ايران

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

لات و لوت های حکومتی
شرح هميشه تازه
يک ترور ناتمام حکومتی!

 
 
 
 

 

"فرشاد اميرابراهيمی" مسئول دفتر سياسی حزب الله که اکنون سالهاست از آن طيف بريده و هرچند گاه يکبار دفاتر گذشته خويش را ورق می زند تا خاطره ای از عمليات حزب الله را نقل کند، در آخرين نوشته خود، بمناسبت 13 شهريور، يکبار ديگر اوراق طرح ترور عبدالله نوری را ورق زد. آنچه را نوشته تاکنون چندين بار نوشته و يا در مصاحبه هايش گفته، اما اين بار نوشته خود را با دو عکس از همسنگران دوران فعاليت خويش در تيم های عملياتی حزب الله تزئين کرده است، که افسوس عکس بقيه را يا نداشته و يا منتشر نکرده است.

بهر روی بازخوانی دوباره ماجرای يک قتل ناتمام حکومتی را از قلم مجری آن مفيد است، چرا که اين مشت، نمونه خروار در جمهوری اسلامی.

ابراهيمی می نويسد:

سيزدهم شهريور سال 1378 در نماز جمعه تهران در حاشيه برگزاری نماز و تشييع جنازه شماری از قربانيان جنگ - که استخوانهايشان در بيابان های جبهه های جنگ کشف شده و يا آن استخوان ها را از صدام حسين بازپس گرفته بودند- ماجرايی رقم خورده شد كه در مطبوعات و حوادث رنگارنگ آن سالها به برخورد با دو تن از اعضای هيات دولت مشهور شد. روزی كه قرار بود عبدالله نوری وزير کشور و معاون توسعه سياسی رئيس جمهور – خاتمی- به همياری حفاظت اطلاعات نيروی انتظامی و انصار حزب الله ترور شود! تا به گفته صادق مير حجازی ( منشی مخصوص و عضو ارشد امنيتی دفتر خامنه ای) درسی شود برای همه دين باختگان در دولت خاتمی!

 

