"تاريخ شفاهی انقلاب اسلامی” (حوزه علميه قم) از جمله كتاب های
معتبر و با ارزشی است كه در سال 1380 با كمك مركز اسناد
انقلاب اسلامی منتشر شده است. كتاب را غلامرضا كرباسچی تهيه
كرده و مولف آنست. اين كتاب در سه هزار نسخه منتشر شد و تا
آنجا كه ما اطلاع داريم به چاپ دوم نرسيد و اكنون نيز ديگر در
بازار كتاب در ايران يافت نمی شود. يا، آسان پيدا نمی شود.
اين كتاب نقل شفاهی خاطرات بسياری از روحانيون سرشناس معاصر و
بويژه آن روحانيونی است كه در 27 سال گذشته مصدر امور مختلف
درجمهوری اسلامی بوده اند. از جمله هاشمی رفسنجانی، آيت الله
منتظری، آيت الله خلخالی، آيت الله محلاتی و.....
دراين كتاب كه تا حدودی از روحانيت ستائی فاصله دارد، نكات
خبری مهمی منتشر شده كه واقعا خواندنی و دانستنی است. از جمله
درباره ريشه های ارتجاع مذهبی در شهرهای قم و مشهد. و يا رگه
های نفوذ انگليس در فدائيان اسلام و هدايت غير مستقيم آنها در
ترورهائی كه انجام دادند. و يا اختلافات روحانيون و مراجع با
هم از يكسو و رقابت و اختلاف روحانيون با دربار شاه و يا بازی
زيركانه ای كه رضا شاه با روحانيون كرد. همه اين اختلافات،
تفكرات عقب مانده و جدال روشنفكران دينی با مرتجعين دينی
يكباره از درون حوزه های علميه و بيوت آقايان آمد به راس
حاكميت درجمهوری اسلامی و نقش آفرين بسيار از حوادث 27 سال
گذشته شد.
بخش هائی از اين كتاب را در فاصله انتشار خاطرات مربوط به
دربار شاهنشاهی كه آن را نيز در شماره های بعد پيگيری خواهيم
كرد انتخاب كرده ايم كه می خوانيد:
سوم فروردين 1301، آغاز تاسيس حوزه علميه در قم بود. آن روز
سيزه سال از به دار آويخته شدن آيت الله شيخ فضل الله نوری و
شانزده سال از آغاز مشروطه می گذشت. درگوشه و كنار نغمه های
مذهب زدائی و مذهب گريزی به گوش می رسيد و مذهب را با اتهام
استبداد و برخی با اتهام كهنه پرستی می كوبيدند. در چنين
شرايطی رضا خان از اهرم مذهب به سود سلطه خود بهره گرفت. او با
عنوان فرمانده ديويزيون قزاق با پای برهنه دسته های عزاداری و
سينه زنی به راه می انداخت و در هر فرصتی به حضور علما می رفت
و ابراز ارادت می كرد.
روحانيونی از شهرهايی دور و نزديك می آمدند تا حوزه عليمه قم
را پايه گذاری كنند. از يكسو با روحيه سياست گريزی حاصل از
شكست مشروطه و از سوی ديگر با "سرباز وطن های” متظاهر به مذهب
روبرو بودند. قم شهری كوچك بود و مدارس مخروبه و امكاناتی
بسيار اندكی داشت. حاج شيخ عبدالكريم حائری به قم آمد و برای
بازسازی آن جا كمر همت بست. تجار تهران از حاج شيخ حائری تقاضا
كردند كه حوزه علميه را از سلطان آباد
اراك به قم منتقل كند و آنها
هم كمك مادی می كنند. حاج محمد ابراهيم سكوئی و حاج محمد تقی
علاقه بند از طرف تجار قول دادند هر ماه هزار تومان بابت
وجوهات بپردازند اما بعد از چند ماه از هزار تومان كم كردند
و به 600 تومان رساندند.
