ماهی را پشت بر می گذاريم که در آن هم سالگرد انقلاب
مشروطيت را جشن می گيريم و هم به اندوه سرنگونی دولت ملی مصدق
می نشينيم. مرگ ناتمام مشروطيت با کودتای انگليسی رضاخان پيش
آمد. پس از سرنگونی ميرپنج قزاق درهای زندان حکومت باز شد. آن
که سرنوشت خود و ايران را با جهان طلبی هيتلر پيوند زده بود
رفت. آنانی که از مرگ در سياهچالهای آن رفته، با اميد به دميدن
روحی تازه به پيکر نيمه جان مشروطيت از زندان بازگشتند دل در
گرو آزادی و آزاديخواهی داشتند. دولت مصدق نه فرزند آن انقلاب
و آن مشروطه، لااقل شبحی از آن بود. نيرو های بيگانه و خاندان
پهلوی حتی اين شبح را هم تاب نيآوردند و با سرنگونی آخرين
دولتی که در تاريخ ايران ردای مشروطيت را بر تن داشت، اين شبح
نيز رخت بر بست.
بهتر که با گفتار از مشروطيت سفره سخن مصلحان و انقلابيون را
رونقی نبخشيم. گويی مشروطيت سلاحی بود در برابر آن نظام های
سلطنتی خودکامه ای که با شمشير طايفه و قبيله خود به حکومت
رسيده بودند و اين "حق" را به ميراث برای فرزندان خود می
گذاشتند. قزاقی که با توطئه بيگانه برای برچيدن مشروطيت از
سرزمين مان علم شد، حتی از قبيله آن نظام های سلطنتی نيز نبود.
اگر نگاهی به تاريخ معاصر خود کنيم در دو کودتای رضاخان ميرپنج
و محمدرضا، خانواده پهلوی، پدر و پسر درکنار ارتشی که برپا
ساخته بودند، همانند مامورانی بيگانه با سرکوب احزاب، تشکل های
مردمی عمل کردند.
هر چند جامعه 70 ميليونی کنونی ايران بسيار پيچيده تر از دو
دوره ايست که کودتا های پهلوی در آنها پيروز شدند، اما اگر
بگويم شرايطی در جامعه مان فراهم می شود که زمينه را برای
کودتای سومی آماده می کند، در تحليل به خطا نرفته ام.
با قرار گرفتن سپاه پاسداران در ليستی که دولت آمريکا از
سازمان های تروريستی جهان تهيه و منتشر می کند، سرنوشت کشور
بطور کلی از کنترل مردم ايران می تواند خارج شده و بدست
مداخله طلبان ايرانی و آمريکايی بسپارد.
با چنين تصميمی از سوی دولت بوش، فشار ايالات متحده آمريکا بر
اقتصاد و سياست ايران افزون می شود و افزايش حجم و گستره تحريم
های اقتصادی از سوی شورای امنيت سازمان ملل در ماه سپتامبر،
زمينه نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی بيشتری را در ايران
فراهم خواهد کرد. اما جدا از دشواری زندگی برای مردم، بويژه
اقشار حقوق بگير و زحمتکش و کم در آمد، با پديده مهم ديگری
روبرو خواهيم شد. يعنی فضای مهيای سومين کودتا در تاريخ معاصر
ايران. اين معاصر کودتای محمدعلی شاه عليه مشروطه را در بر نمی
گيرد، زيرا سخن در اينجا از مرزهای کودتای سوم اسفند فراتر نمی
رود.