مدتها بود كه عبدالله نوری برای خامنه ای و اطرافيانش معضلی شده بود و بد جوری كينه او را به دل گرفته بودند! البته خامنه ای معمولا عادت نداشت در ديدارهای خصوصی اشاره به اسم و يا فرد خاصی كند. فقط اشاره می كرد به حرفها و مثلا می گفت: "آن آقايی كه به اسم اصلاحات می آيد فلان حرف را می زند "... اما صادق مير حجازی كه من اعتقاد دارم او رهبر رهبری است يكبار در منزل حسين معزی كه او هم از اعضای دفتر رهبری بود و جلسه ای بود و حرف عبدالله نوری آمد، رو كرد به حسين الله كرم كه اينجا ديگر نبايد شما ساكت بمانيد! تا اينكه يكروز ديگر علنا در قم مصباح يزدی گفت: من معتقدم خون كسی كه به ولايت فقيه اهانت كند مباح كند. روز كشته شدن عبدالله نوری برای من عيد است! من آن روزها رايزن مطبوعاتی ايران دربيروت بودم و معمولا هر دو هفته يكبار دو سه روزی بيشتر ايران نبودم. بعد از آن جلسه كذايی با مصباح يزدی اولين باری كه به ايران آمدم و سرگرم ديد و بازديد اقوام بودم ،عصری بود و حسين الله كرم زنگ زد و گفت بيا دفتر اخوی ام (منظورش همان آ‍‍ژانس توكا تور در خيابان نجات الهی بود كه گرچه مال خود الله كرم بود اما هميشه از آن به عنوان دفتر اخوی ياد می كرد) رفتم آنجا. ايشان يك بليت به اسم خود من به بنده داد و گفت: دو تا بليت هم می توانی از گيشه پرواز فرودگاه مهرآباد بگيری. دو نفر را گير می آوری و سريع راه می افتيد مشهد. پرسيدم چه خبر است؟ گفت كه كاری نداشته باشيد، توی فرودگاه می آيند دنبالتان. همين كه من از دفتر خارج شدم دوباره زنگ زد و گفت آن دو نفر هم پيدا شدند، كاريت نباشد ديگه همين الان برو مسجد شهدا اونجا هستند ! راه افتادم و رفتم كه ديدم حكيم سوری و فرج مراديان هستند (نعمت الله حکيم که در ميان بچه های سپاه به سوری مشهور است .وی هم اکنون فرماندهی آموزش ستاد مشترک سپاه را در تهران به عهده دارد و آنزمان نيز از فرماندهان اطلاعات قرارگاه ثارالله تهران بود و فرج مراديان نيز از فرماندهان عمليات نيروی زمينی سپاه بود و هر دو از اعضای ارشد حزب الله بودند). ما فردای آنروز رفتيم مشهد. از هواپيما كه پياده شديم، پايين پلكان هواپيما يك آقايی با لباس سپاه در به استقبال ما آمده بود. ظاهرا فرج می شناختش. رو به فرج كرد و پرسيد ايشان ابراهيمی هستند؟ كه فرج تائيد كرد. سوار شديم. من هنوز از كل ماجرا با خبر نبودم، اما فهميديم كه قضيه مهمی است كه توی همان باند فرودگاه دنبالمان آمده اند. ما را به حفاظت فرودگاه مشهد بردند. مقداری صحبت كرديم كه از اوضاع تهران و احوال پرسی و اين حرفها بود .خداحافظی كرديم و به زيارت رفتيم. قرار بود حسين الله كرم با موبايل به ما بگويد چه كنيم كه در همان حرم بوديم كه زنگ زد و گفت عبدالله نوری داخل مسجدی سخنرانی دارد. شما می رويد و آنجا می نشينيد. گفتم: بايد چه كار بكنيم؟ گفت: يكی از بچه ها كه می شناسيدش هر وقت به تو اشاره كرد بلند می شوی و می گويی كيف پولم گم شده وخلاصه مجلس را بهم می زنی! بعد از آن فرج خودش می داند چكار كند كه بعدها فهميدم فرج قرار بوده عبدالله نوری را با چاقو بزند. فرج و سوری پای تريبون نشسته بودند و من هم بين جمعيت بودم كه يكی از بچه های اطلاعات ناجا را ديدم كه او هم در فاصله كمی با من نشسته بود. سری تكان داد كه فهميدم فرد مورد اشاره حسين همان هست . عبدالله نوری شروع كرده بود از حقوق مخالف صحبت می كرد و صحبت از اشغال دفتر آيه الله منتظری پيش آمد و گفت كه چرا بايد جامعه اين جور باشد كه بزنند دفتر يك مرجع تقليد را اشغال كنند. طرف به من اشاره ای كرد و خودش هم بلند شد ايستاد كه من هم بلند شدم با صدای بلند گفتم كه كيف پولم نيست، آی دزد را بگيريد. مجلس بهم ريخت و بلبشويی شد. در همين حين يكی از بچه های اطلاعات ناجا خودش را به من رساند و دستم را كشيد و برد بيرون مسجد و به من گفت كه به بقيه هم گفتيم كاری نكنيد. مسجد ديگر شلوغ شده بود و عبدالله نوری را هم ظاهرا برده بودند به آبدار خانه مسجد. من سوار موتور يكی از بچه ها شدم و رفتم دم پنجره فولاد حرم كه از قبل قرارمان بود. حكيم و فرج هم نيم ساعتی بعد آمدند و ما همان شب برگشتيم . فردای همان روز من طبق معمول همه ايام مرخصی و مراجعت از لبنان هميشه سری هم به آيه الله مصباح يزدی می زدم و هم گزارشی از لبنان می دادم و هم برنامه های حزب الله را با ايشان در ميان می گذاشتيم. جلسه تمام شده بود و آخر كار يك سری بولتن بود كه در آن مطالبی راجع به عملكرد عبدالله نوری بود را هم ايشان به ما نشان داد، يا حسين الله كرم آنجا نشانم داد دقيقا يادم نيست كه مصباح يزدی بعد از آن به حسين الله كرم گفت: بالاخره يك نفر مرد از بين شما پيدا می شود جلوی اين را بگيرد؟ اين دومين باری بود كه مصباح يزدی علنا به عبدالله نوری اينطوری اشاره می كرد !

