وزيرخارجه انگليس
در تحليلی دقيق،
مقايسه
ملیشدن صنعت نفت با فعاليتهای هستهای از سوی جريان حاکم و
بويژه شخص احمدینژاد را نادرست دانسته است.
وزير خارجه انگليس گفته:«دولت
ايران میخواهد غنیسازی هستهای را مشابه نبرد دکتر مصدق در
سال 1953 برای ملیشدن نفت وانمود کند.جالب آنکه دولت ايران
حتی اسم يک خيابان را به نام مصدق نامگذاری نکرده و در عوض
ترجيح داده يکی از خيابانهای تهران را به نام خالد اسلامبولی،
قاتل انور سادات، رئيسجمهوری پيشين مصر، نامگذاری کند. دولت
ايران، برخلاف مصدق از منافع ملی دفاع نمیکند».
اين اظهارات درست و دقيق،چندان نيازی به تحليل ندارد. اما در
عوض، میتوان از آن به مثابه
يک
کلاس آموزش ديپلماتيک بهره برد.
خانم بکت با اين مقاله خود، به ما میآموزد که
در
قبال هر دولت يا سياستمداری بايد در سطح ارزش و اهميت آن عمل
کرد و برنامه ريخت. دولتی چون
مصدق،
چنان ارزش و جايگاهی در داخل کشور داشت و حرکت ملی- ضد
استعماری او چنان طنينی در جهان سوم آن زمان يافته بود که
قدرتی چون
انگليس، راهی جز برانداختن آن برای حفظ منافع خود در ايران و
حتی کل جهان سوم نيافت. اما در قبال دولتی چون
حاکميت موجود و چهرهای با سطح تحليل احمدینژاد از مناسبات
جهان،
نوشتن
مقالهای استهزاآميز در روزنامهای نه حتی در قد و قامت
«گاردين» يا «نيويورکتايمز» کفايت میکند.
آری، عليه دولتی چون دولت مصدق برای آنکه به راه نيامد و منافع
بيگانگان تامين نشد، جز
کودتا
چارهاش نبود؛ اما دولتی چون
دولت
موجود، خودبخود آن میکند که منفعت همه جهانيان (از غيرمتعهدها
گرفته تا چين و روسيه و از تروئيکای اروپا گرفته تا آمريکا)
تامين شود؛ جز منافع ملی ايران. |