پس از 15 سال سرپرستی عالمانه و دلسوزانه آيت الله عبدالكريم
حائری و درگذشت او، حوزه قم يك دوران پر فراز و نشيب را طی
كرد. اين دوره 9 سال طول كشيد و در همين دوران آيت الله مدرس
نيز در تبعيد بدستور رضا شاه به قتل رسيد.
آيت الله منتظری كه در آغاز سقوط رضا شاه وارد قم شد می گويد:«
آن زمان درسم بين سطح و خارج و بيشتر سطح بود. دو سه ماه كه در
قم بودم با آقای مطهری در مدرسه فيضيه آشنا شدم. هم مباحثه
شديم و حتی همه زندگی مان 11 سال
با هم بود. در آن وقت مرحوم آقای خمينی فلسفه درس می داد.
منظومه و اسفار را. ما هنوز به مرحله منظومه و اسفار نرسيده
بوديم. عصر های 5 شنبه و جمعه در مدرسه فيضيه زير كتابخانه،
ايشان درس اخلاق می داد كه علاوه بر طلاب و فضلای حوزه،
ديگرانی از بازار و غيره هم به آن درس می آمدند. بيان زيبا و
شيوای ايشان و آيات و رواياتی كه گاهی می خواندند و نحوه بيان
ايشان گاهی مجلس را به گريه می انداخت. من و آقای مطهری زودتر
می رفتيم و پهلوی ايشان می نشستيم.»
آيت الله بروجردی جانشين آيت الله حائري
آيت الله بروجردی برای يك عمل جراحی از بروجرد به تهران آمده
بود و هنوز برای اكثر طلبه ها نا شناس بود. با تلاش عده ای از
مراجع و طلاب آقای بروجردی را نگذاشتند به محل خود برگردد و او
را بردند به قم. آيت الله صدر در شهر قم جای نماز خود را به او
داد و اين اولين اعتبار و پشتيبانی از وی در حوزه قم بود. خود
او بعدها گفت:
« من را برای يك عمل جراحی به تهران بردند. تقريبا بيهوش بودم.
در بين راه، ناگهان به هوش آمدم و ديدم ماشين كنار جاده متوقف
است. روشنائی ها از دور سوسو می زد. پرسيدم اين چراغ ها چيست؟
گفتند: اينجا شهر قم است و ما شما را برای عمل
فتق به تهران می بريم. گفتند
برای دوره نقاهت و استراحت چند روزی به قم خواهيم رفت. با اين
نيت كه اين سفر كوتاه است و بعدا برای زيارت به مشهد خواهم رفت
و پس از آن راهی بروجرد می شوم قبول كردم. اصلا قصد توقف دائم
در قم را نداشتم. پس از مدتی جاذبه درس و نماز جماعت ايشان به
حدی رسيد كه ديگر اين حرف ها فراموش شد. دوران نقاهت و مشهد
فراموش شد. در آن دوران حوزه قم دست مراجع ثلاث بود. آيت الله
حجت، آيت الله صدر و آيت الله خوانساری. بعدها يكی يكی فوت
كردند و مرجعيت تامه آقای بروجردی تثبيت شد.
تيره شدن روابط آيت الله بروجردی با شاه
آن زمان محمد رضا پهلوی گاه گاهی در فرصت هائی كه خودش مقتضی
می ديد به ديدار آيت الله بروجردی می آمد و می رفت منزل ايشان.
آيت الله انواری در باره همين روابط، بعدها كه در زندان قصر
بود( سال 52) گفت:
... ما اين روابط را می دانستيم و می خواستيم آن را بهم بزنيم.
عكس هائی از خانواده محمد رضا پهلوی، از خواهرانش؛ زنش با
مردان اجنبی و با آن لباس های نيمه لخت و يا لخت پيدا كرديم و
داديم آقای شريعتمداری ( بعدها آيت الله شريعتمداری) تا بدهد
به آقای بروجردی. بعد از ديدن اين عكسها ديگر آيت الله بروجردی
محمد رضا را در خانه اش نديد. آخرين ديدار شاه و آيت الله
بروجردی در حرم حضرت معصومه بود. آقا برای زيارت به حرم رفت و
شاه هم از تهران به قم آمده و رفت به حرم. هنگامی كه آنها با
هم روبرو شدند، آيت الله بروجردی به شاه گفت: بهتر است شما
بيشتر به اسلام تشبه داشته باشيد. شاه هم ناراحت شده و گفت: من
مسلمانم! ديگر ديداری بين آن دو صورت نگرفت.