نبايد فراموش کنيم که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هر چند
در آغاز پيدايش با استقبال مرم روبرو بود و در سال های
نخستين به عنوان نيروی مدافع تماميت سرزمينی ميهن شناخته می شد
ولی به مرور در وجدان عمومی به نيروی ادامه دهنده جنگ، به کشتن
دهنده جوانان و بازوی سرکوب حکومت تبديل شده است. هر چند
هم اکنون هم انسان های ميهن دوست در همه رده های آن وجود دارند
ولی فراموش نکنيم که بسياری از اين انسان ها در اين سالها از
سپاه تصفيه شده اند، بازنشسته زود رس شده اند، کنار گذاشته
شده اند، اخراج و حتا برخی زندانی شده اند. در افواه عمومی
موقعيت مردمی فرماندهان سپاه، از کسانی ياد می شود که به اميد
فتح کربلا و کوبيدن پرچم ايران بر فراز گنبدهای طلائی نجف
فرزندان مردم را مانند گوسفند، گله گله بر روی بمب ها فرستادند
و در سالهای پايانی جنگ به مقام و ثروت و دولت رسيدند. صادق
محصولی سپاهی ميلياردرهم اکنون نقشی بيش از يک وزير در دولت
احمدی نژاد دارد، تنها يک چهره از ميان چهره های فرماندهی
سپاه است. فرماندهانی که اکنون بورژوازی نظامی ايران را تشکيل
داده اند و با انواع شرکت ها شريان اقبصادی کشور را در دست
گرفته اند. در دوران جنگ چه بودند و چه کردند، مربوط به تاريخ
جنگ است و سرانجام بررسی می شود، سخن از سالهای پس از جنگ است.
دورانی که آنها آن استعدادی را که برای رهبری جنگ نداشتند، در
سرکوب نيرو های دموکراتيک و زجر و شکنجه آزاديخواهان و رسيدن
به ثروت و دولت داشتند و نشان دادند. بسيجی را برای دفاع از
مرزها بود به ابزار سرکوب در شهر و روستا تبديل کردند.
آيا با وارد شدن سپاه پاسداران به ليست سازمان های تروريستی
افتخاری نصيب فرمانده کل قوا و شورای فرماندهان می شود؟
سيد احمد خاتمی که نان همنامی خود با خاتمی و مبارزه با جبهه
اصلاحات را می خورد و به همين جهت مورد توجه رهبری قرار گرفته
و تنها روحانی زير پنجاه سال است که نمايندگی و عضويت در هيات
رئيسه مجلس خبرگان و همچنين امامت جمعه تهران را دارد، بی جهت
نيست که از اين رويداد چنين در نماز جمعه به شعف آمده است و می
گويد:
"
تصميم آمريکا مبنی بر قراردادن سپاه پاسداران در فهرست
تروريستی برگ زرينی در پرونده سپاه پاسداران است."
بی جهت نيست که بازتاب نشريه اينترنتی نزديک به گروهی از
فرماندهان سپاه پاسداران در طول جنگ، به ياد آزمون ملی افتاده
و می نويسد " زمان آزمون وطنپرستی اصلاحطلبان فرا رسيده
است". نوعی تهديد اصلاح طلبان به حمايت از فرماندهان سرکوبگر و
جنگ طلب سپاه.
حال آنکه، اگر در جمهوری اسلامی نيرويی در جهت منافع ايالات
متحده آمريکا کار کند- بر خلاف آنچه بازتاب نوشته و سيد احمد
خاتمی در نماز جمعه گفته- اصلاح طلبانی نيستند که با حضور خود
در بخشی از حاکميت تلاش کردند گفتگويی عزتمند و برابر حقوق با
آمريکا برقرار کنند و رهبر و شورای فرماندهان سپاه مانع آن
شدند، بلکه همان هائی هستند که موقعيت را برای قرار گرفتن
سپاه در ليست تروريسم جهانی فراهم کردند. همين نيروها شرايط
دلخواه محافل جنگ طلب آمريکا و اسرائيل را فراهم می کنند و
نيروهای صلح طلب ايران و جهان را در دفاع از ايران خلع سلاح می
کنند.
