مراسم اولين سالگرد درگذشت به آذين در بهشت سكينه كرج با حضور
خانواده به آذين و شخصيت های سياسی،ادبی،اجتماعی و علاقه مندان
به آذين در ساعت 5 عصر تشكيل شد و تا ساعت 30/7 ادامی يافت. به
درخواست برگزاركننده مراسم مردم برپاخاستند و با سكوت يك دقيقه
ای به خاطره به آذين ادای احترام كردند. سپس مجلس با پخش
سخنانی از به آذين كه سی سال پيش در شبهای شعر كانون نويسندگان
ايراد كرده بود شروع شد. به آذين در فرازی از سخنانش در در
باره جوانانی كه در انجمن گوته سفارت آلمان شركت كرده بودند
گفت:
"جمعيت جوان، پرشور و نا شكيبايی كه در اين شب ها نشان داد چه
خوب می تواند در عين آگاهی و انتظار بجا خويشتن دار و موقع
شناس و شكيبا باشد، بی سخن به امثال
من آموخت كه چيستم و چه بايد باشم. زبان گويای جمع
آموخت تا بدانيم اگر اين نباشيم نيستيم و باز در پيوندی كه در
اين شب ها تازه گشت، يك بار ديگر به تاكيد تمام دانسته شد كه
شاعر و نويسنده از كدام چشمه زندگی آب می خورد و در چه هوايی
دم می زند؟ آب و هوای خلق! اين توده گمنامی كه در توالی روز و
ماه و سال، خود را و هر چه را به محك تجربه می آزمايد، كار می
كند، می انديشد و می آفريند."
دومين صدا، صدای شاعر معاصر محمد خليلی بود كه با نثر شاعرانه
ای خلاصه رنگينی از زندگی به آذين را پيش چشم مردم به نمايش
گذاشت. محمد خليلی گفت:
"به آذين اولين فريادش را در سال 1293 در محله خميران چهل تن
رشت به گوش سرمازده آويخت. باليد و باليد تا به آموختن گراييد.
با آموخته هايی چند كه ره توشه ای بسزا بود و با كاكلی روشن و
سايه ای برلب راهی فرانسه شد. شش سال و اندی بس بود تا از آن
دريای ژرف انديشه و هنر و ادب جامهايی برگيرد و سيراب شود و
باز آيد. ايران اين خاك ارجمند كه در ناورد ناخواسته هنگامه ای
جهانسوز به تلاطم در آمده بود او را با دو ستاره بر شانه و
خورشيدی بر سينه به پهنه خونينش پذيرا شد. به ايران آمد تا
جوانی اش را با مردمان ستمبر زادبومش به سر برد. آتش فشان اين
كارزار در آن زمان چشمان آبی خزر را نيز در نورديد و در اين
پيكار به آذين در زير پرچمی نيم سوخته با اصابت تركش شرانپل به
خاك افتاد و در خون خويش غوطه خورد و باز با نيروی برنايی به
پاخاست. اما تكه عزيزی از پيكرش را برای هميشه از دست داد. از
بيم اسارت و به تمهيدی با تنی مجروح به تهران در آمد و با جانی
شيفته در برابر ناملايمات ايستاد و نيز با سپاه گرسنگی پنجه
در پنجه افكند، بی آن كه در اين رزمگه به زانو در آيد. به
خودسازی همت گماشت:آموختن، سرشار شدن و واريز كردن.پس از چند
سالی در اولين كنگره نويسندگان ايران در كنار احسان و نيما
نوشته هايش را خواند و اين تجربه گرانقدر او را فرا آورد و
استواری و سرشاری اش را افزونتر كرد. يكی دو جلد كتاب از روی
وظيفه در آن سال ها ترجمه كرد و بعد در گير ودار مرداب های
خونين غوطه خورد. تپيدن شريان ها و تكه تكه شدن ها و سكوتی
مرگبار به وسعت سراسر ايران.
پرسيد:"آن كارهای اوليه را می گويی؟ خوب چه بايد می كردم؟ برای
سد جوع! تازه بايد خانواده ام را از اين روزگار تلخ و سياه
عبور می دادم."
