خانم فولبرايت كه
وزير خارجه حكومت بيل كلينتون بود، در دوران رياست جمهوری
خاتمی برای آن كه به بهبود روابط آمريكا و ايران كمك كند، در
يك مصاحبه مطبوعاتی اذعان كرد كه دولت آمريكا در كودتای 28
مرداد دست داشته و با اين اقدام به مردم ايران زيان رسانده
است. اين فرصت خوبی بود برای بهبود روابط ايران و آمريكا، اما
خاتمی از ترس پورشهای تبليغاتی جناح راست نتوانست از آن
موقعيت بهنفع منافع و مصالح ايران بهرهبرداری كند.
پس از شكست اين پروژه
و بهقدرت رسيدن جورج دبليو بوش، دولتمردان جديد ديوانسالاری
آمريكا حكومت ايران را جزئی از «محور شَر» ناميدند و سرنگونی
اين حكومت را در دستور كار خود قرار دادند.
از آن پس تا بهامروز
نگاه برخی از «روشنفكران» ايرانی كه میپندارند با جهانی شدن
مناسبات سرمايهداری، ديگر نمیتوان بدون كنار آمدن با آمريكا
در ايران جامعهای «دمكراتيك» را تحقق بخشيد، نيز به واقعه 28
مرداد و نقش آمريكا در آن دستخوش دگرگونی شد و اينان با نوشتن
مقالات، كتابها و شركت در مصاحبههای مختلف، آن هم با نشريات
و راديوهائی كه مخارج بيشتر آنها توسط «سيا» و سازمانهای
مشابه تأمين میشود، كوشيدند و میكوشند توضيح دهند كه نه
آمريكا و انگليس، بلكه دكتر مصدق مسبب اصلی كودتای 28 مرداد
بوده است، زيرا تمايل به«آرمانگرائی" و «وجيهالمله» ماندن سبب
شد تا مصدق بهجای خاتمه دادن بهبحران نفت، آب به آتش آن
ريزد و در نتيجه آمريكا و انگليس را به انجام كودتا در ايران
مجبور سازد.
يكی از چنين
«روشنفكران»
باقر پرهام
است كه چند سال پيش كودتای 28 مرداد را «عاشورای 28 مرداد»
ناميد. البته اگر امام حسين تسليم خواستهای يزيد میشد و با
او «بيعت» میكرد، نه شهيد میشد و نه واقعه عاشورا رخ میداد.
. بنابراين مقصر كشته شدن آن امام خود او بود كه همچون دكتر
مصدق «لجبازی" كرد و حاضر نشد بپذيرد كه مرغ دو پا دارد.
يكی ديگر از همين نوع
«روشنفكران»
علی ميرفطروس
است كه روزی بهچپ میزد و میپنداشت حقيقت مطلق را دريافته و
امروز بهراست میزند و میپندارد حقيقت مطلق تاريخ را كشف
كرده است. اين شخص نيز با مصاحبههای فراوان و اخيرأ با نوشتن
كتابی كه هنوز انتشار نيافته است، اما بخشهائی از آن را
میتوان در سايتهای اينترنتی خواند، در پی اثبات همين نظريه
است. البته بنا بر همين شيوه استدلال ارزان و فاقد هرگونه ارزش
علمی اگر حضرت عيسی در برابر دادگاه به مسيح و پادشاه يهود
بودن اذعان نمیكرد، حتمأ مصلوب نمیشد، پس او نيز همچون امام
حسين مسئول شهادت خود است و نه كائنان دين يهود كه از پيلاتوس
Pilatus كه
نماينده امپراتور روم در اورشليم بود، كشتن او را خواستار شدند.
تازهترين «روشنفكر»
متعلق بهچنين جماعتی
حميد شوكت
است كه با انتشار
كتاب «در تيررس حادثه» كه درباره «زندگی سياسی قوام السطنه»
نگاشته، كوشيده است به مصدق بتازد و او را مسئول كودتای 28
مرداد بنامد. او در اين كتاب چون میخواهد مصدق را بكوبد، نه
فقط شيفته قوامالسلطنه، بلكه همچنين هوادار «حضرت» آيتالله
كاشانی نيز شده است .
