اگرحمل برخود ستائی نشود پس ازچند اثری که ترجمه کرده و با آن
همه دوندگی و زحمت به چاپ رسانده بودم کم کم نامی پيدا کردم، و
وقتی به ديدار ناشران کتاب فروشان می رفتم برخلاف روزهای اول
با روی باز و با شورو علاقه ازمن استقبال می کردند و به من
حرمت می گذاشتند. ازآن ميان يکی هم مديرانتشارات گوتمبرگ بود
که موسسه اش درآن زمان درخيابان منوچهری بالاتر و موازی با
خيابان اسلامبول قرارداشت.
دراوايل سال 1334 روزی که به حسب تصادف ازجلو مغازه اش عبورمی
کردم او که درپشت پيشخوان ايستاده بود و به بيرون می نگريست
مرا ديد و بی اختيارصدايم زد که به درون بروم و يک استکان چای
با او بنوشم. پذيرفتم و به درون رفتم. پس ازسلام و تعارفات
معمول، انگيزه اصلی دعوتش را مطرح کرد که چرا ترجمه ای ازيک
کتاب خوب برای او آماده نمی کنم تا به چاپ برساند. من هم به او
يادآور شدم که چرا دوسال پيش وقتی با ترجمه کتاب «جزيره پنگوئن
ها» به او مراجعه کردم تحويلم نگرفت و کتابم را نپذيرفت. با
شرمندگی تمام عذرآورد که اولا درآن زمان مرا نمی شناخت و ثانيا
به قدر کافی هم پول لازم برای تامين هزينه چاپ يک کتاب پرحجم
نداشته است. ديگربيشتر ناراحتش نکردم و گفتم همين دو سه ماه
پيش درسال گذشته اثربسيارجالب توجهی از مارک تواين نويسنده
معروف امريکائی ترجمه شده به زبان فرانسه خوانده ام که بسيار
از آن خوشم آمده است و بی ميل هم نيستم که آن را به فارسی
برگردانم، اگرشما حاضر به چاپ آن هستيد به گوئيد تا کارم را
شروع کنم. با کمال رغبت پذيرفت و من اين موضوع را درمقدمه کتاب
آورده ام. ازآنجا که مقدمه مورد بحث هم حاکی ازانگيزه ترجمه
اين کتاب است و هم نکته جالبی درباره وجه تسميه مارک تواين
نويسنده آن دارد بی مورد نمی دانم که آن را دراينجا بياورم،
بدين شرح:
سال گذشته ترجمه فرانسوی کتاب «شاهزاده و گدا» اثرشيرين و
آموزنده مارک تواين نويسنده بزرگ امريکايی را خواندم و به قدری
مجذوب شدم که يک روز ضمن صحبت با آقای مديرمحترم بنگاه
مطبوعاتی گوتمبرگ شمه ای ازوصف کتاب را گفتم. نامبرده مرا به
ترجمه آن اثربه زبان فارسی تشويق کرد، و تصادفا پس ازترجمه يکی
دو فصل از کتاب چاپ آن نيزبه دنبال ترجمه شروع شد.
درنيمه های کارمتوجه شدم که اين کتاب را آقای محمد آسيم درچند
سال پيش ازمتن انگليسی به فارسی ترجمه و درسال 1324 به چاپ
رسانده است. ازاين جهت حق اين بود که کار را ناتمام بگذارم و
به دنبال کارديگری بروم، ولی چون صرف نظراز زحمت ترجمه نيمی
ازکتاب، مديرنشرگوتمبرگ نيزمتحمل هزينه چاپ آن شده بود
ناگزيرترجمه و چاپ با هم ادامه يافت و کتاب دراوايل سال 1334
منتشرشد.
به هرحال، کتاب «شاهزاده و گدا» اثرمارک تواين کتابی است
بسيارجذاب و پرارج که نويسنده درخلال سطورآن با آن روح شوخ و
بذله گويی که دارد هزاران کنايات و استعارات پرمغز و پرمعنی به
کاربرده و نه تنها صحنه های تاريکی ازتاريخ پنج قرن گذشته ملت
انگليس را روشن ساخته بلکه زشتيها و پليديهای اجتماع خود را
نيزدراين آيينه صاف و روشن به خوانندگان عزيزنشان داده است.
مارک تواين که به جرئت می توان او را
برنارد شاو امريکائی و يا
سروانتس زمان حاضر خواند نويسنده ای توانا و شيرين
کاراست که با قلمی سحار و آموزنده هم جهانی را به خنده وا می
دارد و هم به تفکرو تامل فرو می برد.