بعدها با" بابا گوريو" آشنا شد و در تعقيب دختران گوريو به
سرسراهای بورژوازی سرك كشيد تا آنچه كه بالزاك از جامعه فرانسه
نوشته بود بنوشد و از ايران برای ما بنگارد. "زنبق دره" يادتان
هست؟ چه رمان لطيف و چه ترجمه يكدست و زيبايی! شكسپير را شروع
كرد، تراژدی های غمبار. هاملت را به خاطر داريد؟ بودن يا
نبودن، مسئله اين است. آيا بزرگواری آدمی در آن است كه زخم
فراخور ستم ديدگان را تاب آورد و هيچ نگويد؟ يا آن كه در برابر
دريای فتنه و آشوب سلاح بر گيرد و با ايستادگی به اين جور
پايان دهد؟
همان سالها "بازی عشق و مرگ" نمايشنامه ای از رولان را كه در
باره انقلاب كبير فرانسه بود ترجمه كرد. "يك كم صبر كن آقا!
بگو آن سالها تو چند سالت بود؟ "حدود بيست، بيست و دو سال.
همان سالها "دن آرام" از چاپ در آمد. بعد از غروب كه از كار بر
می گشتيم، شام را خورده و نخورده به سراغش می رفتيم و تا نيمه
های شب ماجرای عشق طولانی گريگوری و آكسينيا آدم را تا استپ ها
و بيدستان های كرانه دن می برد. سواره نظام "بوديونی" يادت
هست؟ چرا كه نه! آن همه رشادت ها برای ايجاد حكومت مردمی !من
هنوز پس از اين همه سال صحنه تيرباران بونچوك و پودتيولكوف و
يارانشان اشك به چشمانم می آورد. راستی به آذين چقدر شبيه
شولوخف بود!
اما "دختر رعيت" نوشته او هيچ شباهتی به دن آرام ندارد. چرا كه
سرخ ها در اين سوی خزر شكست خورده اند. خوب ايشان در زمينه های
ديگری كار می كرد: "شهر خدا" مجموعه داستان،"مهره
مار"داستانهای كوتاه،"نقش پرند"شعر گونه های پر احساس و چندين
مجموعه ديگر.او از روزگار ما می گفت و می نوشت،از روزگار تلخ و
تيره."بله.من همه آن را نوشيده ام!"
چند سال بعد "زمين نوآباد" از چاپ در آمد. در دشت های بكر
سراسر كشور شوراها، روی خاك سياه چه محشری بر پا بود. كارگران
و دهقانان زمين را به آواز واداشته بودند. داويدوف ها از شهر
ها به ياری آمده بودند و ناگولنوف ها هم صخره وار در برابر
كولاك ها ايستاده بودند. راستی اين ناگولنوف هم شبيه به آذين
بود! بويژه هنگامی كه گره بر ابرو می افكند و نارسايی ها را
تاب نمی آورد و خوبی ها را ارج می نهاد.
چشممان به ژان كريستف روشن! كه سراسر عشق به انسان است و تلاش
برای بهروزی انسانها. تا از چاپ در آمد قاپيديمش! ژان كريستف
در انتهای پيكارهايش با جانی خسته رو به طلوع شنگرفی در حركت
است. می رود و از فراز شانه هايش كودك نو سالی جوانه می زند و
می بالد و بعد داستان شورانگيز جاودانه اش ادامه می يابد. اين
يعنی ادامه كارزار خونين زندگی مردمان بی توش و نوا.
به آذين اثر ماندگار ديگری از رومن رولان را ترجمه كرد : "جان
شيفته" را. يادت هست كه بعد از انتشار اين اثر چه حرفی
بر زبان آورد؟ بله در خانه اش بوديم. چای آورد و نشست و گفت:
"ترجمه اين اثر پيرم كرد. چه
سالها كه قطره قطره آب شدم و فرو ريختم."جان شيفته "چه دلنشين
و تاثير گذار. آنت خواهر مهربان جهان با همه مصيبت ها و
تكاپوهايش به كجاهايی از دوستی ها و آرزوهايش رسيد كه من و ما
در جهات روشنش گام می زنيم. با آسيا پرسوناژ جوان رومان، عروس
خانه عشق و دوستی با پيوندی جاودانه. پيوندی ناگسستنی در همه
قاره ها.