اما پيش از آن كه به
مواضع ضد مصدقی حميد شوكت بپردازم، بايد چند نكته را در مورد
او گفته باشم تا خواننده بهتر بتواند به انگيزههای او در
نگارش اين «تاريخ» پی برد:
يكم آن كه من حميد
شوكت را از ديرباز میشناسم و در يك مورد نيز، يعنی مسافرت
قاچاق بهفرانسه و بازگشت از آن كشور با محبت بسيار به من كمك
كرد.
شوكت همان گونه كه
امروز شيفته قوامالسطنه است، در آغاز زندگی سياسی خود در
آمريكا هوادار و شيفته انديشه «صدر مائو» و عضو «اتحاديه
كمونيستها» بود كه نشريهای با نام «كمونيست» را منتشر
میكرد. اما چون اينك گويا از گذشته خود شرمسار است، در
زندگینامهای كه در «وبسايت» خود منتشر كرده است، بهاين
جنبه هيچ اشارهای نمیكند. با خواندن كتاب «در تيررس حادثه»
چنين بهنظر میرسد كه او بايد همچنان نسبت به گذشته خود
احساس شرمساری كند، زيرا با فيلتر كردن حقايق تاريخی كوشيده
است از قوام، يعنی از كسی «قهرمان ملی" بسازد كه مال مردم خور
بود، كه هميشه منافع شخصی خود را بر منافع ملی مردم ايران
ترجيح داده و در رابطه تنگاتنگ با قدرتهای بيگانه قرار داشته
و با برخورداری از پشتيبانی آنها چندين بار بر مسند صدارت تكيه
زده بود. در حقيقت شوكت بههمان كاری كه در گذشته میكرد،
استمرار داده و از تاريخ درسی نياموخته است. او در دوران
كنفدراسيون نيز ضد مصدق و ضد جبهه ملی بود، با اين تفاوت كه در
آن دوران ما جبهه ملیها را به خُرده بورژوا و ضد انقلابی بودن
متهم میساخت و امروز میكوشد بهما بقبولاند كه مصدق در
مبارزه سياسی خود «واقع بين» و «انعطافپذير» نبود و «كم و
بيش در همه عرصهها شكست خورده بود و بدون كودتا نيز ماندنی
نبود». بنا بر پندار او آدمهای «واقعبين» و «انعطافپذير»
شكست نمیخورند و كرسی نخست وزيری را با بند زندان عوض
نمیكنند!!
دوم آن كه سالها پيش
پروفسور محسن مسرت كه در دوران كنفدراسيون همچون من عضو جبهه
ملی بود، بودجهای برای تهيه تاريخچه كنفدراسيون فراهم آورد و
بخشی از آن را در اختيار حميد شوكت قرار داد تا اين كار را
انجام دهد. كسی كه چون من خود در متن مبارزات كنفدراسيون قرار
داشت، با خواندن آن «تاريخجه» در میيابد كه بسياری از حقايق
تاريخی مربوط بهكنفدراسيون بنا بر منافع و مواضع شخصی نويسنده
بازگو شدهاند، بهحاشيه رانده گشتهاند و يا آن كه با ديد و
برداشتی كاسبكارانه مطرح گرديدهاند كه در اينجا فقط به سه
نمونه آن میپردازم: يكی اشاره بیربط نويسنده در مقدمه كتاب
«تاريخچه 20 ساله كنفدراسيون» به آيتالله كاشانی است تا
بتواند با آويزان شدن بهآن ريسمان چاپ آن كتاب در ايران
جمهوری اسلامی را ممكن سازد. دو ديگر كتمان مصوبات كنگره
كنفدراسيون درباره همكاریهای دولت چين تودهای با رژيم شاه
است، زيرا شوكت در آن دوران هنوز پيرو انديشه مائو بود و سه
ديگر محو ساختن رد پای تخريبگرايانه عباس ميلانی كه بهمثابه
عضو «كنفدراسيون» و «سازمان انقلابی حزب توده» بهايران رفت و
دستگير شد و بهدستور «ساواك» شاه عليه كنفدراسيون جزوه نوشت،
آنهم بهاين دليل كه با او «دوستی" داشت.
