پابلونرودا، شاعر، فعال سياسی و انسان بیآلايش، در دوران
زندگی خويش، به افسانه پيوست و بسياری بر اين باورند که او پس
از مرگش، همچون شخصيتهای اسطورهای، نه تنها به حيات خود
ادامه داد، بلکه بيش از پيش به الهامبخشِ تودههای مردم تبديل
شد. گابريا گارسيا مارکز، او را بزرگترين شاعر سدهی بيستم
میخواند و در هندوستان، نرودا شاعری است که آثارش، بيش از
شاعران ديگر زبانها، ترجمه شده و مورد استقبال قرار گرفته
است. در واقع از سر تصادف نيست که در بسياری از آثار داستانی و
رمانهای نويسندگان آمريکای لاتين، پابلونرودا، چونان اسطوره و
چهرهی آرمانی، پديدار میشود. در يکی از آثار مارکز به نام
«روياهايم را میفروشم»1 که در مجموعهای تحت
عنوان «داستانهای دوازده زائر»2 منتشر شده است؛
نرودا در قالب شخصيتی ظاهر میشود که با قاطعيتی کامل اعلام
میکند که «تنها شعر است و نه چيز ديگر که با الهام و بصيرت
ويژهی خود به آدمی اعطا میشود.» نرودا به قدرت اثرگذاری شعر،
باوری شگرف داشت. هزاران بيت شعرهايی را که او سرود؛ تودههای
مردم آمريکای لاتين، با جان و دل خواندند و به خاطر سپردند. او
در خاطرات خود مینويسد: «وقتی نخستين مجموعههای شعريم منتشر
میشد؛ هرگز به ذهنم خطور نمیکرد که روزی آنها را در ميادين
شهرها، خيابانها، کارخانهها، سالنهای همايش، تئآترها و
بوستانها برای هزاران نفر خواهم خواند. من سراسر شيلی را زير
پا گذاشتهام و بذرهای شعرم را در ميان مردم ميهنم
افشاندهام.» رمان «پستچی نرودا» اثر «آنتونيو اسکارمتا»3
(2001) حقيقتی را که نرودا به آن اشاره کرده؛ به
زيباترين و رساترين شکلی به تصوير کشيده است. اين رمان تخيلی
اين نکته را به خوبی خاطرنشان میکند که کمتر نويسنده يا
شاعری قادر است چنين تأثير ژرفی بر ادبيات جهان باقی بگذارد.
«ريکاردو نفتالیریيز4 » (1904-1973) که به
پابلونرودا شهرت يافت، 69 سال زيست که 55 سال آن با آفرينش شعر
همراه بود. در اين دوران، او هزاران شعر و آثار بسياری
بهصورت نثر خلق کرد. پدر و مادر نرودا که از ميان تهیدستان
برخاسته بودند؛ در شهر کوچکی به نام «تموکو»5
زندگی میکردند. تمام خاطرات دوران کودکی نرودا که در شعرهای
او بازتاب يافته است؛ درواقع از همين شهر کوچک الهام گرفته است
که چشماندازهای حيرتانگيز آن را، آداب و رسوم اجتماعی يا
دينی يا آنچه آن را «پيشرفت تمدنی» مینامند تحت تأثير قرار
نداده بود. به همين خاطر، در شعرهای او از پيشداوریهای
غرضآلود مکتبهای ادبی يا نظريهپردازیهای رايج در شهرها
اثری نيست. آنچه در شعر او حضوری همواره دارد؛ همانا طبيعت
شگفتانگيزی است که او در آن زيسته است. نرودا میگويد: در
واقع شعر من با سخن گفتن دربارهی ماهها و سالهای کودکيم
آغاز شد. از آن پس، باران برای من حضوری هميشگی يافت؛ آن
بارانهای سهمناک جنوبی که چونان آبشار از آسمانهای کيپهورن6
بر سراسر سرزمين من میباريد. احتمالاً، آن حضور قاطع
طبيعت و نيز شگفتیهای حيرتآور آن بود که زمينهی مناسب را
برای آفرينش شعر در وجود نرودا پديد آورد. او نخستين شعرش را
در سيزده سالگی سرود در شانزدهسالگی «تموکو» را به قصد
سانتياگو ترک کرد تا تحصيلات خود را ادامه دهد. در اين شهر
شلوغ و پر هياهو، او خود را انسانی تنها يافت، اما شعر، همواره
همراهش بود. نرودا نخستين مجموعهی شعر خود را تحت عنوان
«بامدادان»7 در سال 1923 و مجموعهی «بيست شعر
عاشقانه و يک ترانهی يأسآلود»8 را در سال 1924
منتشر کرد و از آن پس ديگر از گذشتهها گسست. میگويند که
نرودا شاعری گوشهگير بود که اشعارش را در تنهايی و عزلت
میسرود. اين سخن درست است زيرا که او در دورانهای گوناگون
زندگی تنها زيست: در تموکو، در سمت کنسول در شرق دور، - و
همانجا بود که مجموعهی «اقامت روی زمين»9
(1933-1947) را سرود- و سالهای بسيار طولانی در فعاليتهای
زيرزمينی سياسی و سرانجام در دوران تبعيد.
