ايران

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
  نامه اعتراضی باقرپرهام
با سقوط ج.ا موافق نيستند
نه چپ ها، نه اصلاح طلب ها
نه مليون و نه ملی مذهبی ها
 
 
 
 

 

فعاليت سياسی من در خارج از کشور به دنبال سفری بود که من به آتلانتا رفتم و در يک سخنرانی با عنوان « سخنی در باب رفراندم، و برای ثبت در تاريخ» از اين نظر دفاع کردم که مسأله سياسی فعلی  ما يک امر و مسأله‌ی ملی است نه حزبی و فرقه‌ای يا ايده ئولوژيکی . راه برون رفت از بحرانی که استبداد دينی  ولايت فقيه در ايران پديد آورده است اين است که مردم ايران از هر فکر و عقيده از لزوم يک رفراندم ملی زير نظارت سازمان‌های بين المللی برای الغاء نظام دينی موجود و تأسيس مجلس مؤسسان و تدوين قانون اساسی جديدی بر اساس اعلاميه‌ی جهانی حقوق بشر و جدايی دين و دولت، دفاع کنند. شکل نظام آينده را نيز همراه با تصويب قانون اساسی جديد در يک رفراندم ملی با آراء خود تعيين کنند و همه‌ی ما به نتيجه‌ی اين رفراندم گردن بنهيم.
اين خلاصه‌ای از مضمون آن سخنرانی بود که برای نخستين بار در آن آمده بود که شخص رضا پهلوی و طرفداران نظام سلطنت مشروطه نيز مانند هر گروه ديگری از ايرانيان می‌توانند در چنين فرآيندی مشارکت داشته باشند.

همين مضمون را پس از آن در طول يک دوره‌ی زمانی حدود چهار سال (از نوامبر ٢٠٠٢ تا ژوئن ٢٠٠٦ ) در قالب مقالات و مصاحبه با راديوها و شرکت در نشست‌ها دنبال کردم. آخرين نمونه‌ی اين گونه فعاليت سياسی نيز حضور من در نشست لندن در ماه ژوئن ٢٠٠٦ بود که در آنجا به عنوان سالمندترين عضو آن نشست جلسه را گشودم و سپس آن را به هيات رئيسه منتخب مجلس واگذاشتم .

معتقد بودم و هستم که نظام کنونی ايران که يک نظام استبداد دينی است پاسخگوی نيازهای جامعه‌ی ما نيست و با اصرار خود در پياده کردن نظرات روحانيان شيعه در ايران کشور ما را بسوی پرتگاه نابودی می‌برد. راه عاقلانه‌ی جلوگيری از اين فاجعه تن در دادن نظام يا واداشتن آن به تن دادن ،براثر يک مبارزه‌ی منسجم و واحد ملی، به يک رفراندم آزاد و نظارت شده از سوی نهادهای بين المللی برای الغاء نظام استبداد دينی و ايجاد نظامی مبتنی بر اعلاميه‌ی جهانی حقوق بشر است که در آن دين و دولت از هم جدا باشند و هر کدام به نقش اصلی خود بپردازند. من در اين زمينه نه تنها با شاهزاده رضاپهلوی بلکه با اغلب چهره‌های سرشناس و فعال سياسی در خارج از کشور صحبت کرده ام، بدون توجه به اين که مخاطب من از چه گروه يا مسلک سياسی است. پرهيز از گفت و شنيد با مخاطب سياسی، به صرف اين که وی دارای عقايدی خلاف عقايد شخصی ماست، تنها شيوه‌ی برازنده‌ی مذهبيون و فرقه‌های سياسی چپگراست که از اين بابت تفاوتی با مذهبيون ندارند.

