نمايشگاه كتاب، امسال و در فضائی كه بر كشور حاكم است، يك
حادثه بود. نه بد، بلكه حادثه خيلی بزرگ و خوب. راستش اينست كه
ما ايرانی ها عادت داريم فقط نيمه خالی ليوان را ببينيم. در
مورد نمايشگاه كتاب امسال هم نيمه خالی را ديديم، و البته
بروبچه های وبلاگ نويس هم در معرفی نيمه خالی ليوان معمولا
سنگ تمام می گذارند. نديدم از محسنات اين نمايشگاه هم، آنگونه
حق بود بنويسند.
هياهويی بود! و استقبال از آن شگفت آور و همه جوان. سن و سال
دارهايش ما بوديم كه روی مرز 50 راه می رويم.
كتب
علمی بيداد می كرد. از اين همه استقبال از كتب علمی و سنگين
حسابی ماتم برده بود. پس از آن، بازار ناشرين كتابهای ادبی گرم
بود. واقعا غرفه هايشان شلوغ بود. كتابهای به آذين تقريبا همه
تجديد چاپ شده و مثل برگ زر می رفت.
كتابهای هدايت جز بوف كور، حتی برخی از آنها كه راحت پيدا نمی
شود، يافت می شد. آثار احمد محمود و جلال آل احمد همه چاپ جديد
بود. ظاهرا ماندن كتاب های جديد در اتاق های سانسور وزارت
ارشاد، باعث تجديد چاپ كتاب های جواز دار كه قبلا نيز چاپ شده
بودند، شده است.
مجموعه های "جبران خليل جبران" يكجا عرضه ميشد.
داستان هايی با سوژه های روزانه،
مثلا کتاب های "م.مودب پور" که برمحور دوستی دو
جوان، یکی پولدار و یکی بی پول می چرخد و دختران و زنان در طول
سوژه می آینده و می روند، و بالاخره سر و ته داستان نیز معلوم
نیست درکجاست، فروش
خوبی داشت.
اکثرسریال های تلویزیونی نیز در همین مایه هاست. چیزی شبیه
"فیلمهندی"، البته در بخش عشق و عاشقی با ملاحظات اسلامی. یعنی
عشق و عاشقی ها اشاره ای و با فاصله ایست!
كتابی را كارگزاران چاپ كرده بود در باره انتخابات
دوره نهم رياست جمهوری. تيشه به سمت هاشمی رفسنجانی بود و
تعريف از او. نگاهی به آن كردم و به مسئول غرفه گفتم: "نوشدارو
بعد از مرگ سهراب آورده ايد؟". با افسوس سری برايم تكان داد!
كتاب های اصلاح طلبان، برخلاف سالهای دهه 70 نمود چندانی
نداشتند. سوژه های آنها به روز بوده اند و با حادثه خلق شده
بودند و حالا از روز بودنشان گذشته است. در عوض، غرفه های
مطبوعاتی آنها خيلی پر رونق بود. يك دكه يك متری هم به شمس
الواعظين، سردبير سه روزنامه معروف جامعه و توس و عصرآزادگان
داده بودند، كه حالا كارهای حقوقی و صنفی روزنامه نگاران را می
كند و در هيچ روزنامه ای دستش بند نيست. تبش خيلی تند بود، زود
هم عرق كرد!
غرفه كارگزاران شلوغ بود و شخصيت ها و چهره ها به آن سر می
زدند. درست شبيه موقعيتی كه خود رفسنجانی اكنون پيدا كرده است.
موقعيتی كه خيلی با دوران انتخابات مجلس ششم و انتخابات دوره
نهم رياست جمهوری متفاوت است. آمد و رفت به غرفه كارگزاران بی
وقفه بود. انگار نان سنگك خشخاشی آنجا می دادند! از ميان
روزنامه ها، علاوه بر شرق، غرفه روزنامه اعتماد هم خيلی پر
رونق بود. غرفه شرق بيشتر سمت و سوی كاسبی داشت تا تاثير
مطبوعاتی.
گرانترين كتابها از نشر كارنامه بود. كتابها را بصورت
فانتزی چاپ می كند و به همين دليل هم دنبال مشتری های پولدار
می گشتند و البته كمتر هم پيدا می كردند!
از تمامی شهرستانها غرفه ای بود كه نمايندگی تمامی مطبوعات
شهرستانی را بعهده داشت.
كتابهايی كه به زبان كردی منتشر شده هم تعدادشان خيلی زياد بود
و هم مشتری بسياری داشتند. كتابی منتشر شده بود كه يك نقشه
بزرگ و چهار تا شده كردستان در آخرين برگ كتاب ضميمه شده و به
پشت جلد چسبيده بود. اين كتاب در بورس بود و روی دست میبردند.
