عباس عبدی در وبلاگ خود "آينده" می نويسد:
برنامهريزی و اقدام برخی از فعالان سياسی و حقوق
بشری برای دفاع از صلح و پرهيز از بروز جنگ احتمالی، موضوعی
است كه همه ما بايد موضع خود را نسبت به آن اعلان كنيم. يا
اينكه موضوع جنگ از اساس بلاموضوع است كه بايد در مخالفت با
خطر جنگ به عنوان شعاری انحرافی سخن گفت، يا اينكه مسأله جدی
است كه در اين صورت بايد مهمترين مسأله مورد توجه باشد. البته
در حالت اخير، ميبايد در خصوص روش اتخاذی برای پرهيز از جنگ
مناقشه كرد تا نسبت به بهترين روش ممكن اتفاقنظر حاصل شود.
برحسب تصميم قبلی خودم شايد نمیبايد در اين خصوص
هم مطلبی بنويسم، اما به نظر میرسد كه بهترين فرصت برای اثبات
درستی آن تصميم كه مدتی نبايد چيزی نوشت يا اقدامی كرد،
پرداختن به همين مسأله جنگ يا صلح است. میكوشم كه تحليل و
برداشت خود را از موضوع و نقد نحوه مطالبه آن بيان كنم.
ـ در چند دهه يا حتی سده گذشته، وضعيت منطقهای و
حتی بينالمللی ايران، هيچگاه به قدرتمندی فعلی نبوده است. اين
امر محصول چند عامل است. يك عامل آن تحولات مستمر داخلی در دو
دهه اخير است اما دو عامل مهمتر كه برونزا هستند، دخالتهای
آمريكا در شرق و غرب ايران و نيز افزايش قيمت نفت است. اما اين
وضعيت قدرتمند، در عين حال ناپايدار است. چرا كه ايران تعريف
قابل قبولی برای نظام بينالملل از حوزه و حيطه منافع ملی خود
ترسيم و اعلام نكرده و از اين رو مواجهه خود را با اين نظام
محتملتر از گذشته كرده است. مواجههای كه با قطعنامههای
شورای امنيت سازمان ملل وارد مرحله بسيار خطرناكی شده است. در
نتيجه بايد بگويم كه علیرغم موقعيت ويژه مذكور در فوق، در جهت
مخالف نيز وضع ايران بسيار شكننده و بالقوه خطرناك توصيف
میشود، و اين خطر تا حدی است كه احتمالاً تماميت ارضی را نيز
دچار مخاطره جدی میكند و زيرساختهای اقتصادی را نيز در معرض
نابودی قرار میدهد. و به همين دليل است كه همه نيروها بايد
تمامی توان و كوشش خود را مصروف جلوگيری از تحقق اين احتمال
كنند. اما صرف وجود چنين انگيزهای موجب نمیشود كه هر راه
انتخابی نيز تأييد شود. چه بسا راههايی كه نتيجه معكوس بدهد.
2ـ علیرغم وجود خطر مذكور، مردم و جامعه دركی جامع از آن
ندارند. علت آن نيز انحصار خبری و رسانهای است. مطالعات نشان
داده است كه علیرغم وجود خطر مذکور كه مرتبط با برنامه
هستهای نيز هست، مردم تصور میكنند كه مديريت هستهای كشور
نسبت به گذشته خيلی بهتر شده است، و طبعاً از اين نظر نيز يا
خطری را متوجه ايران نمی دانند يا اينكه خطر مذكور را مهم
نمیدانند و آماده استقبال از آن هستند. واضح است كه هر نوع
اقدامی برای جلب توجه حكومت نسبت به صلح مستلزم تغيير اين
ذهنيت اجتماعی است كه متأسفانه ابزار لازم برای اين تغيير در
اختيار منتقدين سياستهای جاری نيست و يا اينكه حداقل در شرايط
كنونی چنين ابزاری وجود ندارد و در دسترس آنان نيست. حكومت هم
نسبت به اين مسأله بسيار حساس است، به طوری كه مطبوعات را از
ورود به ماهيت و تبعات سياستهای هستهای به كلی منع كرده است.
