1- با دوستم از خيابونی میگذشتيم که تابلويی ديديم:
فروشگاه مژگان، نمايندهی مژگان دبی.
لباسهای دکولته و رنگارنگ پشت ويترين توجهمونو جلب کرد. همه پر
از منجوق و پولک.
به قول برادرم عين کسايی که سِحر شدن (میگه خانما در حال مرگ
هم که باشن يه فروشگاه لباس شيک ببينن مسحور میشن و ميرن تو)
رفتيم تو. يه لباس دکولتهی ماکسی رو يه مانکن بود، با دُم ِ
آويزون، پارچهی سبز و پر از پولکهای سبز و نارنجی. اون يکی
پارچهی مشکی و پر از پولکهای مشکی و قرمز... اونيکی زرد،
اون يکی بنفش، اون يکی نقرهای، طلايی، و ... همهشون هم کيف
و کفش پولکی همرنگ داشتن.
قيمتها رو هم بالاش نوشته بود. من خوندم 700.000 ريال،
800.000 ، 1.200.000 و همينجور بگير برو بالا. دوستم که عين
ذوق زده ها دست میکشيد رو پولکا و آه میکشيد.
من با اينکه نه خوشم مياد و نه اصلا جايی دارم از اين تيپ
لباسا بپوشم نمیدونم چی شد يکيشون چشامو گرفت. اونی که بالاش
نوشته بود 700. گفتم حالا میشه گاهی تو خونه خودمون يا
مامانماينا(!) بپوشم يا باهاش عکس بگيرم:) بعدش گفتم يه خورده
چونه بزنم که مژگانخانم اونور آبی پررو نشه.
-
خانم اگه 50 تومن بدی اينو من بعد از پرو برمیدارم.
فروشنده و دوستم همزمان عين برقگرفتهها نگام کردن. فروشنده
گفت 50 چی؟ با اعتمادبهنفس گفتم 50 هزار تومن ديگه! مگه 70
تومن نيست؟ دوستم اومد بازومو چنگ زد و گفت هيس بابا آبرومونو
بردی. اينا قيمتاش به تومنه!
گفتم آهااااان! خواستم کم نيارم و گفتم منظورم اينبود 500
هزار تومن نمیدين؟ خانمه ايششش ِ
بلندی از ته دل گفت:
-
نخير! فوقش دو تومنشو از شما نگيرم.
-
200 هزار تومن تخفيف؟
-
نخير، 2000تومن!
دوستم سريع دستمو کشيد اومد بيرون گفت اگه ديگه باهات اينجور
جاها اومدم!! چند وقت ديگه عروسی برادرمه میخوام يکيشو بخرم.
-
منو بياری، کلی برات تخفيف می گيرم ها...
-:)))))
2- تو اتوبوس کنارم يه دختری اومد نشست. يه بسته دستش بود
گذاشت پايين کنار پاش و اومد چادرشو جمع کنه انگشتای پر
پينهاش نظرمو جلب کرد. شايد قبلا در دستای مردايی که تو کار
بنايی هستن ديده بودم ولی در دستای دختر به اين جوونی نه.
بخصوص سهانگشت شست و اشاره و وسطش. منتظر فرصتی بودم باهاش
حرف بزنم که پر کردن مسافر زياد در ايستگاه بعدی و غرغرش اين
فرصتو بهم داد. کمی از اوضاع شلوغی اتوبوس که بعد از
سهميهبندی بنزين بدتر هم میشه حرف زديم و اينکه اينا قبل از
اينکه مقدمات کارو بچينن- اتوبوسها و تاکسیها رو زياد کنن-
سهميهبندی رو شروع کردن. که بیهوا پرسيدم ببخشيد کار شما
چيه؟
-
روی لباس شب منجوق و پولک میدوزم.
دوتايیمون باهم نگاهمون رفت روی دستاش. پرسيدم چند ساله
اينکارو میکنی؟
گفت از دوازده سالگی. ده ساله که کارم اينه.
-
روزی چند تا لباس؟
-
بستگی داره چقدر پولک و منجوق بخواد. بعضیها دور يقه و آستين،
بعضیها تمام جلو سينه و بعضیها تموم پولک!
-
ببخشيد سوال میکنم اما کنجکاو شدم بدونم روزی بهت مزد میدن
يا دونهای.
- خواهش میکنم، دونهای بهم مزد میدن. مثلا يه لباس شب تمام
پولک ممکنه يکماه با روزی 8 ساعت کار، حتی جمعهها، کار ببره!
من با تعجب: يک ماه!!! اونوقت میشه بپرسم همچين لباسی رو
چقدر بهت میدن؟(فکر کردم پس لباسهای تموم پولک بههمين خاطره
که گرونه ديگه. لابد حداقل 300 تومنش پول مزد کارگره.
-
8 تومن!
-
وای چه کم! منظورت 80 تومنه ديگه!
-
نه بهخدا 8 هزار تومن. تا چند وقت پيش 4 تومن بود بعد
صاحبکار کردش 6 تومن و حالا 8 تومن!
پولکدوزی رو بلوزها دور يقه و آستين که صد يا 200 تومنه.
اصلا باورم نمیشد. خدای من، مگه میشه؟!
-
تو میدونی حداقل حقوق يه کارگر الان ماهی 150 تومنه، تازه با
بيمه و عيدی و ... خوب، چرا نمیری بيرون کار کنی يا کارگر
شرکتهای نظافت که حداقل روزی 7 هزار تومن میدن.
- بابام و داداشم اجازه نمیدن بيرون کار کنم. الانم دارم
میرم کار تحويل بدم و کار جديد بگيرم. تازه اينم جديدا بهم
اجازه میدن بهشرطی که يه دقيقه دير و زود نکنم. گفتم از بس
بيرون نرفتم و گوشهی خونه نشستم سوزن زدم، چشام داره کور
میشه. تا اينکه مامانم اجازه گرفت بذارن اقلا کارامو خودم
تحويل بدم و بگيرم.
-
درس نخوندی؟
-
تا کلاس چهارم دبستان. ديگه بابام نذاشت.
ديگه نمیتونستم حرفی بزنم. تموم وجودم رو غم گرفته بود.
پدر و برادر از يک طرف بدبختش کرده بودن و نذاشته بودن بره
مدرسه. عين زندانبان هم ازش مواظبت میکردن. روزی 8 ساعت
گوشهی خونه با نور کم(لابد) سوزن میزنه و حقوقش هم حتما به
باباش میرسه و اگه خيلی لطف کنه برای جهيزيهش نگه میداره.
از اون ور هم استثمار صاحبکار...
وای... اين چه زندگيه؟
آيا ارگانی هست که به اين مسائل رسيدگی کنه؟
میشه از اين بهبعد لباس پولکی ببينم و ياد اون دختر نيفتم؟!
*
اين فرش هفت رنگ که پامال رقص توست از خون و زندگانی انسان
گرفته رنگ- شعر گاليا- هوشنگ ابتهاج |