سوم آن كه حميد شوكت
پنج سال و به روايتی ديگر سه سال برای عباس ميلانی كه اينك يكی
از مشاورين «برجسته» نئو محافظهكاران آمريكا و شخص بوش در
رابطه با ايران است ، كار كرد و از بودجهای حقوق گرفت كه
مؤسسه هوور در اختيار عباس ميلانی گذاشته بود. اين مؤسسه
وابسته به «سيا» است و زير نظارت جورج شولتش، وزير امور خارجه
دوران رولاند ريگان اداره میشود. شوكت تا زمانی كه نزد عباس
ميلانی كار میكرد، با مؤسسه هوور مشكلی نداشت، اما هنگامی كه
ميلانی او را اخراج كرد، يعنی پس از آن كه آب از آسياب افتاد،
در نامه سرگشادهای كه بهميلانی نوشت، در ضمن مطرح كرد كه
كار او بهمؤسسه هوور ربطی نداشته است، آنهم با اين هدف كه
بگويد او را با اين مؤسسه ارتباطی نبوده است. شوكت در همين
دوران توانست از كتابخانه بزرگ مؤسسه هوور بهره گيرد و كتاب
«در تيررس حادثه» را بنويسد. الان هم در پی گرفتن بودجه از حزب
سبزهای آلمان است تا بتواند درباره پروژه آب و نان دار ديگری
«تاريخنويسی" كند، آن هم بدون آن كه تخصصی در اين فن داشته
باشد.
پس با توجه بهاين
چند نكته میتوان دريافت در اين جا با «تاريخنويسی" بیطرف
روبرو نيستيم. حميد شوكت پيش از آن كه كتاب «در تيررس حادثه»
را بنويسد و اصولأ درباره قوامالسلطنه مطالعه زيادی كرده
باشد، چند سالی پس از انقلاب اسلامی به برخی گفته بود كه
بهاين نتيجه رسيده است كه قوام «سياستمداری كاركُشته بود» و
به ملت ايران «خدمات بسيار» كرده بوده است و «قضاوت مردم ايران
در مورد او عادلانه نيست». نوشتن كتاب «در تيررس حادثه» تلاشی
است برای اثبات اين برداشت. بهعبارت ديگر، حميد شوكت پيش از
نوشتن كتاب «تاريخ» خود میدانست مدارك تاريخی بايد اثبات كنند
كه قوام «استاد مسلم سياست فارغ از ايدئولوژی، استاد مسلم
سياست فارغ از مبانی و قراردادهای از پيش ساخته و پرداخته»
خواهد بود. بنابراين همه اسنادی كه با اين نتيجهگيری همخوانی
نداشتند، هر چند «كه از دقت و نظم و منطقی درونی برخوردار»
بودند، نمیتوانستند «ملاك سنجشی مستند و متكی بر واقعيات»
باشند و بايد فيلتر میشدند. بهعبارت ديگر، نزد او فقط آن
اسنادی واقعیاند كه میتوانند نقشی را كه حميد شوكت برای
قوامالسلطنه در تاريخ در نظر گرفته است، اثبات كنند.
قصد من آن نيست تمامی
اين كتاب را مورد بررسی قرار دهم، زيرا تخصص من «علم» تاريخ
نيست. اما بهخاطر پنجاه سال كوشندهگی سياسی، آنقدر هم از
تاريخ بیخبر نيستم كه نتوانم نادرستیها، پيش داوریها و
ضديت بيمارگونه حميد شوكت با دكترين سياسی مصدق كه بر مبارزه
برای تحقق ايرانی مستقل، ملتی آزاد و سياست خارجیای مبتنی بر
سياست موازنه منفی استوار بود، را نبينم. بههمين دليل نيز
گفتن چند نكته مهم است:
1- شوكت میخواهد
بهخواننده بفهماند كه قوام مشروطه خواه بوده، زيرا خطاط
«فرمان مشروطيت» است. روشن است كه اين استدلال خطا و پوچ است.
قوام در آن دوران «منشی" و «ميرزا بنويس» دربار بود و بايد
آنچه را مینوشت كه شاه دستور میداد. من خود سی و دو سال
مهندس شهرساز بودهام و طی اين سالها برخی از پروژههائی را
كه طراحی و پياده كردهام، دلخواه من نبودند، اما چون مشتری
Auftraggeber
خواستار آن بود، بايد انجامش میدادم. در نظام سرمايهداری كسی
كه نيروی كارش را فروخته و حقوقبگير است، بايد كاری را انجام
دهد كه كارفرما از او مطالبه میكند. بهقول ماركس او از موضوع
(سوژه) كار خود ازخودبيگانه میشود.
