تكرارسرانجام انقلاب مشروطه و كشيده شدن "
شنل" رضاخانی برسر جمهوری اسلامی، سرانجامی است كه مردم ازآن
بيم دارند! هرگزدرطول تاريخ جمهوری اسلامی و حتی حيات دو
پهلوی، تا اين حد مردم كنجكاو تاريخ مشروطه، پيگير سرانجام نقش
آفرينان آن، مشتاق هرمقاله و كتابی درباره مشروطه نبوده اند.
صفحات بسياری از مطبوعات ايران هنوز هم گريزی به آن دارد.
درميان نويسندگان و منتقدان، هم مكلا وجود دارد وهم معمم!
كتاب قطور " محمدعلی سپانلو" با عنوان
چهارشاعربزرگ و آزاديخواه مشروطه نيز در ادامه اين كوشش و
استقبال مردم نسبت به آگاهی از تاريخ مشروطه است.
انتشاركتاب هائی ازاين دست، گوشه ای ازپيكاربی
امانی را نشان می دهند، كه درجهت آشنائی نسل جوان كشوربا تاريخ
معاصرايران جريان دارد!
نويسنده يادداشت زير، خود نيز در چند خط
كوتاه ، می نويسد: ديشب كتاب را تمام كردم، تا صبح با فرخی
وعارف پرپرزدم. همه درخانه خوابند، اما مرا خواب نمی برد....
عارف، بهار، عشقی و فرخی، چهارشاعرآزادی،
چهارشاعرمشروطه كه از سنگرهای انقلاب برآمدند وشعرخود را به
سلاح نبرد مردم مبدل كردند و هنوز برنيآمده ازانقلاب،
گرفتارديكتاتوری شدند، بارديگردرتاريك روشن ايران، زندگی
وشعرخود را درگوش مردم فرياد می كنند!
محمدعلی سپانلو، كارنامه اين چهارشاعررا
دركتابی به نام " چهارشاعر آزادی” در 550 صفحه جمع كرده است.
نويسنده درمقدمه آورده است: « چهارشاعری كه
دراين جا بررسی می شوند، درمنظره تاريخی شان برای مثل ما پيامی
دارند كه بايد با دقت شنيده شود» (ص 17) ودرسراسركتاب اين پيام
كه بدقت و وسواس تمام ازميان زندگی و آثار اين شاعران استخراج
شده، چيزی جز مقاومت دربرابر ديكتاتوری نيست. سپانلو، كه بخوبی
نقش زمانه را بررسی می كند، شرايط تاريخی را می كاود، راه
شاعران آزادی را می جويد و ازتاثيربی چون و چرای انقلاب
اكتبربرهمه آنان- كم وبيش پرده برمی دارد. هرجا نقش ملی شاعران
آزادی را برجسته می كند وآن را با آزاديخواهی پيوند می زند.
به ديدار " عارف قزوينی” می رويم. او كه "
شاعرترانه های ملی” است وسپانلو بررسی زندگيش را با اين شعراو
آغازمی كند:
« بيدارهركه گشت درايران رود به باد- بيدارو
زندگانی بيدارم آرزوست»
ومی نويسد كه عارف به سال 1300 هجری ( 1258
شمسی) درقزوين به دنيا آمد. جوانی او را دورانی ستمگرمی ربايد.