مسئول غرفه می گفت: «قديم ها كرمانشاهی ها خودشان را تهرانی می
دانستند، حالا اگر به يكی شان بگوئی كرمانشاهی و نگوئی كرد،
دعوا می شود. نقشه كردستان خيلی پهن شده!
برخی كتاب ها را مخفيانه می فروختند و كمی هم دولا پهنا. دليلش
را نتوانستم بفهمم. از جمله كتاب "جان شيفته" رومن رولان با
ترجمه به آذين را.
كتابهای بهنود، معروفی و جواد مجابی همه تجديد چاپ شده اند،
اما اگر بنويسم كه برای خريد آنها سرو دست می شكستند دروغ
گفتهام.
يك كتابی منتشر شده بنام "كافه نادری” خيلی خوب فروش میرفت.
همه دنبال نقب به گذشته اند. همه می خواهند بدانند چه بوده ايم
كه اين شده ايم.
قصه های كرمانی ساده و سنتی است. علاقمندان آن هم زياد
شده.كتابی دارد بنام "شما كه غريبه نيستيد" آمار فروش آن خيلی
خوب بود.
نويسنده قصه هايی است كه بعضی از آنها را مجيد مجيدی فيلم كرده
است. فيلم ها ديدنی تر از خواندن خود قصه هاست. نويسنده متوسطی
است. يكبار هم به همراه زنده ياد آتشی جايزه گرفت
.
خاطرات سران رژيم پهلوی هم خوب فروش داشت، مخصوصا خيلی ها
بدنبال كتاب خاطرات تاج الملوك زن رضا شاه بودند. يك رندی هم
اين وسط آن خاطرات را تبديل به يك رمان كرده و اسمش را هم
گذاشته "تاج الملوك". خيلی ها اين رمان را به هوای كتاب خاطرات
تاج الملوك می خريدند، كه البته تفاوت از زمين تا آسمان است.
خودم همانجا ورق زدم و بقول معروف تورقی كردم. خاطرات تاج
الملوك كجا و اين قصه پردازی لوس كجا! بهر حال، شايد دليل اين
استقبال از تاج الملوك انتشار خاطراتش در پيك هفته باشد.
خاطرات اشرف، زاهدی و چند تن از كاركنان وزارت خارجه شاه هم
بيرون آمده، اما چندان استقبالی از آنها نمی شد. حتی كتاب
هويدا كه عباس ميلانی نوشته هم چندان فروشی نداشت. كتاب هائی
كه كيهان در آورده و يك مشت سند ساواك و اسناد اداری عليه اين
و آنست هم روی دستشان مانده بود. مثل كتاب "فرخ روپارسا" وزير
آموزش و پرورش دوران شاه و يا زنان دربارپهلوی. دوره اين سند
رو كردن ها واقعا گذشته، همه فهميده اند، مگر امنيتی ها!
نشر امير كبير پس از چند سال دوری از كتب ادبی، دوباره همه
كتابها را تجديد چاپ كرده بود. از كتابهای دانته بگيريد تا جك
لندن و بيائيد به جلو
.
از خيلی از شهرستانها جوان ها اتوبوس كرايه كرده و آمده بودند
نمايشگاه. باورتان می شود؟ شايد آنروزی كه من آنجا بودم بيش از
50 اتوبوس بود كه دختر و پسرها را از شهرستانها آورده بودند.
اين استقبال از كتاب را من كه بخاطر ندارم.
نمايشگاهی به اين شلوغ و مختلطی، حتی يك مورد مزاحمت برای
زنان و يا دختران را نديدم. راستش را بنويسم: آقايان خيلی
مراعات می كردند، بيشتر از خانم ها. خانم ها و دختر خانم ها
بيشتر به مردها تنه می زدند تا مردها به آنها!!!
شهرستانی ها خيلی زياد بودند. از لهجه ها مشخص می شد. ظاهرا،
تهرانی ها از جاهای شلوغ خوششان نمی آيد!
اين جامعه پوياست و اميدواركننده، البته اگر درگير جنگش نكنند.
من كه ياد اوايل انقلاب افتاده بودم. دستفروشی و زيرميز فروشی
هم بود، اما مورد امنيتی حساب نمی شد. من خيلی شانسی در يك
بساط دستفروشی "چشمان قهرمان بازاست" طبری را پيدا كردم كه
خيلی كهنه بود. برگ هايش زرد شده است. فقط يكی بود. شايد هم
بيشتر بوده و فروخته بود. |