2 - او با نقل قول از
برخی از سخنرانیهای قوام میخواهد بهما بگويد كه «نيت قلبی"
او تحقق نظامی سكولار مبنی بر جدائی دين از دولت بوده است. اما
میدانيم كه بر اساس «قانون اساسی مشروطه» نمیتوان دولتی
سكولار را بوجود آورد، زيرا بنا بر قانون اساسی مشروطه دين و
دولت از هم جدا نبودند و حتی در اصل اول متمم آن قانون مذهب
شيعه جعفری 12 امامی مذهب رسمی كشور ناميده شده است. پس معلوم
نيست قوام بر اساس كدام «قانون» میخواست «نيت قلبی" خود را
متحقق سازد! برای يك «تاريخنگار» مهم اين نيست كه قوام دارای
چه «نيت قلبی" بوده و بلكه بايد نشان داد چه گامهای عملی در
جهت تحقق آن «نيت خير» برداشته است. به گواهی تاريخ، قوام در
اين زمينه هيچ كاری نكرده است.
3
-
شوكت مدعی است برای
سقوط حكومت قوام بين دربار، جبهه ملی و حزب توده هماهنگی بوجود
آمده بود. صرفنظر از كينهتوزانه و غيرتاريخی بودن يك چنين
ادعائی، گيريم كه چنين بوده باشد، اما پرسش آن است چه نيروئی
سبب شد تا شاهی كه گويا مخالف قوام بود، برای او فرمان
نخستوزيری صادر كند؟ از دو حال خارج نيست: يا قوام همچون
مصدق دارای پايگاه مردمی بود و فشار از پائين سبب شد تا او به
كرسی نخست وزيری چنگ اندازد كه میدانيم چنين نبوده است. و يا
آن كه قوام عامل مشترك آمريكا و انگليس بود و فشار از بالا سبب
شد تا شاه تسليم خواست آنها شود و برخلاف ميل درونی خود فرمان
نخستوزيری او را توشيح كند، كه در اين صورت با كسی سر و كار
داريم كه بايد بهقدرت میرسيد تا مشكل نفت را از منظر و منافع
بيگانگان حل كند و همه شواهد تاريخی اين جنبه را نشان میدهند.
علاوه بر آن، پيش از نخستوزيری قوام، شاه خود عامل سر سپرده
انگليس و آمريكا بود و میخواست مصدق را بهعقبنشينی در برابر
خواستهای آنان مجبور سازد. همين امر سبب استعفاء مصدق شد. پس
اختلاف دربار با قوام مثل همان اختلافی بود كه بعدها شاه و
امينی با هم داشتند، مبنی بر اين كه كدام يك از آن دو «بهتر و
شايستهتر» میتواند سياست دلخواه قدرتهای امپرياليستی را در
ايران پياده كند.
4 -
بر
مبنی ضربالمثل معروف ايرانی «بهشغال گفتند شاهدت كيست، گفت
دُمم»، تمامی تلاش شوكت آن است كه با تكيه بر نقلقولهائی از
ارسنجانی"ثابت» كند، قوام از كُشتار نيروهای انتظامی در روز 30
تير بیخبر بوده است. اما ارسنجانی گفته است كه حزب توده در
آستانه 30 تير کسانی را برای معامله سياسی نزد قوام فرستاده
بود. همچنين نمايندگان آيتالله كاشانی با او ديدار
داشتهاند. با آن كه شوكت از اين منابع آگاه است، اما در مورد
اين «معامله» دو جانبه سخنی نمیگويد و بر همان سبك كار گذشته
میكوشد به خواننده بفهماند كه مسئول قتل شهيدان سی تير نه
حكومت قوام، بلكه جبهه ملی بود كه از مردم خواسته بود در آن
روز در«اعتصاب عمومی" سراسری شركت كنند.