بههر حال، مطالعهای دقيق در زندگی نرودا و آثارش بيانگر آن
ايت که او انسان تنهايی بوده است که آگاهانه میکوشيده است تا
خود را از اين تنهايی نجات دهد. با گذشت زمان نرودا را حلقهای
از دوستان فراوان فرا گرفت. «و.تليلبويم»10 دوست
ديرين و رفيق نرودا میگويد: بار سنگين تنهايی بر دوش نرودا
فشار میآورد؛ به همين خاطر، جنوب را رها کرد و به سمت شمال
رهسپار شد، باران را پشت سر گذاشت و به خورشيد پناه آورد. در
جستجوی شعر و در آرزوی کشف جهان، در جستجوی عشق و در آرزوی
دوستی. نرودا در جستجوی خويش برای يافتن دوستی و عشق، میخواست
کولهبار سنگين تنهايی خويش را بر زمين بگذارد و همگان را در
عشق سرشار قلبش سهيم کند. با اين وجود، پنج سال زندگی تنها و
در انزوا در آسيا، اثر خود را بر او باقی گذاشت. او سالها از
محيط آشنای اجتماعی و خانوادگی خود دور افتاد و رابطهاش حتا
با زبان مادريش از هم گسست. اين دوران، تنها دورانی است که در
اشعار نرودا، اندوه و يأس سايه میافکند و بهگونهای باور
اگزيستانسياليستی در او ريشه میگيرد. شاعر در نامهای که از
رينگون11 به دوستش ويکتوراندی مینويسد؛ يادآور
میشود که: «اشعارم مملو از يکنواختی و کسالت است؛ همه
تکراری، پر از رمز و راز و سراسر اندوه.»
نرودا شاعری بود که از حس نيرومند انتقاد از خود و واکنش نسبت
به خود برخوردار بود. او بدون لحظهای ترديد، ديدگاههای
نادرست گذشتهی خود را نقد و رد میکرد و انديشههای نو و
تصحيح شده را میپذيرفت. همين حس بود که سرانجام به نرودا کمک
کرد تا در شخصيت و آثار خود تغييری بنيادين ايجاد کند. به همين
دليل منتقدان آثار او، زندگی شاعر را به دو دوره تقسيم
کردهاند؛ دورهای که اشعار «ديگری» میسرود و دورانی که به
سرودن اشعار سياسی متعهدانه روی آورد. اما من با اين
تقسيمبندی موافق نيستم. گفتهاند که سياست تنها يکی از
جنبههای شخصيت انسان است؛ اما به باور من بايد به اين گفته
اين نظر را هم افزود که هيچ تجربهی انسانی بدون اين جنبه-
يعنی جنبهی سياسی- قابل توضيح نيست. اين تقسيمبندی در واقع،
آنچه را که انسانی است نفی میکند. نرودا در آثار شعری خود به
جنگ و ماشين پرداخته است او دربارهی شهر، خانه، دربارهی عشق
و شراب و دربارهی مرگ و آزادی، قضاوت زيبايی را آفريده است.
بنابراين جدا کردن اخلاق و آرمان نرودا از اصول زيباشناسی که
او به آن اعتقاد داشت؛ به معنای آن است که نرودا را به عنوان
انسان از شعرش جدا کنيم. به باور نرودا، آنانی که شعر سياسی را
از ديگر انواع شعر جدا میکنند؛ دشمنان شعرند. اين سخن نرودا،
درواقع، برآمده از تجربياتی است که او در زندگی گذرانده بود.
