| 
					
					اين روزها وقتی راه پله های تحريريه را بالا 
					
					و
					
					
					پايين می روم به ارتباط و مناسبت روزنامه نگاری و حقارت فكر می 
					كنم. اينكه
					
					
					من چون روزنامه نگارم تحقير می شوم، يا تحقير می شوم تا 
					روزنامه نگار
					
					
					بمانم. اين روزها كه دوستان و همكاران من در تحريريه نگران طرح 
					ادغام
					
					
					و تعديل نيرو هستند، مضطرب و در هراسند، وقتی كه می بينم همه 
					نگران اين
					
					
					چندرغاز حقوق هستند، وقتی می بينم كه در هر سرويسی ، بحث نان 
					است و نان، دلم
					
					
					برای خودم و همه روزنامه نگاران بيچاره اين مملكت می سوزد. از 
					ما موجودات
					
					
					بی احترام و حقيری ساخته اند كه مدام دست و دلمان برای 
					فرداهايمان
					
					
					بلرزد. از روزنامه نگاری كه بايد تندرست و قوی و خلاق باشد، 
					همين سيستم
					
					
					لعنتی كور بی مايه، موجودات بی آرمانی ساخته است كه مدام در 
					هراس از دست
					
					
					دادن آب باريكه های نفرت انگيزند . وقتی به يك همكار خوب كه 
					خيلی راحت بهش
					
					
					گفته اند لطف كن و از فردا نيا و او دستش به جايی بند نيست فكر 
					می كنم، جز تهوع و نفرت چيزی برايم نمی ماند. جز تهوع و نفرت...خودم 
					را كشتم كه اين ننويسم، اما نشد! |