ديدگاه‌ها

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
  شرق دوباره رفت
کسانی را
گوش شنوا
نبوده و نيست
بيژن صف سری
 
 
 
 

 

وقتی خبر توقيف روزنامه شرق را شنيدم نا خود آگاه اين شعر به زبانم آمد كه
هر دم از اين باغ بری می رسد

تازه تر از تازه تری می رسد.

اگر چه پس از توقيف " هم ميهن " و آن افاضات عجيب و غريب جناب وزير ارشاد در باره نقش مطبوعات كه متعاقب آن موج احضار و بازداشت روزنامه نگاران شروع شد، توقيف روزنامه "شرق "به دور از ذهن نبود، اما در اين حيرتم كه چرا هر ساله وقتی روز شمار عمر در تقويم ايام با خط قرمز، مناسبت هايی را كه ياد آور "آزادی " و" آزادگی " انسان ها است تا شكر گذار اين نعمت الهی باشيم در اين كهنه ديار آن روز، روز ذبح آزادی است. آنچنانكه بازداشت های اخير روزنامه نگاران و يا توقيف روزنامه "شرق" مصادف با روز جهانی خبرنگار و سالروز انقلاب مشروطه می گردد .

چند سالی است كه در چنين ايامی دلمان مالش می رود از اين همه غضبی كه بر اهل قبيله مطبوعات اين كهنه ديار روا می دارند كه نيشتر بر زخم كهنه را می ماند. می گويند در يكصد سال تاريخ مطبوعات اين آب و خاك هر بار كه قلم بدستان را به غضبی ناروا در بند كردند، پيامی در آن نهفته بود كه رمز كشف آن " سكوت" بوده است. پيامی که می بايست قبيله مطبوعات آويزه  گوش خود می ساختند تا ازگزند اين حرفه بی پير در امان باشند .
هر گز گمانمان نبود که نسل قلم بدست مطبوعات امروز نيز هم همچون نسل پيشين خود اسير توهم گردد كه با هر تغيير درگردش قدرت، خود را رها از بند می دانستند و به اميد های واهی بر آمده از وعده های پوچ دولتمردان وقت دل می باختند. آنچنان که به شهادت تاريخ بعد از سقوط دولت سيدضياء خوش باوران قبيله مطبوعات بر اين باور نادرست رسيده بودند که پس از اين:

درب جرايد را دگر نا حق نمی بندد کسي

بر ضعف و بدبختی ما ديگر نمی خندد کسي

اما پس از سيد ضياء، باز هم پيام آوران ديگری آمدند که رسالتشان در رساندن اين پيام (سکوت) تاريخی به گوش اهل قلم خلاصه ميشد، اما به گاه تاريخ ساز۵۷ که سرود "ديو چو بيرون رود فرشته در آيد"، در جای جای اين سر زمين اهورايی لبريزگشت، چه كسی باور داشت که باز هم "سكوت" را پيام آوری باشد ؟

دنيای غريبی است. باز هم دور تسلسل تاريخ در حال تكرار است و باز هم بر قبيله قلم غصب روا ميدارند، با اين تفاوت كه امروز ديگر نه يك "دهخدا " كه صد ها " دهخدا " خانه نشينند و در بيم و اميد ها ی خود همان سروشی را می شنوند، كه آن مونس و همراه ميرزا جهانگير خان صور اسرافيل وقتی از ناروا شنيدن ها به بستر افتاد و آتش تب زد بجانش، مشفقانه شنيده بود : "دم درکش و قلم غلاف ساز که در اين ملک، کسی را گوش شنوا نيست."