
را
معيار
می دانند؛
معياری 100 درصدی و
مطلق
است
بايد
گفت
که
چنين
امری اگرچه
ايده
آل
است
ولی در
عالم
واقع
دست
يافتنی نيست
و
به
اين
ترتيب
خواسته
ای مطرح
می شود
که
به
جای آنکه
عرصه
را
بر
مخالفان
دموکراسی تنگ
کند
و
آنها
را
برای تامين
شروط
انتخابات
دموکراتيک
تحت
فشار
قرار
دهد؛
فضا
را
برای حضور
همه
جانبه
آنها
می گشايد
و
درنتيجه
نقض
غرض
می شود.
دومين
نکته
ای که
در
اين
بين
مطرح
می شود
اين
است
که
چون
نهاد
انتخابی فاقد
کارآمدی است
پس
شرکت
در
انتخابات
بی فايده
است.
چنين
منطقی درنهايت
باز
به
نفع
انديشه
ای است
که
کارآمدی نهاد
انتخابی را
از
بين
برده
است.
انديشه
اصلاحی به
هيچ
وجه
مدعی نيست
که
می توان
در
زمان
کوتاه،
همه
قدرت
را
تحت
اختيار
نهادهای انتخابی گرفت
ولی اين
هدف
را
در
دراز
مدت
تعقيب
می کند.
مشکل
اينجاست
که
مهمترين
هنر
دوستان
در
ايفای وظيفه
در
نقش
منتقد
است.
البته
اگر
فردی خود
را
صرفا
يک
منتقد
تعريف
کند
بر
او
اشکالی نيست،
مساله
اين
است
که
در
کارنامه
دوستان
جز
نقد
پيدا
نمی شود
ولی آنها
تمايل
دارند
در
همه
شقوق
اعم
از
استراتژيست
و
فعال
سياسی و
برنامه
ريز
و
...
نقش
ايفا
کنند.
در
سال
41
جبهه
ملی هم
همين
سياست
صبر
و
انتظار
را
تجويز
کرد
و
نيروهای سياسی به
بی تفاوتی در
برابر
سياست
تا
يک
فرصت
مقتضی دعوت
شدند.
درحالی که
اين
پيشنهاد
از
اين
واقعيت
غافل
بود
که
در
فرصتی که
انتظار
آن
می رفت
تجربه
ای هم
اندوخته
نشد
و
مالا
مهارتی هم
در
سياست
ورزی ايجاد
نگشت.
در
طی ساليان
اصلاحات
اولا
تلاش
شد
که
تجربه
دموکراسی فراگير
شود
و
ثانيا
سعی شد
که
سياست
ورزی شفافتر
شود.
اينها
دستاوردهای بزرگی است
که
نتايج
آن
در
جامعه
مشهود
است
و
آثار
بيشتر
آن
در
آينده
نمايان
خواهد
شد.
ضمن
آنکه
کارهای بزرگی هم
صورت
گرفت
که
برخی از
مخالف
خوانان
به
آنها
بی توجهی می کنند.
اميدواريم
که
در
اين
انتخابات
بيش
از
آنکه
فقط
به
نتايج
آن
نگاه
کنيم
و
يا
حتی در
صورت
پيروزی نسبی ناکارامدی نهادهای انتخابی را
به
رخ
بکشيم
و
آن
را
هيچ
و
پوچ
بنمايانيم
به
اين
نکته
توجه
کنيم
که
دستيابی به
دموکراسی يک
مفهوم
آنی نيست
بلکه
اين
تجربه
دموکراسی است
که
آن
را
می سازد.
|