در سال 1936 آتش جنگ داخلی اسپانيا شعلهور شد. مردم اين کشور
به مقاومت قهرمانانهای در برابر يورش نيروهای فاشيستی دست
زدند. در اين شرايط نرودا نمیتوانست بیتفاوت باشد. شاعر که
در اين زمان سمت کنسول شيلی در اسپانيا را بهعهده داشت؛ به
کمک مبارزانی شتافت که جان آنها در خطر بود و امکان مهاجرت از
اسپانيا را برای آنان فراهم آورد. نرودا را به خاطر اين مبارزه
از سمت خود برکنار کردند. پس از اين رويداد، نرودا، به شاعری
تبديل شد که با بانگ بلند عليه جنايتهای فاشيستها، که اينک
در اسپانيا آشکارا به آن دست میزدند؛ خروشيد. به تدريج در
مادريد خود را در کنار شاعرانی ديد که با تودههای عادی خلق
پيوند داشتند. او همنشين و همسخن لورکا، آلبرتی، ميگوئل
هرناندز، لوئيس سرنودا، لئون فيليپ و... شد و هم اينان بودند
که او را برای نخستين بار با دنيای سياست آشنا کردند. دوستی با
رافائل آلبرتی که خانهاش را در سال 1934، نيروهای فاشيستی که
هر روز قدرتمندتر میشدند؛ به آتش کشيده بودند و لورکا که
اندکی پس از شعلهور شدن جنگ داخلی، در سال 1936 به قتل رسيد؛
در اشعار نرودا، به ويژه در مجموعهای تحت عنوان «اسپانيا در
قلب من»12 (1936)؛ بازتاب يافت. خشم بیپايان او
نسبت به جنايتها و بیرحمیهای ارتش فاشيست اسپانيا،
الهامبخش سرودن مشهورترين اثر او «من چند چيز را توضيح
میدهم»13 شد. اين شعرها آنچنان ساده و رسا و از
آن چنان «قدرت کلامی» برخوردار بودند که بهزودی به ترجيعبند
خلق برای مقاومت در جتگ داخلی تبديل شدند. میتوان انتظار داشت
که در اين زمان، شاعر درمیيابد که بايد دايرهی انديشههای
شعری خود را از محدودهی کوچک فردی، به دنيای پهناور جمعی سوق
دهد. ناگهان مخاطبان شعر نرودا، اساساً تغيير کردند و مضمون و
سبک آثار او کاملاً متحول شدند. جينفرانکو14
میگويد: شعرهای او ديگر واژگانی نبودند که بر جان کاغذ آرام
میگيرند؛ بلکه فرياد و خروشی بودند که خلق را به واکنش
برمیانگيختند. اين تحول به نرودا ياری کرد تا دريابد که شعر
به خودی خود واکنشی فردی نيست بلکه شکلی از اشکال سخن است که
به حيطهی جمع تعلق دارد.
تحول او در گزينش مخاطبان جديد و نيز ارتباط و پيوند با خلق را
میتوان به خوبی در مجموعهی شعر او تحت عنوان «شعر مردم»
يافت. اين مجموعهی شعری را معمولاً «شعر حماسی شيلی»
مینامند. اين کتاب که در پانزده بخش است و در سال 1950 منتشر
شده، در واقع مهمترين شعرهای او را شامل میشود. مضمون اين
شعرها را زندگی مردم عادی آمريکای لاتين تشکيل میدهد. اين
شعرها در طول دوازده سالی سروده شدهاند که نرودا به مبارزه
سرسختانهای دست يازيده بود. نرودا به مبارزهی دشوار کارگران
معدن شيلی پيوست و در مبارزات انتخاباتی استانهای «تارپاکا» و
«آنتوفگستا»16 که به خاطر مبارزات پر شور
اتحاديههای کارگری زبانزد بودند؛ شرکت کرد و سرانجام در سال
1945 بهعنوان «سناتور» برگزيده شد. در همين زمان به عضويت حزب
کمونيست شيلی درآمد. شاعر هرچه بيشتر با دشواریهای زندگی
عادی مردم شيلی آشنا میشد، به همان اندازه با خشم بيشتری به
انتقاد از حزب حاکم کشور که تحت رهبری ديکتاتوری به نام گنزالس
ويدلا بود؛17 میپرداخت. سرانجام دادگاه عالی شيلی
نرودا را به خاطر سخنرانیای که در ژانويهی 1948 در مجلس ملی
کشور ايراد کرده بود- و متن آنها بعدها تحت عنوان «من متهم
میکنم» منتشر شد- ؛ از مقام سناتوری برکنار کرد و دستور
بازداشت او را صادر نمود. شاعر مجبور شد به مبارزهی مخفی روی
آورد. در اين دوران است که کارگران به ياريش میشتابند و
همراه دهقانان انقلابی، او را از خانهای به خانهی ديگر
منتقل و از چشم دشمن پنهان میدارند. به همين دليل است که اکثر
شعرهای مجموعهی «شعر مردم» به کارگران و دهقانانی تقديم شده
است که شاعر را در خانهها و تجربههای خود شريک کردهاند.
هنگامیکه اين اشعار را میخوانيد، احساس میکنيد که اين خلق
شيلی است که کلام خود را به شاعر وام داده است. در اين شعرها،
نرودا، داستان سرکوب و استثمار زحمتکشان توسط فاتحان و
ديکتاتورها را باز میگويد. اين مجموعهی شعرها با اشعاری که
به زندگی خود شاعر باز میگردند؛ خاتمه میيابد.