اندكی قبل ازامضای مشروطيت به تهران می آيد و آنگاه كه نهضت
آزاديخواهی اوج می گيرد به آن می پيوندد و زندگی را
سراسربرسرآن عشق آزاديخواهی می گذارد كه با عشق وطن درآميخته
است. عارف اين عشق را درشعرچنين می سرايد:
« مرا زعشق وطن به اين خوشست كه
گر
زعشق هركه شود كشته زاده وطن است»
درنبرد يازده ماهه تبريز، عارف كه اكنون با
شعرها وصدای ملكوتی اش، كه دركنسرت ها مردم را به انقلاب فرا
می خواند، به شاعرملی تبديل شده، سلاح شعرخود را
دراختيارمبارزان می گذارد. شعرهای اوكه خود به آواز می خواند
درسنگرهای پيكاربا استبداد دست به دست می شود:
پيام دوشم ازپيرمی فروش آمد
بنوش باده كه يك ملتی به هوش آمد
هزارپرده ازايران دريد استبداد
هزارشكركه مشروطه پرده پوش آمد
زخون پاك شهيدان راه آزادی
ببين كه خون سياوش چه سان به جوش آمد
سپانلو می نويسد: « شعرخوندارعارف درآفاق حريت
ايران طنين می اندازد. اين تحول وبه موازات آن، ترانه " ازخون
جوانان وطن لاله دميده"... در سنگرهای پيكار، درگورستان شهدا،
درمراسم ياد بود، درجشن های بزرگداشت وشكرگذاری درآسمان های
اين مرزو بوم افغان می شود... فقط يك دو سال كافی بود تا
شاعرجوان برقلب ها حكومت كند: اينك او سخنگوی آرزوهای ملی است،
بزرگ دارنده مردم سرزمين خود وعاشق شوريده و سرشناش وطن خويش »
(ص 39) و براين راه تا پايان عمرمی رود.
درهمه حوادث سترگ تاريخی كه ازمشروطيت تا
استقرارديكتاتوری می گذرد، عارف همراه سه شاعرملی ديگر طی مسير
می كند.
در مهاجرت به عثمانی، با سيدحسن مدرس عشقی
آشنا می شود ورنگ وطن خواهی اش به رنگ خون درمی آيد:
« جامه ای كه نشود غرق به خون بهروطن
بدرآن جامه كه ننگ تن وكم ازكفن است»
درآغازكار رضاخان، عارف نيزمانند عشقی ابتدا
فريب شعارهای او را خورد، اما اندكی بعد كه پشت پرده را درمی
يابد، به راه خود برمی گردد و هرگزتسليم ديكتاتوری نمی شود.
درچنين اوضاعی است كه بی تاب ازشنيدن فرياد آزاديخواهی كلنل
پسيان خود را سراسيمه به او می رساند و اين بار شعرش سلاح
مبارزان خراسان می شود. اما ارتجاع سربريده قهرمان آزادی را
كناردرخت بيد به تاريخ خونين ايران می سپارد. عارف اين شعررا
می سرايد كه درروزتشييع جنازه كلنل برزبان ها جاری بود:
« اين سركه نشان سرپرستی است
وامروزرها زقيد هستی است
با ديده بهترش ببينيد
كين عاقبت وطن پرستی است»
ازاين پس زندگی عارف دراندوه تلخ قتل آزادی و
قهرمان آزادی، به دربدری می گذرد، تا اتاقكی دردهی ازدهات
همدان، با يك سگ، ظرفی برای غذا و يك پير زنی روستائی كه
مراقبت او را برعهده دارد. او تنهاست.
15 سال
بدينسان می گذرد، ديكتاتورقلم ها را شكسته،
دهان فرخی را دوخته، عشقی را به تيراستبداد به خاك كشيده، بهار
را با هزارترفند به گوشه ای رانده و عارف شكسته و بسته دركنج
انزوا تا لحظه آخربه ديكتاتوری "نه" می گويد تا لحظه آخرمی
رسد، كه سپانلو آن را چنين تصويرمی كند:
«... تماشاگران را گروه خاموش و بی حرف اشباح
تشكيل می دهند: زنجير به گردن ها، آويختگان، تيرباران شدگان،
مجاهدانی كه پس از انهدام مشروطيت خود كشی كرده اند. خود
باختگان و جان باختگان، دوستانی كه به بيماری های مرگبارمرده
اند. ستارخان با پای افليج جلوی مجلس شورا، حيدرخان با تن مشبك
ازگلوله درجنگل، خيابانی درهم شكسته درزيرزمين، كلنل پسيان با
سربريده جلوی درخت بيد...» (ص 105) ودهانش زمزمه كنان اين
ترانه ملی، ازتصنيف هفتم، درمايه دشتی:
« ازخون جوانان وطن لاله دميده
ازماتم سروقدشان سرو خميده
درسايه گل بلبل ازاين غصه خزيده
گل نيزچومن درغمشان جامع دريده»
و... شاعرميهنی دق ميكند |