صادق خلخالی:
سليقه سياسی آقای بروجردی مطابق سليقه برخی آقايان و به خصوص
آيت الله خمينی نبود. يك روز آقای خمينی بصورت قهر از منزل
آقای بروجردی بيرون آمد و از آن پس فقط در روزهای عزاداری و
روز درگذشت آقای بروجردی به منزل او رفت. با اينحال هنگامی كه
آقای بروجردی می خواست برای يك مسافرت چند ماهه به مشهد برود،
يگانه كسی كه رتق و فتق منزل ايشان را اداره كرد و وكيل مطلق
آقای بروجردی شد آقای خمينی بود.
بالاخره بين دستگاه و آقای بروجردی راجع به تغيير قانون اساسی
و تفويض اختيارات انحلال مجلسين به شاه اختلاف بالا گرفت. آقای
بروجردی دو مرتبه آقای خمينی را بعنوان عضو برجسته علمای بزرگ
قم فرستاد نزد شاه تا نظرات آقای بروجردی را به شاه بگويد.
شاه هم نظراتش را به آقای خمينی گفته بود تا به آقای بروجردی
منتقل كند. در رابطه با تغيير قانون اساسی شاه می خواست به جای
مذهب شيعه، اسلام باشد. آقای بروجردی هم توسط آقای خمينی پيغام
فرستاده بود كه نمی شود. بايد مذهب، مذهب شيعه باشد. آقای
بروجردی كسی را كه صلاحيت داشته باشد و حرف روز را بفهمد غير
از آقای خمينی پيدا نكرده بود. ايشان را دوبار فرستاد دربار
شاه. امام هم بعدا برای ما تعريف كرد:« من نمی خواهم بگويم كه
چه هستم و از خودم ستايش كنم ولی شاه وقتی می خواست با من حرف
بزند كنترلش را از دست داده بود.»
بالاخره آن موقع نگذاشتند قانون اساسی تغيير كند، اما اختيارات
شاه را زياد كردند و مجلس موسسانی درست كردند كه شاه بتواند در
صورت لزوم مجلسين را منحل كند.
آقای
بروجردی يكبارهم بر ای اين كه مدرسه فيضيه و مدرسه دارالشفا
اوضاعش منظم شود حكمی داده بود به آقای خمينی. شب عده ای خدمت
آقای بروجردی می گويند كه "آقا! شما با اين نوشته خودتان را
مسلوب الاختيار كرديد!" ايشان هم فوری تحت تاثير قرار گرفته و
كسی را فرستاد و آن نوشته را پس گرفت!
در آن سالها در قم درس فلسفه بود و اين مزيت اين حوزه با حوزه
مشهد بود كه در آنجا فلسفه قدغن بود. حتی بارها بدستور آيت
الله بروجردی درس فلسفه علامه طباطبائی تعطيل شد. بروجردی می
گفت كه از نجف و مشهد به او فشار می آورند كه جلوی تدريس فلسفه
در قم گرفته شود. بروجردی با بخش "منظومه" و "اسفار" در فلسفه
به اين دليل مخالف بود كه می گفت ترويج عرفان و درويشی می شود.
