اصفهانی های طناز، شيرين لهجه و در جامعه معروف به محاسبه گری
و زرنگی، اصطلاح معروفی دارند که برای برخی خلق و خوها و يا
منش ها و روش ها، تقريبا در تمام نقاط ايران همه گير شده است:
"من اين ور جوب، تو اون ور جوب؛ فحش بده، فحش بستون".
اين اصطلاح و فرهنگ محافظه کارانه و محاسبه گرانه برای زندگی،
که نه تنها حساب مضار و پيامدهای منفی دعوا ، کتک کاری و دست
به يقه شدن را نگاه می دارد، بلکه حتی برای "چروک شدن يقه" يا
"پاره شدن گوشه ی جامه" حساب ويژه باز می کند، با پرهزينه شدن
مبارزه سياسی در ايران، کم کم دارد جای خودش را در "فرهنگ
مبارزاتی" حاکميت و بخشی از اپوزيسيون، باز می کند. به ويژه،
درميان آن گروه از اپوزيسيون تازه به دوران رسيده ی حسابگری که
با تکيه بر هزينه های پرداخته و نپرداخته ی دوران اصلاحات يا
دو سه سال حاکميت انحصاری اقتدارگرايان، داعيه ی رهبری و هدايت
جريان تحول خواه و اصلاح طلب را دارد و با بردوش گرفتن "پرچ
زعامت" ملت در خارج، هر روز "نسخه ی جديدی" برای مردم ايران می
پيچيد.
گسترش و تبعيت از اين فرهنگ از جانب "حاکميت يك دست" چندان نمی
تواند شگفتی آفرين باشد، به هر حال وزير اطلاعات از اين ديار
به پايتخت آمده، و حتما از زير و بم فوايد اين روش و پيامدهای
مثبت آن به خوبی آگاه است. سياست جارو کردن "مخالفان" به خارج،
در پی پرهزينه نشان دادن مبارزات سياسی، از طريق دستگيری ها،
بازداشت ها، صدور احکام سنگين و توصيه تلويحی به گرفتن پاسپورت
و از کشور خارج شدن و گرفتن کار در رسانه های دولتی آمريکا،
نوعی خارج کردن بی هزينه يا کم هزينه ی جريان مخالف از "کارزار
مبارزه سياسی" است و به گونه ای تقويت خط مشی امتحان شده و
مفيد فرستادن مبارزان سياسی و مخالفان اجتماعی، فرهنگی و... به
خارج. به عبارتی، وسعت بخشيدن به سياست "تهديد" و"تحبيب"، با
هدف راندن اپوزيسيون "به آن ور جو"، برای پيگيری برنامه ی "فحش
بده، فحش بستون"، اما "نمان و دست به يخه نشو".
هرچه که می گذرد ابعاد پيگيری اين سياست از جانب حاکميت يك
دست، علنی تر، شفاف تر و روشن تر می شود. نقطه ی عطف آن می
تواند پيام اخيری باشد که به صراحت در سلول های انفرادی به
برخی از دانشجويان و اعضای بازداشتی شورای مركزی "ادوارتحكيم
وحدت" داده شد: " در اين كشور راه ميانه ای وجود ندارد، يا
بايد چفيه به گردن بياويزيد يا اينكه به خارج برويد و در
تلويزيون آمريكا "وی او ای" سخن بگوئيد."
البته اين جريان برخلاف بلوف فوق، در برابر گروه پرتجربه تر که
ريشه در انقلاب داشته و بسياری نيز در ميدان جنگ حق عليه باطل
فعال بوده اند- و اگر روزی چفيه ای هم بسته اند، در مرزها و
جبهه های دفاع در مقابل دشمن تجاوزگر بوده، با هدف جلوگيری از
ورود غبار به گلو يا پاک کردن عرقی بر جبين، نه برای اعلام جان
نثاری- به گونه ای ديگر عمل می کند و حربه ای ديگر برمی گزيند؛
ممنوع الخروج بودن. برنامه ای که گويا اخيرا دامنه اش گسترش
يافته و سه بعدی شده است؛ "ممنوع الخروج، ممنوع الورود، ممنوع
الصدور(پاسپورت).