ساموئل لانگهورن کلمينس که بعدها اسم مستعار «مارک تواين»
برخود نهاد درسی ام نوامبر 1835 درقصبه فلوريد ازتوابع ميسوری
ازخانواده تهيدستی به وجود آمد.
پدر و مادرساموئل به اميد تحصيل ثروت ازنقاط ديگری به امريکا
مهاجرت کرده بودند، ولی هرگزبه آرزوی خود نرسيدند. ساموئل هست
ساله بود که پدرش وفات يافت؛ نا گزير آن طفل خردسال عهده
دارتامين معاش خانواده گرديد و درطلب روزی ازتحصيل دست کشيد.
ابتدا به شغل حروفچينی دريکی ازچاپخانه ها مشغول شد، ولی طبع
حادثه جوی او بدين امرخرسند نبود. لذا درسن هيجده سالگی
درايالات شرقی امريکا به گردش پرداخت تا به کاری که
بيشترخوشايندش باشد دست بزند. دربيست و يک سالگی به هدايت يکی
از دوستانش داوطلب حرفه کشتيرانی برشط ميسی سيپی شد. کشتيرانی
دررود نامبرده درآن ايام که هنوزخطوط آهن و طرق و شوارع به وضع
امروزدرامريکا وجود نداشت حايز اهميت فوق العاده ای بود و
تقريبا تمام مبادلات تجاری امريکا از راه آب انجام می گرفت.
مارک تواين بدين وسيله دربسياری از شهرهای ساحلی ميسی سيپی رفت
و آمد می کرد و با طرز زندگی مردم آن نواحی آشنا شده بود.
درآن هنگام جنگهای داخلی امريکا شروع گرديد (1861)، و ساموئل
براثرمسدود شدن راه عبورو مروردررودخانه ميسی سيپی و رکود
کارتجارت مجبورشد دست ازکشتيرانی بکشد و به اميد تحصيل طلا
مانند بسياری ازجويندگان ديگربه کان های «نه وادا» روی آورد.
نکته ای که تذکرآن لازم است اين است که نام مستعار«مارک تواين»
يادگاردوران خدمت کشتيرانی او برشط ميسی سيپی است. توضيح آنکه
ملاحان اغلب برای اينکه عمق آب شط را به کشتی ها اطلاع بدهند
علايمی با شماره درساحل نصب می کردند، و مثلا به کشتی ها خبرمی
داند که ازطرف «مارک تری» يعنی علامت سوم و يا «مارک تواين»
يعنی علامت دوم حرکت کنند. ساموئل جوان که درآن هنگام کم کم به
نوشتن مقالات در روزنامه ها شروع کرده بود و به دنبال امضای
مستعاری می گشت ازاسم «مارک تواين» (علامت دوم) خوشش آمد، و
ازآن به بعد نوشته های خود را با اين اسم امضا می کرد و تا
پايان عمرنيزهمين اسم را برای خود محفوظ داشت.
مارک تواين در «نه وادا» موفق به کشف طلا نشد و برخلاف انتظاری
که داشت ثروتی نيندوخت. و چه خوب شد که مارک به طلا نرسيد، و
گرنه به قول يکی ازنويسندگان امريکايی شايد امروز ما از گنجينه
آثار گرانبهای ادبی او محروم می مانديم.
مارک بارديگر روی به چاپخانه آورد، و درضمن، به نوشتن مقالات و
داستانهای کوتاه و آثار فکاهی پرداخت و توجه جمع کثيری
ازخوانندگان با ذوق را به خود جلب کرد.
پس ازچندی که مختصراشتهاری پيدا کرده بود به نيويورک و ازآنجا
به سان فرانسيسکو رفت و درصف نويسندگان مورد استقبال مردم جا
گرفت. مارک تواين درشهراخير هم چنان به فعاليت ادبی خود ادامه
داد و چندی نگذشت که با انتشارنوشته های تند و آتشين انتقادی و
هجو آميز و فکاهی خود نه تنها درسرتاسرامريکا بلکه درميان
انگليسی زبانان جهان مشهورگرديد.