حتی درس فلسفه آقای منتظری هم تعطيل شد. می گفتند هر كس فلسفه
بخواند كافر می شود! چنان جوی درست شده بود كه نزديك بود علامه
طباطبائی همراه شاگردانش از قم كوچ كند. محور مخالفت با درس
فلسفه طلبه های مشهد بودند. از جمله آقای راستی كاشاني( عضو
كنونی جامعه مدرسين حوزه قم كه از كانديداهای جانشينی آيت الله
مشگينی در مجلس خبرگان است!) و خزعلي( آيت الله خزعلی كنونی)
كه حتی نسبت به آقای خمينی به اين خاطر كه فلسفه می داند علاقه
ای نشان نمی داد. درس فلسفه
آقای خمينی هم بدليل همين مخالفت ها در زمان آقای بروجردی
تعطيل شد. آنها حتی می گفتند كتاب اسفار را بايد با انبر گرفت
و از بالای كتابخانه مدرسه فيضيه به پائين پرتاب كرد. بعضی از
طلاب و روحانيون كه به سياست و مسائل اجتماعی علاقمند بودند
معمولا شب های جمعه و يا هر 15 روز يكبار، يواشكی
خودشان را به تهران می رساندند و می رفتند مسجد هدايت تا با
آقای طالقانی تماس بگيرند. اين تماس ها نبايد علنی می شد. در
همين ايام اگر كسی می خواست از جلوی مدرسه فيضيه روزنامه بخرد،
اطراف خودش را نگاه م يكرد كه ديگران متوجه نشوند. آهسته
روزنامه ای می خريد و آن را زير عبا مخفی می كرد و به مدرسه می
برد. حتی وقتی روزنامه "مكتب اسلام" منتشر شد آقای
بروجردی گفت: مواظب باشيد؛ احتياط كنيد كه يك دفعه آن بازاری
هائی كه به ما سهم امام می دهند نيايند اعتراض بكنند كه ما سهم
امام نمی دهيم كه طلبه ها بردارند روزنامه بنويسند.
فدائيان اسلام
نواب صفوی دو سه مرتبه آمد به قم. بعضی از اينها در شعارها و
تظاهراتشان نسبت به آيت الله بروجردی تعبيرات خوبی نداشتند.
بعضی از آنها گفته بودند:« در صدر اسلام هم ريش قرمزها را جلو
انداختند و علی را خانه نشين كردند!»
اينها آقای بروجردی را عصبانی كرد و يكبار ايشان عليه فدائيان
اسلام موضع گرفت كه آنها را زدند و كوبيدند و از قم بيرون
كردند. شخصا( آيت الله منتظری) از آقای خمينی شنيدم كه فرمود:«
اين تند رويها غلط و محكوم است. اينها وضع حوزه را بهم می
زنند. متين حرف بزنند. اين چه طرز حرف زدن است كه اينها
دارند؟» آقای مطهری هم شخصا به نواب صفوی همين ها را گفت. اين
جمعيت در بيستم اسفند 1324 با كشتن احمد كسروی كه لباس آخوندی
را در آورده و عليه روحانيون شده بود، بعنوان مساله ای جدی
مطرح شد. نواب بعدا تعريف كرد: من در نجف درس می خواندم كه چند
نفر از علمای آنجا گفتند "يك مرد پيدا نمی شود به حساب اين شخص
برسد؟" من از اين حرف يكه خوردم و حركت كردم!". مقداری از پيش
نويس مرامنامه اينها نزد من (نقل از هاشمی رفسنجانی) است و
بيشترش هم نزد آقای عبدخدائی است. نواب گفت كه "آخرين دفعه كه
با كسروی گلاويز شدم، در خيابان بود. حدود سه ربع ساعت با هم
جنگيديم. من سعی داشتم نه نعلينم از پايم در بيايد و نه عبايم
از دوشم بيفتد، چون آخوندها معروف بودند كه نمی توانند عبا و
نعلين خودشان راجمع كنند. اين درگيری قبل از خريد اسلحه بود.
با يك شمشير كه از جلوی مسجد شاه خريده بودم می خواستم كسروی
را بكشم. هرچه كردم نشد، فقط
توانستم مجروحش كنم. بعد اسلحه خريدم و با سيد حسين واحدی
رفتيم و او را ترور كرديم."