ـ رسيدن به هدف اصلاح سياست هستهای به منظور رفع
خطر جنگ، چگونه خواهد بود؟ يك راه بسيج افكار عمومی عليه اين
سياستها و مجبور كردن دستاندركاران امر به اصلاح آن
سياستهاست. چنين روشی میتواند بجز صلح متضمن تحقق هدف
اصلیتر ديگری چون دموكراسی نيز باشد. به عبارت ديگر جنگ و خطر
آن زمينهای فراهم میكند كه ظرفيتهای دموكراتيك و بالقوه
جامعه، فعليت يافته و به موازات پيشبرد دموكراسی، خطر جنگ نيز
از جامعه رخت بربندد.
اجرای اين كار مستلزم آن است كه اولاً؛ مردم نسبت به موضوع
حساس شوند. ثانياً؛ نيروهای مخالف جنگ، توان بسيجكنندگی اين
مردم را داشته باشند. كه در شرايط كنونی هر دو شرط مفقود است.
در واقع در اين روش دستاوردهای اقدام جمعی دموكراسی است كه
مقدمه لازم صلح پايدار است و مهمتر از رفع خطر جنگ نيز هست.
اما هنگامی كه نيروهای صلحطلب چنين توانی ندارند،
طبعاً نبايد اين راه را بپيمايند، زيرا چنين كاری نه تنها
مثمرثمر نخواهد بود كه اثرات منفی هم خواهد گذاشت. چرا؟ اقدام
تبليغی ناقص و محدود در مخالفت با جنگ احتمالی، نه تنها از سوی
حكومت شنيده نمیشود، بلكه به دليل آنكه خواست نيروهای منتقد
يا اپوزيسيون است، خلاف آن را نيز عمل میکنند. مشكل حكومت در
اتخاذ سياستهای جاری اين نيست كه به لحاظ تحليلی ضعيف بوده و
منتظر شنيدن تحليل منتقدان باشند، آنان ،هم اطلاعات بيشتری
دارند و هم احياناً از مجموعه تحليلهای موجود مطلع هستند، پس
بيان علنی يك تحليل و درخواست بر تغيير سياستهای هستهای،
صرفاً عملی تبليغی است، و اگر احتمال كوچكی بر تغيير سياست
رسمی وجود داشته باشد، اينگونه اقدامات محدود كه هدف آن از
تبليغ بيشتر نخواهد بود، نتيجه معكوس خواهد داشت و حكومت حاضر
نخواهد شد به صرف بيان نظر منتقدين سياست خود را تغيير دهد. و
چه بسا تغيير سياست را نوعی پيروزی، برای آنان(منتقدين) تلقی
كند و برای پرهيز از اين پيروزی، از پذيرش تغيير بيش از پيش
استنكاف ورزد.
ـ روشن است كه در صورت تغيير سياست، منتقدين حكومت،
دست بالا را گرفته و خود را نيز پيروز ميدان معرفی كرده و لبه
انتقادات خود را عليه حكومت تيزتر خواهند كرد، و در صورتی كه
حكومت سياست خود را تغيير ندهد، و جنگی هم در كوتاهمدت عليه
حكومت رخ ندهد (همچنان كه سه سال است كه اين خطر گوشزد میشود
و جنگی رخ نداده است و احتمال دارد كه تا سالهای ديگر هم رخ
ندهد)
در اين صورت منتقدين در موضع ضعف قرار میگيرند و توجيهی برای
پيشنهاد كوتاه آمدن خود نخواهند داشت و از اين رو قلباً خواهان
شدت برخوردها خواهند شد! امری كه خلاف ادعای صادقانه اوليه
آنان است!
ـ اگر در اين مرحله خاص، دموكراسی مسأله اصلی است و
جنگ مستمسك رسيدن به آن، طبعاً برخورد متفاوتی خواهد بود. همان
طور كه برای لنين در جنگ جهانی اول، مخالفت با جنگ صرفاً بهانه
ای برای به قدرت رسيدن حزب كمونيست بود، بلشويكها در رد جنگ و
تقاضا برای صلح، تاكتيكی رفتار میكردند، اما نخستوزير وقت
انگليس (چمبرلين) به صورت استراتژی خواهان صلح با آلمان بود، و
از اين رو آماده بود كه هزينههای رسيدن به صلح را نيز
بپردازد، گرچه در اين برداشت خود خطا كرد.