مارک تواين برای تکميل مشاهدات اجتماعی و مطالعات ادبی خود دست
به يک سلسه مسافرت های خارج ازکشور زد و از آن جمله سفری به
اروپا و هندوستان و استراليا و مصر و فلسطين کرد، و دراين
سفرهای جالب و آموزنده شالوده قسمت مهمی ازآثارجاودانی خود را
ريخت. آثارمعروف او به نام ساده دلان درسفر، عصرطلايی، سرگذشت
توم ساير و غيره همه يادگاراين دوره است. مارک تواين پس
ازمراجعت به امريکا سلسله مقالاتی به صورت سفرنامه درروزنامه
معروف «نيويورک تريبون» و سايرجرايد کثيرالانتشار کشورخود
منتشرکرد و مورد استقبال بی نظيرمردم امريکا واقع گرديد، چه،
اين نويسنده جوان درخلال سطورمقالات خود اطلاعات موثق و
ذيقيمتی ازاروپای آن روز که مهد صنعت و سياست و علم و فرهنگ به
شمارمی رفت، ازهندوستان سرزمين اسرارآميز شرق، ازمصرزادگاه
فراعنه و ازفلسطين کانون مذهب منعکس کرد و مردم امريکا را با
بسياری ازحقايق زندگی آن عصرآشنا ساخت. اين مجموعه سفرنامه
بعدا به شکل کتاب جداگانه ای منتشرگرديد و تنها ازچاپ اول آن
سيصد هزارنسخه به فروش رسيد.
دراين اوان بود که مارک تواين به اوج شهرت و عظمت رسيد و درسال
1870 با دوشيزه ای ازخانواده های اشرافی و ثروتمند امريکا
ازدواج کرد و درشهرهارتفرد زندگی آرام و مجللی برای خود بنيان
گذاشت. با اينکه دوران گمنامی و تنگدستی مارک پايان يافته بود
معاشرت با اغنيا و اشراف او را از کارمقدس نويسندگی بازنداشت و
مارک همچنان تا روزی که زنده بود به انتقاد و هجو جامعه کهنه و
فرسوده و خرافی با قلمی موشکاف و نکته بين ادامه داد.
مارک تواين يک بارديگرنيز درسال 1900 که به اوج شهرت و محبوبيت
رسيده بود به انگلستان سفرکرد و ازطرف دانشگاه آکسفورد به
دريافت دکترای افتخاری توفيق يافت.
درسال 1909 براثرمرگ دخترعزيزش
که هميشه با اوبسرمی برد بستری گرديد و وضع مزاجيش رو به وخامت
رفت تا سرانجام درسال 1910 درسن هفتاد و پنج سالگی براثر
بيماری قلبی درگذشت.
مارک تواين ازنويسندگان بزرگ و بذله گوی امريکا و ازمنقدين
بنام اجتماعی آن کشور به شمارمی رود. داستانهای شيرين و
مطايبات لطيفش او را از صورت يک نويسنده ملی بيرون آورده و
عنوان يک نويسنده بزرگ و معروف جهانی به وی بخشيده است. ليکن
رازاشتهار و محبوبيت او دراين است که آن نويسنده بزرگ بيش
ازهرنقاش چيره دستی درتجسم زندگی پرهيجان و پرحادثه عصرخويش
هنرنمايی کرده و شديدترين انتقادها را درلباس هزل و مطايبه
ازاوضاع اجتماعی زمان خود به عمل آورده است. کشوری که مارک
تواين درآن می زيست مانند هرجامعه ديگرانسانی ازعوامل فساد و
تباهی بی نصيب نبود و هرچند درآن اوان امريکای شمالی چهار اسبه
به سوی ترقی و تمدن و صنعت و هنرپيش می رفت ولی بازعلل و
موجباتی که تازيانه انتقاد را به دست نويسنده تيزبين و موشکافی
نظيرمارک تواين به سپارد به حد اکمل وجود داشت.
آثاری که بيشترموجب اشتهار و افتخارمارک تواين شده اند عبارتند
از: «شاهزاده و گدا»، «زندگی درساحل ميسی سيپی»، که اززندگانی
مهاجران زحمت کش بحث می کند، «سرگذشت ژاندارک»، که درآن
احساسات مذهبی و عوالم باطنی به سبک شيوائی تشريح شده، «يک
نفرامريکائی دردربارسلطان آرتر»، «ولگردی درمهمانخانه»،
«بشرچيست» و «سرگذشت توم ساير» و غيره.
مارک تواين دردوران ممتد زندگی خود هرگزاز نوشتن خسته نشد و
قريب به نيم قرن هميشه با قلم و کاغذ و کتاب سرو کارداشت، حتی
زندگی اشرافی اونيز که براثرقرابت با خانواده ثروتمندی ايجاد
شده و ثروتی که ازراه فروش آثارش پيدا کرده بود اورا ازنوشتن و
انتقاد کردن و هدايت افکارمردم زمان خود بازنمی داشت.