بگو بدانم تو آن زمان با به آذين آشنا بودی؟ نيمه های دهه چهل
بود.يكی دو بار در محافل ادبی و در محل تمرين گروه تئاتر ايران
برای ديدن آخرين تمرين پيش از اجرا آمده بود:"خرده بورژواها"
كه ببيند و نظر بدهد. سياوش هم بود. هميشه دلم می خواست كه از
نزديك ببينمش. ديدمش.آه خود ناگولنوف! همان شب و شب ها و
روزهای پس از آن بود كه پل دوستی به دو جانب رودخانه عشق بنا
نهاديم. دوست، دوستی چه شكوه درياواری!
بعدها تا هنوز و فرداها. من از او، ما از او بسيار آموخته ايم.
او آتش سوزان مردادها را تاب آورد. با اين كه دو سه بهاری
زيسته بود،اما بهمن ها توانش را سوخت. ساليانی چند "ميهمان اين
آقايان"هم بود و در آخرين چم اين گريوه دشوار بر دريا كنار
مثنوی نشست و سير درون كرد تا با حسرت اندوه ديد و دريافت هايش
را بنگارد. در زير بارش باران های خاكستری ديالكتيك زمانه اش
را تفسير كند.اكنون او از چم آخر گذشته است و به دريا رسيده
است. اما تا بود همواره از عشق و زيستن و چگونه زيستن می گفت و
اگر گاهی گامی به قهقرا بر داشت اما با گام های ديگر به فراز
آمد.آن گونه كه فرآيند زندگی انسان های شيدا و پاكباز است. پس
ققنوس وار بر آتش عشق نشست و جانش را به شعله ها سپرد تا از
خاكسترش مرغان آتشخوار ديگری سر بر آورند. به او و آثارش و به
اميد ها و آرزوهايش با همه قلبمان عهد كنيم."
پس از ا محمد خليلی محمدعلی عمويی قديمی ترين زندانی سياسی دو
رژيم شاهنشاهی و جمهوری اسلامی (جمعا 37 سال) چنين آغاز سخن
كرد:
"گرامی می داريم نام و ياد رفيق عزيزمان و آموزگارمان، كسی كه
در تمام سالهای زندگيش خدمتگزار مردم اين كشور بود. هرگز دريغ
نداشت، در بدترين شرايط. اين كه بدترين شرايط را می گويم، خودم
ناظرش بودم. الان در بيوگرافی كه آقای خليلی از محمود
اعتمادزاده بيان كرد اشاره داشت بر اين كه در روند ترجمه "جان
شيفته"با مشكلات عديده ای روبرو بود. به ياد دارم فصل اول جان
شيفته را به آذين در زندان شماره 4 قصر ترجمه كرد با كمبود
وسايل، نبودن فرهنگ و كمبود كاغذ: دشواری های معمول زندان.
معهذا به محض اين كه سفره صبحانه جمع می شد به آذين پشت ميز
حقير خود که چهارپايه كوچكی بود چهار زانو می نشست و ترجمه می
كرد. مطالبی كه به روی كاغذ آورده بود به يغما می رفت و بار
ديگر از فردا كار تكرار می شد، از سر گرفته می شد. يك لحظه
مايوس نمی شد، با اين كه اطلاع داشت ماه ديگر مجددا اين اطاق
بازرسی می شه ماه ديگر، باز دوباره وسايل ما به غارت می رود
معهذا با پشتكار آنچنانی كه هر كس آشنايی با به آذين داشته
باشد می دونه كه چقدر جدی بود در كارش- ادامه می داد. من به
نوبه خودم درس های بسياری از به آذين فرا گرفتم. به آذين عجيب
احساس بی نيازی می كرد. اشاره داشت آقای خليلی به آسيبی كه در
جنگ دوم جهانی بر پيكر به آذين وارد شد. يك دست داشت، ولی در
تمام كارهاش اصلا امكان نداشت نياز به كمك كسی داشته باشه.