5 -
مبارزه
سی تير فقط مبارزه با دربار نبود، بلكه همزمان مبارزه با
كشورهای امپرياليستی بود كه دربار را زير سلطه خود داشتند و با
آن ابزار میكوشيدند سياست دلخواه خود را بر مردم ايران تحميل
كنند. دكتر مصدق درست به خاطر محدود ساختن دخالت دربار و شخص
محمدرضا شاه در سياست روز از مقام نخستوزيری استعفاء داد و
قوام نيز
بهفرمان
امپرياليستها نخستوزير شد تا بتواند خواستها و منافع آنها
را تأمين كند. اما شيفتگی به قوام سبب شده است تا «تاريخنويس»
ما نه فقط سی تير را «قيام ملی" نداند، بلكه، آن پيروزی جنبش
خودجوش مردمی را «شكستی شوم» بنامد. بهعبارت ديگر، او طبق
همان شيوه مرسوم «روشنفكرانی" از اين گونه كه «عاقل» و
«دانشمند» شدهاند، مدعی است بدون سی تير كودتای 28 مرداد رخ
نمیداد و بنابراين پيامد «شوم» پيروزی مردم ايران در قيام سی
تير كودتای 28 مرداد بوده است. بهاين ترتيب نه فقط دكتر مصدق
و جبهه ملی، بلكه مردمی كه قيام سی تير را بهپيروزی رسانيدند،
میشوند مسئول كودتای 28 مرداد و «شكست شومی" را نصيب خود و
ايران میسازند!! «خدا» ما را از شَر يكچنين «تاريخنويسان»
بد فهم و كج انديشی آسوده سازد. با يكچنين استدلال بیمزه و
حتی كودكانه میتوان بههر نتيجه دلخواهی رسيد و بهطور مثال
مدعی شد كه اگر مادر هيتلر او را نمیزائيد، جنگ جهانی دوم نيز
رخ نمیداد و بيش از 50 ميليون تن كشته و نزديك به 6 ميليون
يهودی در اردوگاههای كار اجباری سر بهنيست نمیشدند.
6 - بنا بر گفته
كسانی كه علم تاريخ را بنياد نهادهاند، در بررسیهای تاريخ
نبايد «اما» و «اگر» گل و گشاد را دخالت داد. «اما» و «اگر»
هنگامی میتواند در بررسی تاريخی مورد توجه قرار گيرد كه در
برابر مردم و يا بازيگران سياسی بيشتر از يك گُزينه
Option واقعی
و نه خيالی و دلبخواه «تاريخنويس» وجود داشته باشد. در سی
تير مردم ايران بايد ميان مصدق كه جنبش استقلالطلبی و
آزاديخواهی مردم ايران را نمايندگی میكرد و قوام كه بهدستور
امپرياليستها بهقدرت رسيده بود، يكی را برمیگزيدند. آنها
چون نمیخواستند ايران همچنان زير سلطه بيگانگان باشد، نه
قوام، بلكه مصدق را برگزيدند و بههمين دليل مورد خشم شوكت
«تاريخنگار» قرار گرفتهاند و او را مجبور ساختهاند كه آن
پيروزی را «شكستی شوم» بنامد.
علاوه بر آن هنر يك
تاريخنگار خوب آن است كه با بررسی رخدادهای تاريخی برای
خواننده روشن كند كه چه عواملی سبب شدند تا وقايع آنگونه رخ
دهند كه در تاريخ ضبط شدهاند؟ كسی كه اما و اگر گل و گشاد را
كه زيرساخت منطقی ندارد، در بررسی تاريخ دخالت میدهد، به
گُمانهزنی
Spekulation
میپردازد كه فاقد هر گونه شالوده علمی است.
بهعبارت
ديگر، كسی چون شوكت كه میگويد اگر مردم قيام سی تير را انجام
نمیدادند، كودتای 28 مرداد حتمأ اتفاق نمیافتاد، حرف مُفت و
ناسنجيده میزند، زيرا با توجه بهمدارك و اسناد تاريخی
سرنگونی حكومت دكتر مصدق با توسل بهكودتا و يا به ابزارهای
ديگر در انطباق با منافع آن زمان قدرتهای امپرياليستی قرار
داشت و امری اجتنابناپذير و حتمی بود. اين عوامل بهاختصار
عبارتند از:
6 - 1-
جنبش
ملی كردن صنايع نفت نخستين تلاش يك ملت آسيائی و در عين حال
مسلمان برای رهائی از چنگال نئوكلنياليسم بود. پيروزی اين جنبش
میتوانست سبب رشد جنبشهای آزادیخواهانه و استقلال طلبانه
در كشورهای پيرامونی و بهويژه در كشورهای اسلامی شود و
بنابراين برای جلوگيری از آن بايد اين جنبش ناكام میشد. قوام
را آوردند كه بتواند اين جنبش را اخته كند. ليكن قيام خودجوش
مردم در سی تير آن خوابها را آشفته كرد و سبب بازگشت مصدق
بهقدرت شد. اما از آن پس دربار به يگانه ابزاری كه امپرياليسم
میتوانست از آن عليه جنبش مردم بهرهگيرد، بدل گشت و سرانجام
پس از كودتای ناكام 25 مرداد، شاه مجبور شد از ايران بگريزد.
