پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

در رابطه با پيک هفته


 

 

 

 

 


ترجمه های من
مسيح بلشويک
دوباره مصلوب شد
محمد قاضی
 

مسيح بازمصلوب، نوشته نويسنده معروف يونانی "نيکوس کازانتزاکيس" است. ماجرا دريک آبادی يونانی نشين به نام «ليکووريس» می گذرد و تاريخ وقوع آن مربوط به زمانی است که آن قسمت ازيونان هنوزدرتصرف ترکان عثمانی بوده است. بر آن قريه آباد و پرنعمت حاکمی ازطرف دولت عثمانی حکومت می کند که آدمی است متفرعن و ظالم و ميخواره و هم جنس باز، و به جای زن با مردی به نام «يوسفک» است که ازازميربه نزد خود آورده و علاقه شديدی به او دارد.

ريش سفيدان ده که همه مسيحی هستند و کشيش کليسای ايشان به نام بابا گريگوريس آدم هايی هستند متعين و ثروتمند و خسيس و آزمند که بنا به امرکشيش تصميم می گيرند برای روزجشن تولد مسيح نمايشی شبيه به تعزيه برای نشان دادن مصايب مسيح راه بيندازند. به منظوراجرای اين تعزيه نقش عيسای مسيح را به مانوليوس که جوانکی بسيار مظلوم و چوپان ارباب ده است وا می گذارند. نقش پطرس حواری را به ياناکوس کاسب دوره گرد که اونيزجوان خوبی است و نقش حواريون ديگررا به آدمهای ديگری به تناسب سن و سال و موقعيت و خصايص اخلاقی ايشان محول می کنند. نقش يهودا را نيزکه حواری خائن به عيسای مسيح است به مرد شرير و عياش و چاقوکشی به نام پانايوتيس که «شعبان بی مخ» آبادی است و جزبا خودش با هيچ کس رابطه خوبی ندارد می دهند.

روزی براثرسر و صدا همهمه ای که از بيرون آبادی به گوش می رسد عده ای ازده بيرون می روند تا ببينند چه خبرشده است. جمع کثيری اززن و مرد و بچه و پير و جوان ديده می شوند که رو به آبادی ليکووريسی می آيند و در ميانشان کشيش فقيری به نام بابافوتيس هست. اين جمع را به دليل شورشی که درده خود براه انداخته بودند ترکان ازخانه و کاشانه شان بيرون رانده و عده ای ازايشان را نيزکشته بودند، و اينک آن بيچاره های بد بخت با زن و فرزند آواره شده بودند و به ليکووريسی می آمدند تا مگرساکنان مرفه و خوشبخت آن ده رحمی به حالشان بکنند و اززمينهای باير و بی مصرف خود قطعاتی به ايشان بدهند که درآن به کارو کوشش و زراعت به پردازند، ازگرسنگی نميرند و درخانه های خود نيزمنزلی موقت و آنان بدهند تا بعدا لانه و کاشانه ای برای خويش بسازند.

کشيش ده و ريش سفيدان وقتی ازماجرا با خبرمی شوند ازده بيرون می آيند، سرراه بر ايشان می گيرند و ازپذيرفتن آن آوارگان به عنوان پناهنده خودداری می کنند. درآن هنگام زن جوانی ازميان آن آوارگان که گويا حامله بوده و ازفرط خستگی و گرسنگی نيز از پا درآمده بوده است بر زمين می افتد و جان می دهد. کشيش ناقلای ده همين را بهانه می کند و به عذراينکه آن زن ازبيماری وبا مرده است به دستاويزحفظ و حمايت مردم ده خود از خطرشيوع بيماری وبا آوارگان را مجبورمی کند که راه خود را کج کنند و به سمت کوه بروند، و حتی مانع می شوند ازاينکه کسی هم کمکی يا صدقه ای به آن بيچارگان بدهد. آوارگان ناگزيربه سمت کوه «ساراکينا» که در بالای آبادی واقع بوده است می روند و در غارهايی که درآن کوه می بينند منزل می گيرند، تا فکری برای آينده خود بکنند. بيچاره ها به هنگام روزمردان و کودکان را به آباديهای اطراف می فرستند تا گدائی بکنند و يا اگرمردان بتوانند کاری برای خود پيدا کنند.

چند جوانی ازآبادی ليکووريسی، ازجمله «پطرس حواری» و مانوليوس عهده دارنقش عيسای مسيح درتعزيه و ميکليس پسرارباب بزرگ ده، براثراحساسات بشردوستی و دلسوزی به حال آن آوارگان اغلب مخفيانه با مقداری ازمواد خواربار و لوازم ديگر زندگی به ديدنشان به کوه می روند و ازبيانات بابافوتيس کشيش شريف سخت تحت تاثيرقرار می گيرند، با ايشان دوست می شوند و به همين جهت مورد بغض و کينه و نفرت کشيش ده خود و ريش سفيدان ثروتمند آن قرارمی گيرند.

درآن روزها است که يک نفر "يوسفک" بچه امرد آقا يا خان حاکم را می کشد، و او که ازاين پيشامد سخت متاثر و عزادارشده است فرمان توقيف کشيش و ريش سفيدان ثروتمند ده را صادرمی کند و تهديد می نمايد که اگرقاتل را هرچه زودتر معرفی و تحويل ندهند هر روز يکی ازايشان را به دارخواهد آويخت، و پس ازايشان هم روزی يک نفرازاهالی ده را خواهد کشت تا قاتل پيدا شود.