شايد شما باورتان نشود. حتی خيار را می گذاشت روی سفره و با يك
دست و يك قلم تراش شروع می كرد به پوست كندن آن. اصلا حيرت
كردم. ما كجاييم به آذين كجاست؟ روز ملاقات شد. همسر و
فرزندانش به ملاقات آمدند. معمول آن زمان اين بود كه با لباس
مرتب و كراوات زده به اطاق ملاقات می رفتيم. من به خودم جرات
دادم رفتم اجازه خواستم كراوات را برايش ببندم. با همان ابهت
همبشگی گفت: "نيازی نيست رفيق عمويی، نيازی نيست." و ديدم رفت
جلوی آينه و با همان يك دست كراواتش را بست. اينها شايد به نظر
ساده و ابتدايی بياد، نه اينها نشانه هايی است از علو طبع، بی
نيازی در عرصه های خيلی بزرگتر. اينها چيزهای كوچكی است كه من
در زندگی مشترك با به آذين
شاهدش بودم در عرصه زندگی سياسی و اجتماعی.
به آذين را عده ای فقط از طريق ترجمه هايش می شناسند. بله
ترجمه هايش واقعا نابه، عاليه. همه برخوردار شديم، سود برديم،
درس آموختيم از اين كتابها. با بزرگان جهان ادب ما را آشنا
كرد. شكسپير، بالزاك،گوته، شولوخف.
اما آن چه كه وجه بارز زندگی به آذين است فعاليت اجتماعی سياسی
اش است. مرد بزرگ دوران ما به رغم تمام دشواری هايی كه در
زندگی برايش پيش آمد، بارها و بارها راهی زندان شد ولی هرگز سر
فرود نياورد. بله شايد كسانی در
تلويزيون يك" شويی" را ديدند و سيمايی از به آذين مخدوش شده
ديدند، ولی همگان می دانند چگونه اين برنامه ها ترتيب داده می
شد و چگونه با نام و ياد افراد بازی می شود.
به آذين به حق ناخدای فكر و انديشه بود. در هر زمان به مقتضای
شرايط پيشتاز بود. در فضای بسته بعد از 28 مرداد بعد از آن روز
سياهی كه قهرمان ملی ايران خسرو روزبه به جوخه آتش فرستاده شد
و آن حماسه ماندگار سياوش كسرايی به نام آرش كمانگير با انتشار
در آمد، يك مقدمه خلاصه و بسيار موجز ولی با نثری فخيم از به
آذين در آنجا آمده بود كه به گمان من سد سكوت بعد از 28 مرداد
با اين نوشته شكسته شد. ما در زندان وقتی كه دسترسی پيدا كرديم
با اين نوشته، به خوبی شاهد بوديم كه چه تاثير عظيمی در روحيات
زندانيان- زندانيانی كه گرفتار مصيبت های گوناگون بودند به
وجود آمد. پس از گذشت ايام در آستانه انقلاب بهمن موقعی كه
سكوت رضا شاهی و محمد رضا شاهی داشت می شكست، برگزاری شب های
شعر، سخنرانی های ارزنده، افشاگرانه، تجهيز كننده و بسيج كننده
به آذين و سايرين زمينه های اصلی حركت بزرگ مردم اين مملكت را
سامان دادند. به محض اين كه فضا بازتر شد دست اندر كار ايجاد
حزبی شد كه جوانان مشتاق را در آنجا گرد آورد و آموزش داد به
آنها كه چه كار بايد كرد. پاسخ چه بايد كردی كه همواره در
مقابل مردم وجود داره. به آذين علاوه بر وجه فرهنگی و هنری اش
كمكی كه به ادبيات جامعه مملكت كرد، وجه فعاليت سياسی و
اجتماعی اش بسيار بارز و درخشان است. اصرار داشت در ديدارهای
خصوصی كه قدمی فراتر از اتحاد دموكراتيك مردم ايران بر دارد و
ما بالعكس اعتقاد داشتيم به آذين بهترين شخصيت هست برای فعاليت
سياسی آن گونه كه آن نهاد انجام می داد. فعاليتی كه در عرصه
جمعيت هواداران صلح انجام می داد. امر صلح كه همواره برای
مبارزان اين مملكت امر خطيری بوده و هست. به آذين در آنجا فعال
بود و بسياری را با خودش همراه كرد.