نقش خرابكارانه حزب توده پس از قيام سی تير و بهويژه پس از
شكست كودتای 25 مرداد سبب شد تا روحانيتی كه نتوانسته بود مصدق
را بهابزار سياست خود بدل سازد، برای حفظ پايههای «دين مبين»
بهسلطنت روی كند و در جبهه كودتا قرار گيرد. با اين حال تاريخ
نشان داد كه پيروزی كودتای 28 مرداد و شكست نهضت ملی ايران
نتوانست از تأثير مثبت اين نهضت بر جنبشهای رهائیبخش كشورهای
زير سلطه بكاهد.
6 – 2- مصدق تا زمانی
میتوانست نخستوزير ايران باشد كه دمكراسی در ايران وجود
میداشت، زيرا او بنا بر انديشه سياسیاش هوادار حكومت
دمكراتيك و مبتنی بر دخالت و مشاركت مردم بود. اما وجود
دمكراسی در ايران آن روز با منافع و خواستهای كشورهای
امپرياليستی در تعارض قرار داشت. ايران همسايه روسيه شوروی بود
و استالين كوشيده بود پيش از بيرون بردن ارتش سرخ كه در دوران
جنگ جهانی دوم شمال ايران را اشغال كرده بود، بخشی از آن مناطق
را از ايران جدا كند. هر چند آن پروژه در رابطه با دخالتگری
آمريكا در دوران صدارت قوام شكست خورد، اما جهان اردوگاهی شده
بود و غرب از پيوستن ايران بهاردوگاه شرق وحشت داشت. وجود
حكومت دمكراتيك در ايران برای «حزب توده» كه هوادار بیچون و
چرای شوروی بود، فضای مساعدی بوجود میآورد تا بتواند با
بهدست آوردن اكثريت آرای مردم در انتخابات و يا نفوذ در ارتش
و دست زدن به كودتای نظامی (كه بعدها در حبشه، افغانستان و ...
شاهد آن بوديم) بهقدرت سياسی چنگ اندازد. بنابراين منافع
آمريكا و انگليس حكومتی استبدادی در ايران را ايجاب میكرد تا
بتوان بهحضور سياسی نه فقط «كمونيست»ها، بلكه ملیگرايانی چون
جبهه ملی كه خواهان استقلال سياسی و اقتصادی ميهن خويش بودند،
پايان داد. بههمين دليل نيز مصدق و جبهه ملی بايد از عرصه
سياسی حذف میشدند كه شدند.
6 – 3- با توجه
بهدرجه رشد اقتصادی و اندك بودن انكشاف شيوه توليد
سرمايهداری در ايران آن روز، نيروها و طبقاتی كه هستی اجتماعی
و اقتصادیشان به دمكراسی نياز داشت، كوچك بودند و بههمين
دليل نيز نمیتوانستند در درازمدت در برابر تهاجم ارتجاع داخلی
و امپرياليسم جهانی دوام آورند. اما شكست آنها از ارج و سترگی
تلاش مصدق و جبهه ملی برای تحقق ايرانی مستقل و آزاد نمیكاهد
و برعكس، اينك كه وضعيت اقتصادی- اجتماعی ايران دگرگون شده و
نهادهای جامعه مدنی در ايران رشد يافتهاند و ميليونها شهروند
ايرانی برای ادامه هستی اجتماعی خود بهدمكراسی نيازمندند،
درسآموزی از مبارزات كسانی چون مصدق و سازمانهائی چون جبهه
ملی میتواند چراغ راه آينده شود. وگرنه بايد در انتظار شكست
ديگری بود.