مجموعهی «شعر مردم» بدون ترديد، مهمترين اثر شعری هنرمند است
که بيانگر آرزوهای شاعر و مبارزات او برای تحقق آنهاست. اين
آرزوها و آرمانها هم در زمينهی جهان بينی معين هنرمند و هم
در ديدگاههای زيبا شناختی اوست. در شعرهايی چون «ارتفاعات
مچوبيکو17 »، «کاشفان شيلي18 »، «قلب
مگلانز19 »، حيوانها20 ، برای شاعر،
خودِ شعر است که اصل است. گرچه در اين شعرها، هنرمند درپی
ارتباط و انتقال پيام است؛ اما از مضمون فارغ است و برای آن
نيست که شعر میسرايد. او فرماليست نيست زيرا نمیکوشد بر
پيچيدگی عناصر زبانی چيزی بیافزايد. پيامهای نرودا تنها
بيانگر واقعيتها نبودند، بلکه میکوشيدند که چگونگی درک
واقعيتها را کشف کنند. در اين زمان، نگارش تاريخ روزشمار
آمريکا را آغاز میکند.در اين اثر، او نقاط مثبت اين تاريخ را
میستايد اما بر نقاط منفی آن سخت میتازد. او توضيح میدهد که
تاريخ آمريکا مشمول از مبارزات هميشگی سرکوبگران و
آزادیخواهان بوده است. شعر «ارتفاعات مچوپيچو» که شعر بسيار
مهمی در مجموعهی «دوازده ترانه» است؛ در واقع توصيف روشن و
صريح رنج و آلام انسان است.
نرودا پس از مجموعهی شعر «شعر مردم» بيش از پيش به زبان خود
توجه میکند و بهخوبی درمیيابد که اگر او به عنوان فعال
سياسی میخواهد با تودههای عادی مردم که عموماً بیسواد و
ناآگاه هستند، ارتباط برقرار کند، لازم است که کوتاه، ساده و
روشن سخن بگويد. اين دريافت شاعر به خلق اثری منجر شد به نام
«تفاوتهای بنيادين»21 (1957) که در آن شعرها
کوتاهند و مسألهی اصلی آنها در درجهی اول انسان است و شرايط
او. اين مجموعهی شعر، بيانگر آن است که شاعر از شعرهای بلند و
توصيفی که ويژگی مجموعههای پيشين اوست؛ با قاطعيت عبور میکند
و به شعر ساده و کوتاه میرسد. نرودا در عرصهی ادبيات به هيچ
مرز انسانی اعتقاد نداشت. نوآوری در آغاز هر کتاب او هويدا بود
و نيز پايانی شگفت. شاعر در خاطرات خود مینويسد:
شعر من و زندگی من مانند رودخانههای آمريکا هميشه در جريان
است. شعر من مانند امواج اين رودخانهها در قلب گرم کوههای
جنوب متولد میشود و با به حرکت درآوردن آب، آنها را به سوی
درياها میراند. در اين مسير هيچ چيز را رد نمیکند. عشق را
میپذيرد، از رمز و راز دوری میکند و راه وخويش را به سوی
قلبهای سادهترين مردم باز میکند. من میبايد تحمل میکردم و
به مبارزه دست میزدم، بايد عشق میورزيدم و سرود سر میدادم،
من سهم خود را از پيروزیها و شکستهای جهان بهچنگ آوردهام.
من هم طعم گواری نان را چشيدهام و هم طعم گس و تلخ خون را. و
مگر يک شاعر چه میخواهد؟ در شعر همه چيز هست: اشک، بوسه، عزلت
و تنهايی و برادری و همبستگی انسانی. اينها نه تنها در شعر من
خانه دارند، بلکه بخشهای مهم آنند. زيرا من برای شعرم
زيستهام و شعر من بوده است که مرا در مبارزات خود، ياری داده
است.
پابلو نرودا تا آخرين روز زندگی يعنی تا 23 سپتامبر 1973 از
آفرينش دست نکشيد. نه روز پيش از مرگش و هفتاد و دو ساعت پس از
کودتای فاشيستی، آخرين بخش از خاطرات خود را نوشت و در آن
کودتای پينوشه را کودتای فاشيستی نافرجام عليه مردم شيلی
خواند. مراسم بدرود با نرودا، به تظاهرات گستردهی مردم
سانتياگو عليه ديکتاتور نظامی تبديل شد.
ما امروز ياد پابلو نرودا را گرامی میداريم زيرا او به شعر
قدرت بخشيد؛ عليه فاشيسم و سرکوبگری مبارزه کرد و شعر را به
خروش تودههای سادهی مردم شيلی مبدل ساخت. |