من به لبنان برگشتم و هفته بعدش دوباره می خواستم برای مراسم تشييع جنازه شهدا به تهران بيايم . پنج شنبه شب تهران بودم كه نيمه شب الله كرم زنگ زد گفت: فلانی آب دستت است بگذار بيا خانه ما. رفتم كه گفت: كار مشهد را اينجا بايد تمام كنيد. من به فرج هم گفته ام و فرج قرار است با مكافات عبدالله نوری را انشاء الله ادبش كند ! (مكافات اسم چاقويی بود كه فرج هميشه همراهش بود و خودش می گفت كلك خيلی ها را با آن كنده است ، يكبار هم گفت اين چاقو را اكبر خوش كوش به او داده، اكبر خوش كوش همانی است كه مشهور است مرحوم بختيار را در پاريس كشته است. اين را هم اضافه كنم كه به روی تيغه اين چاقو آياتی از قرآن كنده كاری شده بود و خلاصه برای خودش داستان مفصلی دارد.)  همان شب من خواب ديدم همه ما صف شده ايم رفته ايم ديدن امام، همه می رفتند پيش ايشان، نوبت من كه رسيد امام فرمودند اين را راه ندهيد، اين می خواهد پهلوی مرا با چاقو بزند. بعد از اين قضيه من خيلی ناراحت شدم. دو دل شدم كه بروم يا نروم؟ به هر جهت رفتيم نماز. من از كل ماجرا اطلاع نداشتم وبعد ها فهميدم كه قضيه، قضيه كشتن نوری بوده است. احساس می كردم فقط قرار بر درگيری فيزيكی است. دم وضو خانه خيابان طالقانی ايستاده بودم كه نقدی را هم ديدم. اشاره كرد طرفش نروم. ايستادم، نقدی عينك دودی زده بود و در پياده رو آن ور خيابان طالقانی ايستاده بود. قرار بود به محضی اين كه به من خبر می دهند با عباس بيجارچيان ( از اعضای ارشد اطلاعات ناجا) وارد كار شوم. عبدالله نوری را اواسط خطبه دوم ديدم كه در تقاطع خيابان طالقانی و درب شرقی دانشگاه تهران نشسته بود، دو محافظش هم را می شناختم از بچه های حفاظت انصار سپاه بودند. نماز تمام شده بود و من در موازات عباس بيجار چيان و محمدرضا نقدی با فاصله ايستاده بودم و منتظر ماجرا بودم. سهيل كريمی ( از اعضای تحريريه نشريه شلمچه و شورای حزب الله و همانی كه چندی پيش مدتی در عراق توسط آمريكائی ها بازداشت شده بود ( رفت جلوی عبدالله نوری را گرفت و به او گفت: اين خزعبلات چيست كه درمشهد گفته ای؟ عبدالله نوری هم او را كنار زد و گفت : برو كنار ببينم!

درگيری شروع شد و به يكباره همه فرياد زدند به پدر شهيد فحش می دهی ؟!! بابك شهرستانی روی كول كيانوش مظفری داشت شعار می داد: با آل علی هر كه در افتاد، ور افتاد.

مردم جمع شده بودند. بابك از كول كيانوش آمد پائين و رفت لگدی به ساق پای نوری زد كه نوری پايش لنگيد و دولا شد، عبا و عمامه اش افتاد. محافظ های نوری وی را بلند كردند و بردند در يك ورودی ساختمانی و مقابلش ايستادند. فرج را ديدم كه به طرف نوری داشت می رفت. عبدالله نوری در يك سطح بالاتری بود، جمعيت زياد بود كه به يكباره هياهويی ايجاد شد ( كه بعدها فهميدم فرج پايش لرزيده و چاقو از دستش روی زمين افتاده ) در همان گيرو دار بود كه نقدی زد پشت من و رفت و من و عباس بيجارچيان رفتيم و مردم را متفرق كرديم و آمبولانسی را كه هميشه آن اطراف پارك بود خبر كرديم ومن وعباس كوچه ای ايجاد كرديم و نوری را سوار آمبولانس كردند و رفت ... ( بعدها من شنيدم كه صادق مير حجازی از ساختمان روبرويی كه گمانم برای انجمن اولياء و مربيان بود از پنجره ماجرا را می ديده و هدايت می كرده كه صحت و سقمش را نمی دانم ) . البته در همان گيرو دار عطا الله مهاجرانی كه او هم برای نماز در ميان مردم نشسته بود و در حال رفتن بود نا خواسته وارد آن درگيری شد و كيانوش مظفری و بابك شهرستانی به او هم حمله ور شدند . ..