6 – 4- قدرتهای
امپرياليستی پس از كودتای 28 مرداد در بسياری از كشورهای ديگر
نيز بهكودتا دست زدند كه آخرين نمونه دهشتناك آن كودتا عليه
حكومت مردمی سالوادُر آلينده در شيلی بود. اگر استدلالهای
آقای شوكت و هممسلكانش را «جدی" گيريم، بايد بهاين نتيجه
رسيد كه همه رهبران كشورهائی كه در آنها كودتاهای امپرياليستی
موفق شدند، از مصدق گرفته تا لومومبا در كنگو و آلينده در
شيلی، رهبرانی بودند كه در برابر پذيرفتن «واقعيت» از خود
«سرسختی" و «كله شقی" نشان دادند و بههمين دليل شكست خوردند.
با اين استدلال خنك میتوان تمامی رهبران وطنفروشی را كه با
برخورداری از پشتيبانی بيگانگان در كشورهای خود حكومت میكنند،
رهبرانی «واقعگرا» و «خادم» به مردم ناميد.
7 - دشمنی و كينه
شوكت نسبت بهدكتر مصدق، بهدكتر حسين فاطمی و بهجبهه ملی را
میتوان در لابهلای هر سطر فصل هشتم «در تيررس حادثه» يافت.
در اينجا فقط چند نمونه میآورم تا مشت نمونه خروار باشد: او
شهيد دكتر حسين فاطمی را به«تحريك عوام» متهم میكند، چون در
مقالهای قوام را «گرگ درنده اجتماع» ناميد. او مصدق را متهم
میكند كه
سياست نفتیاش «معطوف بهحل دشواریها و راه منطقی" نبود، چون
در برابر تعيين غرامت بر مبنای معيارها و خواست شركت نفت
انگليس نوعی باجخواهی و تجاوز به استقلال سياسی و اقتصادی
ايران را میديد. شوكت برای بیارزش نشان دادن سياست اقتصاد
بدون نفت كه حكومت مصدق بهمدد آن توانست نزديك بهسه سال
ايران را اداره كند، مدعی است «مصدق كم و بيش در همه عرصهها
شكست خورده بود و بدون كودتا نيز ماندنی نبود. آزادی و استقلال
و حق حاكميتی كه او خود را منجی آن میدانست، فاقد طرح و
برنامهای هدفمند بود». بهعبارت ديگر تمامی برنامههای اصلاحی
حكومت دكتر مصدق كه با وجود از دست دادن درآمد نفت توانسته بود
بر حجم صادرات ايران بیافزايد، و همچنين اصلاحات در روستاها
و سيستم اداری و غيره «طرحها و برنامههای هدفمند» نبودهاند.
كسی میتواند اين حرفهای سست و بیربط را بزند كه دلی چركين و
انديشهای مالامال از كين نسبت بهمصدق داشته باشد. همچنين
كسی كه جبهه ملی را در مبارزه برای تحقق استقلال و آزادی ايران
و حكومتی دمكراتيك مبتنی بر قانون اساسی مشروطه به «سستی و
ناپايداری" متهم میسازد و اين خصوصيت را «ويژگی ذاتی جبهه ملی
و راز گشودهی طلسم شكست و ناكامی" آن میداند و در عين حال
مدعی است كه مصدق و «جبههی ملی در قلمرو خلع سلاح نيروهای
عرفی، بیگمان پيشاهنگ خستگیناپذير استقامت و نماد پايداری و
مقاومت» بودهاند، اگر ريگی در كفش نداشته باشد، بايد بسيار
بدانديش و كينهتوز باشد.
و
سرانجام بايد پرسيد نويسنده «در تيررس حادثه» با تاختن به
مصدق و جبهه ملی میخواهد از چه ارزشهائی دفاع كند؟ در
دورانی كه حكومت اسلامی همچون رژيم شاه از پخش انديشههای
سياسی مصدق جلوگيری میكند، در دورانی كه نسل جوان ايران برای
پيشبرد مبارزه آزادیخواهانه خود با عكسهای مصدق در برابر
سپاهيان سركوب رژيم اسلامی صف میكشد، در دورانی كه
امپرياليستها میخواهند برايمان تعيين كنند كه حق داشتن
كداميك از صنايع را داريم، در دورانی كه ... اين گونه تاختن
به مصدق و بزرگ كردن عنصری چون قوام با چه هدفی صورت گرفته
است؟ پيام نويسنده بهمردم ايران چيست؟
آنچه من دريافتم،
حميد شوكت از نوشتن و انتشار اين كتاب دو هدف را دنبال میكند.