اقتدارگرايان با توجه به شناختی که از اين گروه دارند و با
تکيه بر تجارب گذشته خوب می دانند اين جريان با تمام مسائل و
مشکلات، زندان ها و پرونده ها که داشته و دارد، همانند اكثريت
قريب به اتفاق مردم ايران دل در گروه سرزمين خويش دارد و منافع
ملت. و کماکان مستقل است و مدافع حاكميت ملی و ضد بيگانه، به
ويژه مخالف سياست های جنگ طلبانه و امپرياليستی آمريکا. لذا،
اين گروه چشم خود را به كمك ها و برنامه های تبليغاتی كشورهای
بيگانه بسته و پيرو خط مشی انجام "تحول از درون و اصلاحات
آرام، قانونی، مستمرو مسالمت آميز" است، و اگر سفری هم می کند-
به قصد زيارت، سياحت، يا حضور در دانشگاه يا انجام کار
اقتصادی- عجله به بازگشت به ميهن دارد، نه رحل اقامت گزيدن در
خارج. بخشنامه ی اخير وزارت علوم در مورد ضرورت مطلع شدن حراست
های دانشگاه ها از سفرهای مطالعاتی، پژوهشی و حتی مذهبی و
سياحتی اساتيد، برخورد اخيرا با استادانی چون حسين بشيريه،
هادی سمتی يا سعيد شاهنده كه پس از بازگشت از سفر و پايان فرصت
مطالعاتی حکم اخراج خود را از دانشکده علوم سياسی دانشگاه
تهران دريافت کردند، و يا جلوگيری از سفر استاد شناخته شده
ديگری و ضبط پاسپورت او در فرودگاه مهرآباد، مصاديق روشنی در
اثبات اين مدعاست.
اما اين سکه روی ديگری نيز دارد و آن مسافرانی جديد و تازه به
دوران رسيده است که پيش از خروج از کشور ردای رهبری ملت و
هدايت جنبش ها و خرده جنبش های سياسی و اجتماعی، از جمله جنبش
زنان و جنبش دانشجويی و قومی را سفارش داده، بر قامت خويش
اندازه کرده، بريده، دوخته، و به محض خروج از هواپيما، در
فرودگاه مقصد، بر تن کرده اند. آن جمع معدودی که با زرنگی چشم
بر ضعف های خويش بسته، اوراق پرونده ی مبارزات را با هزاران
ترفند فربه ساخته تا از گوشت قربانی مبارزات اصلاح طلبانه ی
ملت سهم بيشتری ببرد. در حالی بيش از همه می داند که ديگر
انگيزه و جسارتی برای مبارزه در داخل نداشته، و پيشينه اش نيز
نشان می دهد که توان لازم برای تحمل فشارهای روحی و جسمی و
تهديدهای زمان بازداشت را نداشته، و حتی حاضر نبوده است هزينه
ی چند سالی بيشتر"در زندان ماندن" را بپردازد. اما، اكنون كه
از بند رسته، در گوشه ی امن نشسته، از كنار گود دائم فرياد
برمی آورد كه "لنگش كن"، "پشتش را به خاك بمال"؛ بدون توجه به
ظرفيت های جامعه و توان بالقوه ی فعالان سياسی و کنشگران جنبش
های اجتماعی، هر روز برای آنان "نسخه"های جوراجور و رنگارنگ می
پيچد و دستورهای گوناگون صادر می کند: "التزامی به قانون"
نداشته باشيد، سياست "نافرمانی مدنی" را - به جا يا نابجا -
پيشه كنيد و پذيرای پيامدهای فردی و سياسی- اجتماعی آن باشيد،
و به جان خريدار هزينه های آن - حتی اگر ميزان مجازات را نمی
دانيد و قدرت پرداختش را نداريد- باشيد! هر جا هم که کم
آورديد، ما که اينجا بيکار ننشسته ايم، زمينه ی "مهاجرت" از
ايران و "اقامت" در خارج ، بويژه آمريکا را برای شما فراهم می
کنيم، تا با سلام و صلوات به خيل فزاينده ی پيروان سياست "تو
آن ور جو، من آور جو؛ فحش بده، فحش بستون" بپيونديد و مبارزه ی
سياسی را نه تنها "بدون هزينه های سنگين" در کنار ملت فقير و
درمانده، بلکه "با درآمدهای آن چنانی"، در جامعه ی غرق در رفاه
و آسايش، دنبال کنيد! خدا را چه ديديد، شايد هم بخت و اقبال
يارتان بود و جايی در ميان "جمع خودمانی نمايندگان کنگره
آمريکا" يافتيد و يا با يک بليط رفت و برگشت واشنگتن- پراگ، در
يک تور مسافرتی ويژه، به دست بوسی جورج بوش، رئيس جمهور آمريکا
نائل شديد و برگی زرين بر پرونده ی پرافتخار مبارزات ميهن
پرستارانه ی خود افزوديد! تازه، با "برافتادن رژيم"، پستی بالا
و منصبی درخور "مبارزات غرورآفرين" خويش خواهيد يافت؛ آرزو که
بر جوانان عيب نيست، حتی در اين ميان می توان "کرزای" ايران شد
و رئيس جمهوری وارداتی. چه اهميتی دارد، حال گيرم، که در
مسافرتی باشد در جوار شاهزاده ای والامقام و وارث تاج و تخت و
سلطنتی.