ـ
به نظر من اگر مخالفت با سياستهای خارجی و هستهای
كشور به منظور كاهش و حذف خطر جنگ، امری تاكتيكی، و زمينهای
برای رشد دموكراسی و بسيج عمومی مردم تلقی شود، بايد گفت كه نه
تنها شكست خواهد خورد، بلكه نتايج معكوس هم از حيث جنگ و هم از
حيث دموكراسی خواهد داشت.
به عبارت ديگر برخورد تاكتيكی موجب اتحاد بيشتر در ساختار
حاكميت برای ادامه سياستهای موجود میشود و چون بخشی از هويت
حاكم در تعارض با هويت منتقدين تعريف میشود، لذا احتمال پذيرش
تغيير در سياست هستهای را كم میكند. همچنين اين برخورد،
زمينهساز سركوب بيشتر خواهد شد، سركوبی كه چندان راهی برای
مقابله با آن نيز نزد منتقدين وجود ندارد.
اما اگر مخالفت با سياستهايی كه منجر به جنگ میشود، سياستی
استراتژيك و راهبردی است، منتقدين بايد آمادگی لازم را برای
پذيرش هزينههای آن داشته باشند. آنان بايد معين كنند كه چه
چيزی را و چگونه میتوانند به حكومت بدهند كه آنها را به تغيير
سياست منجر به جنگ ترغيب كند، البته اگر منتقدين چيزی برای
ارائه ندارند در اين صورت همه اين بحثها بی فايده است.
هزينههای حكومت در تغيير سياستهای آن چيست كه منتقدين آمادگی
خود را برای كاهش اين هزينهها اعلام كنند؟
فرض كنيد همين الآن، به هر دليلی حكومت ايران توقف غنیسازی را
پذيرفت، چه اتفاقی رخ میدهد؟ اين سياست نوعی شكست برای آنان
تلقی خواهد شد، و منتقدين سياستها نيز فوراً انتقادهای شديدتر
خود را شروع خواهند كرد، و در واقع بخش مهمی از هزينههای
تغيير سياست برای حکومت از جانب منتقدين تحميل خواهد شد.
شايد مجموعه منتقدين، قدرت و توان لازم را برای كاهش
هزينههای حكومت در تغيير سياستهای خود را نداشته باشند، در
اين صورت بهتر است كه سكوت كنند، تا اوضاع بدتر از آنكه هست
نشود،
اما در اين ميان محتملترين راه ارايه پيشنهادهايی است كه
مسئوليت و وظيفه منتقدين را در برابر تغيير سياستهای هستهای
برای كاهش هزينههای حكومت در تغيير اين سياستها دقيقا مشخص
میكند.
من شخصاً حاضرم برای مدتی مثلاً سه سال از مطالبه بسياری از
حقوق شهروندیام در برابر اين تغيير سياست و توقف غنیسازی
بگذرم. زيرا خطر جنگ را جدی میدانم و تبعات آن را بسيار بسيار
مهم و تأسفآورتر از سکوت چند ساله میدانم، راهی هم برای بسيج
افكار عمومی در جهت مقابله با اين خطر نمیبينم و معتقدم كه در
حال حاضر هم چنين راهی وجود ندارد، پس حاضرم كه برای رفع خطر
جنگ كه خطر بزرگ است، از حكومت موجود با همه كاستیهايش به مدت
معينی، مشروط بر تعليق غنیسازی، حمايت كامل كنم.شايد
گفته شود به اين ترتيب خود را گروگان سياستهای جاری درآورده
ايم.شايد چنين باشد اما در اين گرونگانگيری اميدی به رهائی هست
که در وجه مخالفش نيست.
کسی نبايد فكر كند كه طرف مقابل افراد سادهلوحی
هستند. حتی اگر هم در برخی زمينهها باشند، در اين مورد خاص
نيستند، چرا كه اگر غريزی هم به مسأله نگاه كنند متوجه كنه
قضيه میشوند و نياز به كنكاش زيادی ندارند. مواجهه به مسأله
جنگ احتمالی به طريق استراتژيك مذكور هم صادقانه است و هم
موثرتر و در مقابل برخورد تاكتيكی با اين مسأله، نمیتواند
صادقانه تلقی شود، ضمن آنكه نه تنها موثر نيست، بلكه تأثيرات
منفی هم بر روند امور خواهد داشت.
اگر نمیتوان ساختار قدرت را مجبور به تغيير سياست نمود، بايد
راهی را رفت و كوشيد تا راغب به اين كار شود. |