ايشان "عزت شاهی" است. سربازجو و همه کاره اوليه کميته ها در
ابتدای پيروزی انقلاب. پس از مدتی، موج اختلافات درونی در
کميته ها، کميته ها با دادستانی مستقر در زندان اوين و کشاکش و
دسته بندی تيم فلاحيان با تيم لاجوردی و جدال پنهان و آشکار
بين ناطق نوری و مهدوی کنی و ... او را کنار گذاشتند. از آن پس
نام خود را تغيير داد و شد " مطهری"، گرچه خاطراتش با همان نام
اصلی، يعنی "عزت شاهی" منتشر شده است. ما نمی دانيم که پس از
چند شماره ای که درباره اين خاطرات نوشتيم يکباره اين خاطرات
در بورس سيمای جمهوری اسلامی قرار گرفت و يا از ابتدا با
انتشار اين خاطرات، قصد و برنامه به ميدان بازگرداندن او را
داشتند. چرا که بيشتر همفکر و همپالکی همان هائی است که قتل و
کشتار و فتوا صادر کردند و می کنند و حالا به دولت رسيده اند و
يا مجلس هفتم را اشغال کرده اند. بهرحال، آنچه را ما از اين
کتاب بيرون کشيده و منتشر کرديم، نبايد چندان خوش آيند منتشر
کنندگان و برنامه سازان سيما بوده باشد، چرا که در مصاحبه هائی
که با او و به بهانه سالگرد 22 بهمن ترتيب دادند، تلاش بسيار
شد تا اتفاقا درباره همان قسمت هائی صحبت نشود که ما بيرون
کشيده و منتشر کرده بوديم.
عزت شاهی در خاطراتش چنان دم از انزوا و ايثار و ... می زند که
تکيه زدنش روی صندلی که می بينيد، هنگام مصاحبه با سيمای
جمهوری اسلامی در باور نمی گنجد! ظاهرا اين صندلی مقدمه راه
يافتن به شورای عالی امنيت ملی بايد باشد. نگاه کنيد به صندلی
وعيدی عضو ديگر شورای عالی امنيت ملی و از نسل رويش يافته
جديدی که رهبر جمهوری اسلامی دور خود جمعم کرده است. مو نمی
زند. درسته؟ از اين چهره و آن صندلی بوی کباب می آيد! مخصوصا
وقتی کج بشيند و حرف های راست و نه حرف راست بزند! |