آن گاه که پيش از انقلاب، دانشجويان مبارز بر رهبران سياسی -
مذهبی صاحب تجربه ی خود در گروه های اسلامی و چپ شوريدند، و با
نقد و رد مبارزه ی قانونی و مسالمت آميز، طرحی نو درانداختند
وبنيان مبارزات چريکی و مسلحانه را پی نهادند، اكثرا از اين
صداقت برخوردار بودند که "منافع خلق" را بر "منافع خويش" و
"گروه خود" برتری ندهند، مبارزه را کنش سياسی سخت و پرهزينه تا
سرحد جان باختن بدانند و دست کم مشکل زا، برای ادامه ی تحصيل
يا گذران زندگی آينده.
اين بود که اگر سفری مبارزاتی هم بود، به فلسطين، عراق، چين،
کوبا و... بود و هدف کسب آموزش، انتقال تجربه، راه اندازی
راديو و اگر شد آوردن سلاح و مواد منفجره ای. قصد آنان هيچگاه
ماندن و مبارزه از بيرون نبود، چه برسد به اينکه مخيله ی خويش
خيال رهبری و هدايت مبارزات مردم از خارج را داشته باشند. حتی
در زمان بازگشت و حضور در ايران و مبارزه در داخل نيز همه چيز
در چارچوب اقدام های جمعی چون "آگاهی بخشی"، "مبارزات مردمی" و
"انقلاب" می گنجيد و کسی داعيه دار اين نوع رهبری از موضع بالا
و صدور فرمان های رنگارنگ و جوراجور نبود؛ چه رسد به اتخاذ خط
مشی گوشه ی عافيت برای خويش جستن و برای ديگران دستور
نافرمانی، قانون شكنی و هزينه دادن صادر کردن.
آن گروه نيز که به قصد ادامه ی تحصيل و يا به ندرت فرار از دست
رژيم از کشور خارج می شدند، به خوبی به توان و از همه مهمتر حد
و اندازه ی خويش واقف بودند و تنها عضو يا دبيری می شدند از
اعضای فزاينده انجمن های اسلامی دانشجويان خارج از کشور يا
کنفدراسيون.
مبارزه در آن دوره، چه در داخل و چه خارج، هر کدام به نوعی
پرهزينه بود و دردسرساز. کمترينش برای فعالان جنبش دانشجويی
خارج کشور، اعضای انجمن های اسلامی و کنفدراسيون دانشجويی؛ قيد
خانواده و زندگی در داخل را زدن و برگزيدن جلای وطن دائمی و يا
دستگيری و شکنجه در زمان ورود قانونی و مخفيانه به كشور. و
بيشترينش از آن معتقدان به مبارزه مسلحانه و اعضای گروه های
چريکی؛ اگر بخت و اقبال يار بود شهادت در اثر اصابت گلوله يا
شکستن و بلعيدن کپسول سيانور زير دندان، و گرنه، تحمل سخت ترين
و وحشيانه ترين شکنجه ها و پذيرش احکام سنگين زندان. و بد
اقبال تر کسانی بودند که زيرفشارهای جسمی و روحی کم می آوردند
و دوستان يا قرارها و برنامه های گروه شان را لو می دادند، و
يا تواب می شدند و گاه همکار ساواک. وضع توابان و يا شرکت
کنندگان در شوهای تلويزيونی از همکاران ساواک هم بدتر بود.