فدائيان اسلام در تهران جلوی بی حجاب ها را می گرفتند و نمی
گذاشتند از مقابل مسجد شاه عبور كنند. بعدها( بعد از نقش
آفرينی های فدائيان اسلام در اختلاف افكنی ميان آيت الله
كاشانی و مصدق، ترورهای انگليسی و شكست جنبش ملی و كودتای 28
مرداد) زمانی آقای ذوالقدر از طرف نواب مامور كشتن علاء(نخست
وزير پس از كودتا) شد اما موفق نشد و به چنگ ماموران افتاد.
همين آقای ذوالقدر وقتی با نواب صفوی در زندان رو به رو شد با
مشت به سر و صورت ايشان كوبيد! در آن ايامی كه مصدق شركت نفت
انگليس و ايران را ملی اعلام كرد، سفارتخانه انگليس هم بسته شد
و قرار بود انگليسی ها فردای آن روز از ايران بروند. از قضا
فدائيان اسلام در همان روز اعلام ميتينگ كردند. خوب، مردم كه
اين قضايا را می ديدند، فكر می كردند كه اينها با اخراج
انگليسی ها مخالف اند. بنده "رضا گلسرخی” پرونده مصدق و
آقای كاشانی و مظفربقائی را در ارتباط با نواب دارم. وقتی از
كاشانی راجع به خليل طهماسبی سئوال می كنند می گويد:« بله، من
رزم آرا را مهدورالدم می دانستم و دستور قتل او را دادم.» نواب
هم (دربازجوئی) گفته است:« اينها نماينده فرستادند كه رزم آرا
مانع اجرای احكام اسلامی است و اگر از ميان برداشته شود ما
تائيد می كنيم.»
بعد از اين كه مصدق آمد سر كار، نواب پيشنهادی می كند و حاج
عراقي( به طاهر احمد زاده) می گفت:« من پيشنهاد را پذيرفتم و
بردم برای مصدق. چهار ماده داشت:
1-
نماز جماعت در ادارات و وزارتخانه ها اجباری شود.
2-
حجاب در سرتاسر كشور اجباری شود.
3-
مشوربات الكلی ممنوع شود،
4-
كارمندان زن از ادارات اخراج شوند.
مصدق گفت كه من دو ماده بيشتر در برنامه حكومتم نيست كه به
مجلس برده ام. يكی اجرای قانون ملی شدن نفت و دوم اصلاح قانون
انتخابات كه مردم بتوانند نمايندگان واقعی شان را بفرستند به
مجلس.
حاج عراقی باز هم تعريف می كرد( به طاهر احمد زاده) كه تصميم
فدائيان عوض شد به اين كه مصدق را نمی شود ترور كرد. كسی كه
مصدق را وادار می كند به اين كارها دكتر حسين فاطمی است و بايد
او را ترور بكنيم. بعد، سالگرد قتل محمد مسعود( روزنامه نگار)
كه قرار شد دكتر مصدق آنجا سخنرانی كند، عبدخدائی كه آن موقع
جوان پانزه ساله ای بود با اسلحه به طرف دكتر فاطمی تيراندازی
می كند و دكتر فاطمی از بين نمی رود اما عليل شد. (عبدخدائی
اكنون دبيركل فدائيان اسلام در جمهوری اسلامی است) حاج عراقی
می گفت كه در زندان ما فهميديم يكی از اطرافيان بالا و بسيار
نزديك نواب به خانه سيد ضياء( عامل مستقيم انگليس در ايران)
رفت و آمد دارد. تازه فاطمی ترور شده بود. از نواب كه او هم با
ما در زندان بود پرسيديم و خواستيم كه پيگيری كند. نواب كه از
زندان آمد بيرون به اصرار حاج عراقی ( حاج عراقی اولين رئيس
زندان قصر با حكم آيت الله خمينی شد و خيلی زود هم ترور شد.
