اما ترس من از اينکه ماجرای ما با آمريکا به يک جنگ منتهی شود،
چندان شديد و فراگير و فلج کننده است که قدرت تامل و نوشتن و
تمرکز بر امور را از دست دادهام. شدت ترس من تنها به اين جهت
است که به هيچ روی مساله را فهم نمیکنم. نمیدانم به کدام سو
میرويم. در مقابل چه چيز، برای تحصيل چه چيز مقاومت میکنيم.
و اصلاً اين کارهايی که میکنيم مصداق مقاومت است يا نه.
احساس میکنم سوار اتوبوسی شدهايم و راننده به سمت درهای
مخوف در حرکت است. مجاز نيستيم مسافران را از نگرانی خود نسبت
به احتمال سقوط در دره مطلع کنيم.
قطع نامه تصويب میکنند، رئيس جمهور لبخند میزند و غربیها را
به واسطه تصويب اين ورق پارههای احمقانه تمسخر میکند. تحريم
میکنند، قهقهه سر میدهند و اعلام میکنند هيچ توفيقی حاصل
نشده است، بلکه وضع و اوضاع ما در نتيجه تحريمها روز به روز
بهتر میشود.
ما ظاهراً بايد نتيجه بگيريم که غربیها صغيرند و هر روز
ناخواسته به خود آسيب میزنند، و زمينه را برای بهتر شدن وضعيت
ما فراهم میکنند. به تبليغات رسمی کشور دل ببندی، تعجب
نمیکنی اگر امروز و فردا، کشورهای غربی از مسئولان ما بخواهند
کمکهای کارشناسی برای مديريت مطلوب جهان به آنها بفروشند.
مطمئن هستم اگر فردا بمبهای آمريکايی، مراکز نظامی و اقتصادی
کشور را هدف بگيرد، اخبار 30ر8 مسئولان کشور را نشان خواهد داد
در حاليکه از خنده روده بر شدهاند و از اين همه بلاهت
آمريکايیها قادر به کنترل خنده خود نيستند. شايد هم با
چهرههای اندوهناک، به ديدار اجساد کشته شدگان بروند و در
مصاحبه تلويزيونی ازآنها به منزله سند جنايت آمريکا، سخن
بگويند.
من يک شهروند ايرانیام. علوم سياسی هم خواندهام. نزديک به يک
دهه است در اين زمينه تدريس هم میکنم. کم و بيش طی سه دهه پس
ازانقلاب، تجربه سياسی دارم. اما به هيچ وجه قادر به فهم و
تفسير رفتار مسئولان کشور نيستم. احساس ترس شديد از افق آينده
کشور میکنم. اما از هيچکس توضيح قانع کنندهای نمیشنوم.
از اين که در مقابل خطری که نزديک شدن آن را به جد احساس
میکنم، بايد سکوت کنم، عميقاً احساس خيانت میکنم. گاه آرزو
میکنم کاش دستمان به جايی بند بود و به جای اعتراض التماس
میکرديم و فرياد میزديم که دوستان ما غلط کرديم که دمکراسی
خواستيم. غلط میکنيم که از حقوق بشر دفاع کنيم. شما لطف کنيد
اتوبوس را به دره پرتاب نکنيد ما هم قول میدهيم اعتراضی به
سمت و سوی حرکت اتوبوس نکنيم.(خلاصه
شده، از ادوار نيوز) |