بايد يک عمر شرمنده ی خود می شدند و بستگان ، دوستان و ملت؛
اگر وجدانی اگاه داشتند و تعهدی به مبارزه.
نه آنکه چون مبارزان انگشت شماری در امروز، بخواهند از كشور
خارج شوند و طلبکارانه چشم بر گذشته ی خويش ببندند و حتی داعيه
دار رهبری سياسی کشور و هدايت ملت باشند. گويی اکنون، نه از آن
آرمان ها و مبارزات ديروزچندان اثری برجای مانده است، و نه از
آن تعهدها و وجدان های پاک نشانه ای؛ امروز دور بيشتر دور
منفعت طلبی است و ثروت اندوزی و لذت جويی.
هفته ی گذشته مشغول خواندن خاطرات مبارزی بودم به نام "عزت
شاهی"، کسی که سال ها شکنجه گران و سردمداران ساواک را با
مقاومت ها و نوع برخوردهايش به ستوه آورده بود. تصور کنيد که
كسی ماه ها زير سخت ترين شکنجه ها باشد و بدنش آش و لاش،
سربازجو وامانده از همه جا، روشی ديگر دنبال كرده و تهديد کند
دستور می دهم بيايند تو را ... کنند، و او با "وقاحت درخور
تحسين" پاسخی به اين مضمون بگويد:" خودت چرا اين کار را نمی
کنی، نکند مشکلی داری"! جوابی دندان شکن که شکنجه گر را باز
خلع سلاح می کند و بيشتر عصبانی.
در مبارزات کنونی جايگاه اين نوع برخوردها و مقاومت ها کجاست؟
مگر نه اين است که در مواردی برخوردهايی مشابه، حتی تهديدهايی
در سطوح بپائين تر، موجب می شود که برخی از افراد کم بياورند و
از مواضع خود کوتاه بيايند، و دست کم در زمان اسارت در
بازداشتگاه و سلول انفرادی، زير تلقين بازجويان، قيد هرچه
مبارزه است را بزنند و حتی راضی شوند تن بدهند به انجام شوهای
تلويزيونی و اعتراف های ساختگی و بی ارزش تحت فشار. در اين
ميان، برخی نه از آن کم آوردن شرمنده می شوند- چون توان و
ظرفيت های خود و هر انسان ديگری را می شناسند و قدرت خويش را
برای پرداخت هزينه ها، در برابرمنافع نسيه احتمالی که خود يا
جامعه در آينده ممکن است کسب کنند- نه وقتی بيرون آمدند همه
چيز را به فراموشی می سپارند و داعيه دار رهبری حرکت های سياسی
می شوند و پرچم دار هدايت جنبش های اجتماعی، آن هم در موضع
صدور فرمان يا تحميل هزينه های بيهوده به دوستان و هم صنفان
خويش.
بوده اند كسانی كه با توجه به توان خود و قضاوت صحيح افکار
عمومی در قبال اين فشارهای روحی و جسمی- شكنجه ی سرخ و سفيد- و
بيهوده ارزيابی کردن اعترافات تحت فشار و زير شکنجه به جدی يا
شوخی و طنز گفته اند: " در زندان و زيرفشار، هرچه که شما
بخواهيد می گويم، و در بيرون از زندان، هرچه که دلم بخواهد و
صلاح بدانم". اين گروه بيرون هم که می آيند بر اساس ظرفيت های
خود روش های اصلاح طلبانه را پی می گيرند، نه منفعل می شوند و
خانه نشين، و نه داعيه دار رهبری و نسخه پيچ جامعه.
اين گروه چون آنانی نيستند که "آن ور جو" می ايستند و در
مبارزات سياسی جديد خويش "فحش می دهند و فحش می ستانند". تازه
حواسشان هم خوب جمع است که عدالت را به طور کامل رعايت کنند و
دوستان و ياران پيشين خود را نيز از قلم نيندازند؛ سهم "فحش"
تحول خواهان و اصلاح طلبان "مقيم داخل" را نيز بدهند، تا خدای
ناکرده کوپن مازادشان روی دستشان باد كند و باطل شود .(عنوان
دوم اين مقاله به انتخاب و استنباط پيک نت است) |