به آذين با دشواری های زيادی روبرو شد. من يك بار ديگر به سر
مزار اين عزيزم به اين نكته اشاره كردم: به آذين فقط از حاكميت
ها بد نديد،از پاره ای از همكارانش هم بی مهری ديد. اما هرگز
نوميد نشد. اميد مهمترين امری بود كه در وجود به آذين همواره
او را به حركت در می آورد. پس از رهايی از زندان (وقتی سخن از
رهايی از زندان می شه،هميشه از من می پرسند كدام مرحله؟ كدام
دفعه؟ منظورم آخرين و بدترينشه
) مدتی در يك انزوای تحميلی به سر برد. مقدار زيادی ناشی از بی
مهری همراهان و همگامان بود. اما آتشی كه در نهاد به آذين بود
آماده تلالو، آماده سوخت رسانی بود،آماده آموختن به ديگران
بود. به گفته آموزگار بزرگ ما "آدمی در جسمش فانی است اما در
آثارش باقی است". مصداق بارز اين ماندگاری به آذين است. اين
نمونه كوچكی است . اين بزرگداشتی كه ما در سالگرد سفر بی
بازگشت اين عزيز برگزار كرده ايم نمونه بسيار ناچيزی است. به
آذين علاقه مندان بسياری داره،آن چنان كه كتابش همچنان دست به
دست می كرده نه يكی نه دو تا نه ده تا. آثار ماندگاری كه در
انتخاب هر يك از اين كتاب ها برای ترجمه دقت ويژه ای به كار
رفته و هدف مشخصی را تعقيب كرده. گفت:
ديروز رژيم شه مرا خائن خواند
امروز مرا كيد به بدنامی راند
خوشحالم از آن كه نسل فردا به غرور
بر راه و صفای من ثنا خواهد داد!
پس از سخنرانی محمدعلی عمويی اين افراد سخن گفتند:
1- جعفر كوش آبادی شعری قرائت كرد.
2- پروفسور گيلان شناس فرانسوی به نام "برژه" به زبان فارسی در
باره ترجمه های به آذين از زبان فرانسه صحبت كرد و گفت به بركت
ترجمه های به آذين رومن رولان در ايران از فرانسه محبوبيت
بيشتری دارد.
3- بهمن حميدی در باره بزرگداشت به آذين توسط ايرانيان مقيم
سوئد سخن گفت.
4- شخص حقوقدانی شعری از هوشنگ ابتهاج را قرائت كرد.
5- سهيل آصفی به دعوت مجری مراسم به عنوان نماينده نسل سوم در
حالی كه به شدت احساساتی شده بود چند دقيقه ای سخن گفت و ضمن
خطاب رحمان هاتفی به "روزنامه نگار روزنامه نگاران"
قسمتی از مقدمه وی را بر آرش كمانگير كسرايی قرائت كرد.
6- از قهرمانی كه برای مراسم زحمات زيادی كشيده بود دعوت به
سخن شد و شعری خواند.
7- عليرضا جباری نيز چند شعر قرائت كرد.
8- محمد خليلی مجددا به صحنه دعوت شد و شعری از خودش را كه در
ارديبهشت امسال سروده بود برای مردم خواند.
9- كاوه اعتمادزاده نيز با بر شمردن خصايل شخصی برجسته پدرش
ضمن تشكر از شركت كنندگان پايان مراسم را اعلام كرد. |