يكی آن كه دوران
حكومت مصدق يگانه دورانی است كه در ميهن ما قواعد دمكراسی حاكم
بود و نه فقط محافل راست، بلكه همچنين حزب توده نيز كه طبق
قانون قدغن شده بود، كم و بيش میتوانست علنی فعاليت كند،
سازمان جوانان و سنديكاهای وابسته بخود را تشكيل دهد و در
نشريات خود مصدق را عامل امپرياليسم آمريكا بنامد. كوبيدن مصدق
و بیارزش نشان دادن كارها و مبارزه او، يكی از اهداف كسانی
است كه منافعشان با استقرار دمكراسی در ايران در تضاد قرار
دارد. در اين رابطه دولتمردان جمهوری اسلامی و بازماندگان
رژيم شكست خورده پهلوی در يك جبهه قرار دارند. پس بیدليل نيست
كه «در تيررس حادثه» از سوی اين هر دو اردوگاه مورد استقبال
قرار گرفته است.
علاوه براين اصل حرف
شوكت آن است كه مصدق بدون كاشانی هرگز نمیتوانست بهحكومت
رسد. پيروزی سی تير را هم بهكاشانی و حزب توده نسبت میدهد و
برای مصدق و جبهه ملی در پديدار شدن اين جنبش خودجوش كه طی آن
مردم شعار «يا مرگ يا مصدق» را سر داده بودند، نقشی فرعی قائل
است. با اينچنين مواضعی البته میتوان بهايران سفر نمود و
بهمثابه «تاريخدان» و «روشنفكر» با نشريات چاپ ايران مصاحبه
كرد، زيرا اين ادعاها با مواضع و سياست رژيم اسلامی همخوانی
دارد و شوكت، خواسته و يا ناخواسته مواضع رژيم اسلامی را در
مورد مصدق و جنبش ملی شدن صنايع نفت تبليغ میكند.
ديگر آن كه شوكت
همچون سلطنتطلبان در تبعيد و ديگر كسانی كه میخواهند با
دخالتگری آمريكا و متحدانش حكومت كنونی ايران را سرنگون سازند،
به ما پيام میدهد در مبارزه با امپرياليسم نبايد بهدنبال
«آرمانها» و «جامعه مطلوب» بود و بلكه بايد «واقعگرايانه» با
آنها كنار آمد و به منافع منطقهای آنها «احترام» گذاشت.
اگر
مردم ايران اين «ارزش»ها را كه شوكت در كتاب خود تبليغ
میكند، آويزه گوش خود ساخته بودند، هرگز عليه رژيم شاه و سلطه
امپرياليسم آمريكا انقلاب نمیكردند. بههمين دليل نيز ميان
«روشنفكرانی" از تبار باقر پرهام و علی ميرفطروس با حميد شوكت
تفاوتی اساسی وجود دارد. آن دو لااقل عليه رژيم اسلامی دارای
مواضع روشنی هستند و بههمين دليل پيه تبعيد را بهتن خود
ماليدهاند، اما اين يك هم از توبره میخورد و هم از آخور. هم
از مواضع رژيم اسلامی عليه مصدق دفاع میكند و كتاب «در تيررس
حادثه» را در ايران انتشار میدهد و هم از ما میخواهد با
امپرياليسم «واقعگرايانه» برخورد كنيم و پا روی دُم (منافع)
آنها نگذاريم.
بيش از اين درباره
«در تيررس حادثه» نوشتن، توهين به مردم ايران است، زيرا
نويسنده آن كتاب بهتمامی ارزشهای والائی دهن كجی كرده است كه
ايرانيان از انقلاب مشروطه تا بهامروز، يعنی طی بيش از يك سده
بهخاطر تحقق آنها، يعنی ايرانی مستقل، آزاد و دمكراتيك مبارزه
كردهاند.
msalehi@t-online.de |