عقيده براين است كه اگر او زنده مانده بود امكان نداشت
عسگراولادی دبيركل موتلفه شود و يا لاجوردی رئيس زندان اوين-
پيك هفته) ماجرا پيگيری شد و معلوم شد كه چنين رفت و آمدی گاهی
هست. در يك جلسه ای مرحوم نواب سئوال می كند از آن شخص كه شما
به چه مناسبت به منزل سيدضياء رفت و آمد می كنی؟ آن شخص می
گويد كه من از سابق با ايشان بودم و دوستی دارم و صرفا يك رفت
و آمد عادی است. نواب قانع می شود و مرحوم حاج عراقی می گفت كه
من و عده ای قانع نشديم و از فدائيان اسلام استعفا داديم و در
روزنامه هم منعكس شد. بعد از 28 مرداد، در سال 34 مرحوم نواب
در رابطه با ترور علاء نخست وزير دستگير شد و بعد هم اعدام شد.
حاج عراقی و دوستانی كه استعفا داده بودند برايشان مساله ای
پيش نيآمد.
به اينجا كه مطلب مرحوم حاجی عراقی رسيد، من(طاهراحمد زاده) به
ايشان عرض كردم كه « نكته ای به نظرمن می رسد، دلم می خواهد
برای شما توضيح بدهم.» بعد مرحوم حاجی عراقی گفت: « خوب چيست
آن نكته؟» من گفتم كه « من حد بالا را می گيرم كه واقعا رفت
وآمد آن شخص يك رفت وآمد معمولی وعادی بوده و جاسوس حساب شده،
مأموريت يافته از ناحيه سيد ضياء دربيت مرحوم نواب نبوده، اين
ديگرحداكثرحسن ظن است، همان طوری كه مرحوم نواب اينگونه فكرمی
كرده، ولی سيدضياء كهنه كار و عامل انگلستان- كه سابقه حوزه و
اطلاعات مذهبی و اينها داشته- اين زرنگ تر و حساب شده
ترازاينها كاری كرده و آن اين است كه او می دانسته كه تفكر
حاكم برفداييان و حساسيت آنها روی چه مسائلی بيشتراست، ازقبيل
آنچه كه خودتان می گوييد به نخست وزير پيشنهاد كردند كه حالا
كه حكومت دست نهضت ملی آمده، بايد حجاب و نمازجماعت و منع
مشروبات الكلی اجرا شود وروی اين مسائل كه ما حساسيت داشتيم و
به جای خود محفوظ است. خوب، اينها نمی دانستند، بنابراين خيلی
طبيعی است با آن دوستش كه ازمشاوران نزديك نواب بود، به مناسبت
مطرح بكند، خيلی عادی و معمولی، كه خوب، شما حالا هژير را
كشتيد، نتيجه اين شد كه جبهه ملی به مجلس راه يافت؛ شما رزم
آرا را زديد، نتيجه اين شد؛ كه نفت ملی شد حكومت ملی آمد
سركار. خوب، همه اين كارها را برای چه كرديد؟ امامی شهيد شد،
خليل طهماسبی به زندان افتاد، منجربه اعدام او شد و...، و قبل
از اين كه آزاد بشود، قبل از سی تير، اينها برای چه بود؟ برای
اسلام؟ خوب، حالا ازمصدق بخواهيد كه اسلام را پياده كند، اجرا
بكند. سيد ضياء می دانست كه از ديدگاه شما- خطاب من به مرحوم
حاجی عراقی- پياده شدن اسلام يعنی آن مسائلی كه پيشنهاد كرده،
شما آن وقت بعد پيشنهاد كرديد! پيشنهاد كه كرديد، ازدوحال خارج
نيست: يا مصدق می پذيرد، جبهه ملی درآستانه خلع يد متزلزل
ومتلاشی می شود و بگو و مگو راه می افتد، و يا اين كه نمی
پذيرد. بعد اين قضاوت درشما پيدا می شد، كه اصلا مصدق اعتقادی
به اسلام ندارد و بعد درمقام ترورش برمی آئيد.
(مقايسه كنيد با همين بازی ها كه اكنون مصباح يزدی در قم هدايت
آن را برعهده دارد.) |