ارديبهشت 1383 حسين منزوی، با آخرين نسيم های
بهاری رفت. به 60 سالگی هم نرسيده بود كه رفت. در يكی از
بيمارستان های تهران. از بيماری كبد رنج می برد، نارسائی قلبی
پيدا كرده بود و در
بيمارستان رجائی، ساعاتی پيش از پگاه خاموش شد.
متولد اول مهرماه 1324 بود و اهل زنجان. با
مجموعه
«حنجره
زخمی غزل» و در اوج جدال شعر نو و كهنه به
ميدان
شعر ايران ورود كرد. در دهه 40 تركه و ميانه
بالا
بود و هرگاه كه برای خواندن آخرين شعرش اجازه می يافت پشت
تريبون انجمن حافظ در ابتدای خيابانی كم عرضی كه نادری را به
سفارت شوروی وصل می كرد قرار گيرد،
استاد
"عباس فرات" به اعتراض، كيف دستی هميشگی اش را
زير بغل
زده و از روی صندلی اش بر می خاست. در آن
سالها
عباس فرات با حافظه كم نظيرش شعر را در انجمن
های
معتبر ادبی تهران وزن می كرد. وزن شكسته را كاسه
شكسته
ای می دانست كه نمی توان در آن آب خورد!
جواهری، دبير انجمن حافظ نيز اگر ميزبان نبود،
از بيم
متلك
های عباس فرات جرات نمی كرد پشت تريبون شعر
بخواند
و تازه وقتی می خواند فرات می گفت: برای تفنن
بد نبود!
دراين
فضا، حسين منزوی غزل را گام به گام نو كرد و از
پشت
بلند گوی انجمن حافظ خواند تا در گوش امثال عباس
فرات هم
بنشيند؛ و نشست. اوزان را خوب می دانست و
يگانه
ايرادش تركيب ها و لغاتی در غزل بود كه برای گوش
عباس
فرات نامانوس بود.
هر اندازه فضای انجمن ادبی حافظ برای نوگراهائی
نظير
حسين
منزوی تنگ بود، فضای كلبه ادبی خانم صدر در
ابتدای
خيابان آب سردار برای امثال او و نصرت رحمانی گشوده. حسين
منزوی برای چند سال صدر نشين كلبه صدر شد
و
درحاشيه غزل هائی كه تركيبی نو داشت، اشعارنو و
شكسته
خود را هم خواند و سرانجام از بام لانه ای كه در
آن پردر
آورده بود به آسمان شعر ايران پريد. شد غزل
سرائی
نو انديش و تا پايان نيز از جاده ابريشمين غزل
منحرف
نشد. غزل برای او غزل بود و شعر نو، شعر نو!
حق با منوچهر آتشی بود كه پس از شنيدن خبر
خاموشی ابدی و زودهنگام حسين منزوی گفت: منزوی بنيانگذار شيوه
ديگری
از تغزل در اين مرز و بوم بود.
"كهربا
و كافور"، "حنجره زخم غزل"، "از شوكران و شكر"،
ترجمه
شهر زيبا و ماندگار "حيدرباربا" شهريار از زبان
آذربايجانی به زبان فارسی، "با سياوش از آتش", "از
ترمه و تغزل" و "از خاموشی و فراموشي»
اين كارنامه ايست كه حسين منزوی از چهار دهه
حضورش در
صحنه شعر ايران از خود بر جای گذاشت و زود
هنگام، همراه كاروانی شد كه شاملو، مشيری، نادرپور، كسرائی،
آتشی و... با آن رفته اند. براستی، كه "آتشی ز كاروان به جای
ماند!"
از زمزمه دل
منزوی و به ياد او كه حالا دو سال می شود كه نيست، غزل زير با
بخوانيم:
گفتيم كه بيداريم
حسين منزوي
از زمزمه دلتنگيم، از همهمه بيزاريم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داريم
آوار پريشانيست، رو سوی چه بگريزيم
هنگامه ی حيرانيست، خود را به كه بسپاريم
دوران شكوه باغ، از خاطرمان رفته ست
امروز كه صف در صف، خشكيده و بی باريم
تشويش هزار آيا، وسواس هزار اما
گيجيم و نمی دانيم، ورنه همه بيماريم
ما خويش ندانستيم بيداری مان از خواب
گفتند كه بيداريد، گفتيم كه بيداريم
دردا كه هدر داديم، آن ذات گرامی را
تيغيم و نمی بريم، ابريم و نمی باريم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
اميد رهايی نيست وقتی همه ديواريم
|