اکنون نوبت به نقل نمونه ای ازترجمه کتاب رسيده است و چون به
نظرمن جالب ترين قسمت مقايسه وضع و شرايط تولد يک شاهزاده
والاتبار با تولد يک طفل فقير و بيچاره جامعه است و اين مقايسه
درهمان آغاز فصل اول کتاب آمده است به نقل آن می پردازيم.
«دريکی ازروزهای پائيز، در ربع قرن شانزدهم و درقلب شهرکهنسال
لندن، دريکی از خانواده های فقيرشهر موسوم به کانتی پسری به
جهان آمد که اگرازحال خانواده خود آگاه می بود می گفت که ای
کاش مادرم مرا نمی زاد! درهمان روز نوزاد انگليسی ديگری که همه
با بی صبری تمام انتظارقدوم مبارکش را می کشيدند ازخانواده
سلطنتی تودور به وجود آمد.
درحقيقت نه تنها پدر و مادرطفل و افراد خانواده سلطنتی چشم به
راه تولد او بودند بلکه تمام افراد ملت نيزاين انتظار و آرزو
را داشتند. مدتها بود که همه آمدن او را ازخدا به دعا می
خواستند و مشتاق و اميدوارگوش تيزکرده بودند که خبر به جهت
اثرولادتش را به شنوند. درجه علاقه و اشتياق مردم به حدی بود
که وقتی کودک به راستی ازمادرمتولد شد چيزی نمانده بود که همه
ازذوق و شادی ديوانه شوند. مردم به صرف يک آشنايی مختصر يک
ديگر را درآغوش می گرفتند و برسر و روی هم بوسه می زدند و
فرياد شادی برمی کشيدند. هرکس کار خود را تعطيل می کرد، و وضع
و شريف و فقير و غنی جشن می گرفتند، و اين جشن و شادی چندين شب
و روزادامه يافت. شهرلندن به هنگام روز با پرچم های زيبايی که
ازايوان ها و از فراز بام خانه ها دراهتزاز بود و با دسته های
مجلل و باشکوهی که درخيابانها راه می رفتند منظره ای جالب و
تماشايی داشت. به هنگام شب نيزشهر از منظره آتشبازی های عظيم و
با شکوه و چراغانی های زيبا و از ازدحام مردم عياش و خوشگذرانی
که درهرگوشه بساط جشن و سروربرپا کرده بودند تماشا داشت.
درسراسرانگلستان به جزحديث نوزاد يعنی ادوارد تودور شاهزاد
ويلز سخنی درميان نبود، درحالی که کودک خود دربستر حرير و اطلس
غنوده بود و شيرمی خورد و ازآن همه هنگامه و غوغا بی خبربود و
به نجبای طرازاول درباری و بانوان محتشمی که ازاو مراقبت و
پرستاری می کردند توجهی نداشت.
«از نوزاد ديگريعنی ازتوم کانتی فقيرهيچ کس سخنی نمی گفت و
يادی نمی کرد. کودک بينوا درميان مشتی پارچه کهنه و ژنده می
گريست و به جز پدر و مادرش که از ولادت او سرباری بربارهای غم
و محنت و فقرو ادبارشان افزوده بود هيچکس پروايی نداشت.»
خود مارک تواين درباره داستان شاهزاده و گدا می گويد: اين
داستان را کسی برای من نقل کرد که ازپدرش شنيده بود، و او
نيزاز پدرخود به ياد داشت. بدين طريق درظرف سه قرن سينه به
سينه ازپدر به پسرمنتقل شده تا به عهد ما رسيده است.
حال آيا اين داستان يک ماجرای تاريخی يا افسانه يا حکايت ملی
است معلوم نيست؛ شايد هم وقوع نيافته باشد. ولی به هرصورت بعيد
به نظرنمی رسد. ممکن است درروزگار پيشين علما و دانشمندان
عصرآن را پذيرفته باشند. همچنين ممکن است که فقط جان های حساس
و دلهای پاک و بی آلايش آن را باورکرده و ازشنيدن آن لذت برده
باشند...
ضمنا لازم به تذکرمی دانم که اين کتاب تا به امروزبه چاپ دهم
رسيده است، و آخرين چاپ آن يعنی دهم در1368 صورت گرفته است و
معلوم نيست تا به حال که اواخر سال 1371 است چرا به چاپ مجدد
آن اقدام نکرده اند. |