اما چند سال نوشتن و گفتن در اين زمينه، متأسفانه تنها يک نتيجه‌ی تلخ برای من به بار آورد و آن اين بود که دريافتم ايرانيان – بويژه فعالان سياسی و کسانی که بايد مبارزات مردم را رهبری کنند – پراکنده تر از آن اند که به راه حل ملی رفراندم برای الغاء نظام دينی و برپائی يک نظام دمکراتيک تن دردهند، بويژه اين که سرنوشت و موجود يت تاريخی همه‌ی گروه‌های سياسی چپ، يا متمايل به چپ (از حزب توده گرفته تا پيروان راه آن و هواداران معروف به مشی پيروی ، يعنی اکثريت و ديگر گروه‌های مارکسيستی) تا گروه‌هائی که در انقلاب شرکت داشته‌اند ولی اکنون می‌خواهند با عنوان اصلاح طلب خود را از نظام مذهبی و هسته‌ی مرکزی آن جدا وانمود کنند (مانند سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی آقای نبوی و دوستان اش، ملی – مذهبی‌هائی چون آقايان پيمان ، سحابی و دوستان شان، بخشی از جبهه ملی درون کشور و بويژه آقای دکتر ابراهيم يزدی و هواداران‌اش). آری، سرنوشت همه‌ی اين‌ها، به سرنوشت حکومت مذهبی وابسته است و موجوديت همگی تابع بقای نظام است، و بنابراين هرگز به راه حلی که بوی الغاء اين نظام را بدهد تن در نخواهند داد. به جا آوردن اين حقيقت برای من بسيار تلخ بود که از زبان رهبر سالخورده‌ی يکی از همين گروه‌های با سابقه‌ی چپ شنيدم که صاف و پوست کنده به من چنين گفت: اگر قرار بر اين باشد که در يک رفراندم آزاد رأی مردم ايران به رضا پهلوی تعلق گيرد،که من يقين دارم چنين خواهد شد، من می‌گويم رفراندم بی رفراندم، و رأی مردم بی رأی ، ما مخالفيم. در چنين شرايطی برای من به عنوان يک ايرانی علاقمند به ملت و کشور خود، که راهی جز رأی مردم نمی‌شناسد، و راه حل‌های ديگری چون زور و سرنگونی به مدد خارجی را راه حل نمی‌داند، چه چاره‌ای و چه اميدی باقی می‌ماند؟ چه فايده‌ای داشت که يک عنصر اساساً فرهنگی چون من – که هرگز از روزی که خودش را شناخته عضو هيچ حزب و دسته ای، يا از شمار فعالان سياسی نبوده – پيام ملی خود را دنبال کند و بکوشد تا ايرانيان با هم همکاری کنند و هم سخن شوند؟ همه‌ی نيروهای مؤثر در ايجاد حرکت بسيج شده اند برای جلوگيری از حرکت، بسيج شده اند برای تفرقه اندازی و شقاق افکنی به انواع بهانه‌های بی‌ارزش و عمده کردن مسائلی که در شرايط امروزی اصلاً عمده نيستند، مانند جمهوريخواهی در برابر مثلاً سلطنت طلبی، فدراليزم و دادن حکومت‌های محلی به کسانی که خود را نماينده‌ی اقوام ايرانی می‌دانند بی آن که معلوم باشد اين نمايندگی از کجا به آنان داده شده، در برابر مثلاً نظام واحد دولتی و ايجاد يک سازمان دمکراتيک و مبتنی بر قانون گذاری ملی توسط نمايندگان منتخب مردم. و همه‌ی اين‌ها، همه‌ی اين صورت مسأله‌های دروغين هم تا بخواهی از همه نوع حمايت مالی و سياسی نظام دينی موجود برخورداراست ، چرا؟ برای اين که به آچمز شدن نيروهای سياسی، قفل شدن هر نوع حرکت در مقياس ملی و، در نتيجه،ادامه‌ی حيات نظام موجود می‌انجامد. به عبارت ديگر، می ديدم به وضعی شبيه به بن بست1332 وفقدان يک اراده‌ی ملی برای خروج از آن نزديک می‌شويم که ناگزيرکار را به دخالت خارجيان خواهد کشاند چنان که در همان سال کشانده بود. چه راه ديگری برای من باقی می‌ماند جز به خلوت تنهائی خود روآوردن و به همان کاری پرداختن که هميشه بدان پرداخته ام: کار فرهنگی و ترجمه‌ی متون بنيادين در فلسفه. اين بود که من، به تقريب از دو سال پيش، تکليف خودم را به عنوان يک ايرانی که حرف خودش را به هم ميهنان اش زده است تمام شده تلقی کردم و به خود گفتم بهتر است اين چند صباح آخر عمر را بنشينی و چند کار ناتمام ات را به سرانجام برسانی. همين کار را هم کردم و در اين دو ساله‌ی اخير، جز يک حضورسمبليک در ماه ژوئن سال گذشته در نشست لندن و يک مقاله با عنوان « آزمونی دشوارتر از اوين» ، نشانی از دخالت و فعاليت من در سياست در جائی نيست.

باقر پرهام که در گوشه‌ی تنهائی خودش در ساکرامنتو سرگرم ترجمه‌ی هگل است چه گونه می‌تواند در کنار آقايان اويسی و پرويز ثابتی به ياری‌ی شاهزاده رضا پهلوی بر خيزد ؟ از اين گذشته، اگر توده‌ای‌ها نمی‌دانند- که به نظرم می‌دانند ولی به روی خود نمی‌آورند- دست کم همکاران پشت پرده‌ی پيک نت از وزارت اطلاعات رژيم که پرونده‌های ساواک در دست شان است که بايد بدانند که باقر پرهام در سال 1354به دستورکتبی سازمانی که آقای پرويز ثابتی رييس آن بودند ازحضور و کار در نه تنها دانشگاه تهران بلکه همه‌ی دانشگاه‌های کشور محروم شد .حالا همين پرهام چه گونه می‌تواند بلند شود و در کنار آقای پرويز ثابتی، که معلوم نيست در کجای دنياست، به حمايت از رضا پهلوی فعاليت کند؟ آخر سخنی راست بگو ‌ای همه جا کج!

اميدوارم کوشش‌های هم ميهنان ام برای يافتن راه حلی دمکراتيک و مبتنی بر آراء مردم در جهت حل بحران سياسی کنونی ايران به نتيجه برسد و ما روزی شاهد برگزاری يک رفراندم آزاد برای تعيين نوع نظام مورد علاقه ملت ايران در آينده باشيم. در اين رفراندم ، شاهزاده رضاپهلوی نيز، مانند هر ايرانی ديگر از هر طايفه و تبار سياسی حق دارد خود را در معرض قضاوت و آزمون آراء مردمی بگذارد. من نيز مانند هر ايرانی ديگر يک رأی دارم که در همان روز رفراندم آن را به نفع کانديدای مورد علاقه ام ( اگر زنده ماندم و چنين رفراندمی را به چشم خود ديدم) به صندق خواهم انداخت.