فردا دهمين سالگرد دوم خرداد است، به همين مناسبت مراسمی امروز
اول خرداد با
حضور و سخنرانی سيد محمد خاتمی برگزار میشود.
محل برگزاري: مجتمع فرهنگی ورزشی اريکه ايرانيان واقع در شهرک
قدس، خيابان
فرحزادی، نرسيده به بزرگراه نيايش، نبش خيابان ارغوان برگزار
میشود.
از همه دوستان برای شرکت در اين مراسم دعوت می شود.
تكلمه:
به درخواست مصطفی تاجزاده دعوتنامه اين برنامه را برای حلقه
دوستانی كه
با آنها ارتباط دارم ارسال كردم و در پاسخ به آن يك ايميل مرا
سخت به هم ريخت و
خاطراتی از ده سال گذشته را زنده كرد، حيفم آمد متن اين نامه
را برای شما
نگذارم:
حنيف خان مزروعی، سلام
ممنونم كه به ياد من بوديد و دعوت نموديد ... 18 ساعتی است كه
من را به سالها
قبل بردهايد ... به روزهای خوب و بد دهه 70 ... سالهايی كه
حرف زديم و سرب داغ
خورديم و ... عشق ورزيديم ... اصلاحات نقطه تجميع همه ما بود
... همه ما بچههای دانشگاههای شهرهای مختلف ... يادم نمیرود
شب انتخابات را ... من نبودم ... و در
بازداشت ... بچههای سرباز نگهبان ... قايمكی خبر میآوردند از
خبرهای راديو ... و
صبح كه شد ... هيچوقت يادم نميرود ... ترانه آن روزها، يار
دبستانی بود و سپيده دم
و همراه شو عزيز ... همراه شو عزيز ... تنها نمان به درد ...
كين درد مشترك، هرگز
جدا جدا ، درمان نمیشود ... يادش بخير ... بعدش ما شديم
دانشجوی ستاره دار و
نميتوانستيم در تهران باشيم ... فوق ليسانس را در شهر شما
بودم... اصفهان عزيز و
دانشگاه صنعتی اصفهان ... ستاد جبهه در اصفهان را برپا كرديم و
سال 80 را هم
گذرانديم ... از آن روزها ها باز هزاران خاطره دارم ... از
خواندن سرود و فرياد زدن
در خيابانهای اصفهان تا اشك ريختن و خون دل خوردن ... از آن
روزها هم كاوری دارم به
يادگار از تجمع ورزشگاه شهيد شيرودی ... چقدر خوشحال بوديم
آنروز كه سعيد خان
حجاريان را ديديم ... 18 خرداد 80 قسم خوردم كه ديگر كاری بكار
سياست نداشته باشم
...
سالهای تهديد بود و درگيری و سوال و جواب ... هنوز هم هست ...
حالا من ... در
اين انتهای شب در كانادا، برای تو در ايران، در قبل از ظهر
آفتابی تهران كه نميدانم
به چه كار مشغولی ... با چشمهای خيس اين كلمات را مينويسم ...
هنوز شبها كابوس 209
را ميبينم ... هنوز شبها صدای فريادهای بچه های كوی را ميشنوم
... در بيداری يكهو
پرتاب ميشوم به آنرزوها ... آنروزها كه هنوز ده نمكی كارگردان
نبود و جلوی در
دانشگاه سنگر ساخته بود سرمقاله هفتهنامه اش را از آن سنگر
مينوشت ... سالهايی كه
مردم حافظه قويتری داشتند و سوم خرداد برايشان سوم خرداد بود
... چه جالب بود
برايمان ... دوم خرداد و سوم خرداد ... دور روز با نشان مردم
... با مدال افتخار بر
سينه مردم ...
سال 78 يادش بخير، سالروز دوم خرداد و سوم خرداد در دانشگاه
تهران و بعد از ظهر
دلگيرش با راهپيمايی كفن پوشان ... و بعدش بگير و ببند شروع شد
... سرآغاز درگيری همان بود ... و 18 تير ... برای من محمد
خاتمی آنست كه در فايل ضميمه اين نامه
برايت می فرستم ... بنياد بارانی كه حتی برای من جواب تشكر
برای عضويت در سايتش نمی فرستد ... برای ما كه شده ايم چوب دو
سر طلا!!!
اينجا خيلی از آدمهايی كه حتی نمی دانند خرداد چگونه مينويسند،
با اين بهانه
اقامت گرفتند و ماندند و ما فقط خون می خوريم و منتظريم ...
ببخشيد ديگر، مدتها است كه ننوشتم ... مدتها است .. . سلام به
پدر گرامی برسانيد
...
آقای دكتر شيرزاد را هم اگر ديد سلام گرم برسانيد از طرف يكی
از شاگردان دوره
المپياد ...
ديگر از كه ياد كنم؟ از سعيد حجاريان، از هاشم آغاجری، از
تاجزاده، از دكتر
معين نازنين و ...
خوش باشيد و سلامت - هومن / واترلو - كانادا / 21 می 2007
برابر با 31 ارديبهشت
1384 |