درحينی که کشيش و ريش سفيدان ده در زندان دست از جان شسته بودند و شور و اضطرابی هول انگيز بر همه ساکنان ده مستولی شده بود، ماتوليوس چوپان يعنی همان جوانی که نقش عيسی را در تعزيه برعهده می داشت وقتی درکوه ازاين ماجرا با خبرمی شود گوسفندان ارباب را به دست شاگرد وردست خود می سپارد، ازکوه به زيرمی آيد و به عنوان اينکه قاتل را می شناسد به نزد آقا می رود. وقتی آقا از او می پرسد که قاتل کيست او خودش را به عنوان قاتل معرفی می نمايد، و اين فداکاری را تنها برای نجات جان مردم ده می کند. آقا با اطلاعی که از طرزفکر و اخلاق اين جوان داشته است باور نمی کند، معهذا دستور توقيف او را می دهد که تا فردا فکرهايش را بکند و برای کشتن يا آزاد کردن او تصميم بگيرد.

به کمک ننه مارتا، کلفت خانه آقا که مسيحی بوده است کشف می شود که قاتل يوسفک ميراخورخود آقا است، لذا ميراخور کشته می شود و جوان چوپان و کشيش و ريش سفيدان ده را آزاد می کنند. آن نامردان نجات جان خود و مردم ده را از فداکاری و از خود گذشتگی چوپان جوان به دست آورده اند، و لذا قهرا بايد او را دوست بدارند و نسبت به او سپاسگزارباشند، ولی به جرم اينکه مانوليوس با آوارگان «ساراکينا» و با کشيش بابا فوتيس روابط حسنه دارد و برخی ازجوانان ده از جمله ميکليس پسرارباب ده و داماد آينده کشيش را نيز با خود همراه کرده است از او به شدت نفرت دارند.

 

و باز درهيمن اوان است که ارباب پاتريارکئاس مالک ده و پدر ميکليس می ميرد و همه ثروت و مال و منالش به يگانه پسرش ميکليس می رسد. ميکليس نيز جوان فداکار و از خود گذشته ای است مانند مانوليوس و تمام ماترک پدری، ازخانه پدری و خانه های ديگر و باغهای انگور و زيتون و زمينهای زراعی خود را به آوارگان «ساراکينا» می بخشد تا آن بيچارگان در زمستانی که در پيش است ازسرما و بی جايی و گرسنگی نميرند.

کشيش و ريش سفيدان ده که ازاين پيشامد سخت ناراحت شده اند شايع می کنند که ميکليس ديوانه شده است و لذا اقدام به چنين کاری از طرف او شرعا و قانونا درست نيست، و می کوشند تا آقای حاکم را نيزدراين باره با خود همداستان کنند.

آوارگان ساراکينا که اکنون صاحب خانه ها و باغها و کشتزارهای ارباب ده شده اند در روز عيد تولد مسيح دسته جمعی به ده می ريزند تا اموال خود را که ميکليس به ايشان بخشيده است تصاحب کنند، و با جنگی که بين ايشان و مردم ده درمی گيرد موفق به اجرا نقشه خويش می شوند. کشيش به آقا چنين حالی می کند که اين گروه بلشويکند و از طرف روسيه ماموريت دارند تا حکومت عثمانی را براندازند، و رهبرايشان نيزهمان مانوليوس است.

تبليغات آن کشيش رند درآن آقای احمق موثر واقع می شود، و او مانوليوس را احضارمی کند و به دست ايشان می سپارد. کشيش درکليسا حکم تکفير مانوليوس بيچاره را به عنوان يک بلشويک بی دين صادر می کند و موجب می شود که آن جوان بدبخت را بکشند. اينجا است که مفهوم «مسيح بازمصلوب» روشن می گردد، چه، مانوليوس نقش مسيح را درتغزيه داشته و اينک بارديگرمصلوب يعنی کشته شده است. آن آقای احمق نيز به اغوای کشيش و ريش سفيدان ده عده ای سربازترک ازشهرمی خواهد تا بيايند و «بلشويک» هايی را که املاک ارباب ده را تصرف کرده اند بيرون برانند. بيچاره بابافوتيس و آوارگان «ساراکينا» وقتی ازاين خبرآگاه می شوند ناگزير هرچه می توانند با خود برمی دارند و باز آواره می شوند تا دوباره به چنگ ترکها نيفتند، و داستان دراينجا به پايان می رسد.

کتاب «مسيح بازمصلوب» به قدری شيرين و پرهيجان است که تنها اين خلاصه کوتاه کافی برای نشان دادن زيبائی آن نيست و حتما لازم است همه کتاب را خواند تا بفهمد چه فرق بزرگی است بين رياکارانی که مذهب را دستاويزاجرای منويات پليد خود می کنند و مقدسان واقعی که مجری اصول مقدس و حقيق دين هستند و خواهان سلامت و سعادت و رفاه و آسايش مردمند نه حريص ثروت اندوزی و استفاده شخصی، درست همان اختلافی که بين حضرت حسين ابن علی و شمر و يزيد بوده است، درحالی که هردو يا هرسه مسلمان بوده اند.