در خانه نيز، همين نيرو با فراهم ساختن شرايط تهييجی خود را
برای حکومتی يکدست تر آماده می کند. دولت نهم و مجلس هفتم نشان
داند، که جامعه متکثر ايران اگر امکان حضور و بروز حداقلی هم
در قوای مملکت داشته باشد، بر قراری حاکميت يکدست رويايی بيش
نيست. به همين دليل حاکميت نيمه يکدست براين تصور است که جز با
ديکتابوری سپاه و بسيج چنين حاکميتی ممکن نخواهد شد. آيا چنين
رويائی نيز در صورت تحقق می تواند به حکومت يکدست در جمهوری
اسلامی بيانجامد؟
پويايی جامعه ايران و ذات چندگانه جمهوری اسلامی نشان خواهد
داد که اين رويا نيز متحقق نخواهد شد و حاکميت يکدست تر آينده
نيز دچار چند دستگی خواهد شد. در فاصله اين يکدست تر شدن و چند
دستگی ذاتی، آنچه از سايه بيرون می آيد خطر آن کودتائی است که
در بالا به آن اشاره کردم. به احتمال قوی مرحله سوم رهبری
درجمهوری اسلامی با اين چالش آغاز خوهد شد. چالشی که امريکا
نيز روی آن سرمايه گذاری کرده و از جمله دلائل گنجاندن
تبليغاتی سپاه پاسداران در ليست تروريسم جهانی نيز می تواند
همين نکته باشد.
احتمال ديگر کدام است و چرا بايد روی اين احتمال چنان حساب باز
کرد که بتوان توطئه بالا را خنثی کرد:
نيرو های سنتی در مجلس خبرگان دست بالا را دارند و آن را حفظ
خواهند کرد.
رهبری کنونی که رئيس جمهور مطابق ميل خود را سرانجام يافته
است، خود نيز در ناتوانی وی در اداره دولت و مملکت بايد متحير
مانده باشد. جامعه پيچيده 70 ميليونی ايران احمدی نژاد را
برنتابيد. خود او- رهبر- قادر به يافتن جانشين واحدی برای
تداوم ولايت فقيه نخواهد بود و درعين حال از چنين دورنمايی
برای ولايت فقيه و کشوری در مرز ورشکستگی سياسی و اقتصادی
و در حالت نيمه جنگی بايد در هراس باشد. تداوم تعارض با جامعه
جهانی ممکن نيست.
در چنين شرايطی او سقوط خواهد کرد؟ تسليم واقعيات خواهد شد؟
خود مبتکر و هدايتگر کودتا خواهد شد؟ دراين صورت چه تضمينی
برای کودتاهای بعدی و حذف خود او وجود دارد؟
گيريم که کنترل شده ترين انتخابات تاريخ جمهوری اسلامی را هم
برگزار کردند و خلافت های عباسی را در کنار اميران برقرار، اين
اميران خود به فکر خلافت نخواهند افتاد؟
در چنين دورنمايی پس از يک تصادم کنترل شده سناريوی نانوشته
صلح ـ ساداتی ـ بوسيله اميرانی که با شيطان طرف مذاکره
خواهند بود به اجرا درنمی آيد؟
نام اين سناريو کودتای سوم است، با همان تعبيری که در بالا
آمد. اما وقتی سناريوئی از پيش بازشناخته شده باشد، بازی به
"پوکر باز" تبديل نخواهد شد و مردم و حاکميت با دست باز روبروی
هم نخواهند ايستاد؟
احمد شاه کاشتن کلم بروکسلی در اروپا را به پادشاهی درايران
ترجيح می داد، ولی تا آخرين لحظه زندگی خود به روايت مورخين
يک قدم عليه مشروطيت برنداشت، و آخرين شاه مشروطيت ايران بود
که با کودتای انگليسی رضاخان برکنار شد. کودتای آمريکايی ـ
انگليسی دوم هم دولت دکتر مصدق را که شبحی از مشروطيت بود با
خود برد. کودتای سوم که نه آن برنامه ريزی مامور های انگليسی
در پادگان قزوين برای انتقال سلطنت قاجاريه به رضا خان پهلوی
را دارد و نه هماهنگی رسمی برخی از نظاميان کودتای 28 مرداد با
آمريکايی ها را، در بستر رويداد های عادی و روزمره جامعه در
حال تکوين است و نمی تواند از زير نگاه مردم پنهان بماند. شانس
بزرگ همينجاست. امکان خنثی سازی آن نيز در همينجاست.
اين بار چنين ماجراجويی با بی طرفی و تماشاچی ماندن مردم روبرو
نخواهد شد. نيروهای ارتجاعی فرصت نخواهند يافت در زدوبند با
بيگانگان بر سرنوشت کشور حاکم شوند و به همين دليل رويای
حاکميت يکدست، نقش بر آب زدن است! |