مصاحبه خبرگزاری انتخاب با عبدالکريم سروش از اعضای مبتکر
انقلاب فرهنگی در ابتدای تاسيس جمهوری اسلامی که بعدها خود نيز
مشمول آن ماجرا و ماجراهای سياسی – مذهبی پس از آن شد. اين
مصاحبه در گرماگرم بحث يک انقلاب فرهنگی ديگر – پس از 27 سال-
انجام شده است. ماجراجوئی تازه ای که اين بار علی خامنه ای
راسا و دولت احمدی نژاد بصورت مجری، خيزهائی برای آن در ماه
های گذشته در دانشگاه ها برداشته اند. گام هائی که فعلا امنيتی
و حراسی و انتظامی است!
سروش دراين مصاحبه روی سخن را متوجه احمدی نژاد کرده و می
گويد:
انتخاب می پرسد:
دولت سياستهای سختگيرانهای نسبت به نهاد دانشگاه و اساتيد –
بهخصوص اساتيدی كه همفكر دولت
نيستند – در پيش گرفته است. از جمله اينكه رئيسجمهور از
دانشجويان خواستهاند بر
سر دولت فرياد بزنند و اخراج اساتيد سكولار و ليبرال را
درخواست كنند. در مرحله
جديد اين سياستها، زمزمه انقلاب فرهنگی دوم هم برخاسته است.
سروش:
اولا درباره آقای رئيسجمهور من تاكنون
اظهارنظری نكردهام اما اكنون بايد بگويم اينگونه اظهارنظرها
را در هيچ زمينهای جدی نمیگيرم. مخصوصا وقتی كه به قصه
دانشگاه میرسد. من چند سخنرانی ايشان درباره
انرژی اتمی را شنيدهام. تعجب میكنم كسی كه استاد دانشگاه، آن
هم در رشتههای مهندسی است و قاعدتا بايد حجم عظيمی از رياضيات
و... خوانده باشد، اينچنين سخنانی درباره انرژی اتمی بگويد.
اين
سخنان نشان میدهد كه اگر قرار باشد انقلابی در دانشگاهها
صورت بگيرد – كه من هم معتقدم بايد صورت بگيرد – آن انقلابی
است آموزشی و از پايين
به بالا تا فارغالتحصيلان بهتری از دانشگاه بيرون آيند. اما
انقلاب فرهنگی – به
معنايی كه امروز در جامعه ما درك میشود – يك بار در كشور رخ
داد و همان يك بار
كافی است. همانطور كه انقلاب هم يك بار رخ داد و همان يك بار
كافی است.
آنچه هم كه در سال 1358 در كشور رخ داد حقيقتا نه
انقلابی
بود و نه فرهنگی. نزاعی ميان جناحهای مختلف در دانشگاه بود و
هر كدام
میخواستند كه دانشگاه را به نفع خود مصادره كنند و نهايتا هم
جناحی كه به قدرت و
حكومت وابسته بود در اين نزاع پيروز و دانشگاهها در نتيجه آن
نزاع بسته شد. ستاد انقلاب فرهنگی نه برای بستن كه برای
بازگشايی دانشگاهها تشكيل
شد.
آنچه
امروز در دانشگاهها میگذرد دورانی است كه من اميدوارم هرچه
زودتر به پايان برسد و دانشجويان ما روی آزادی را بببينند.
وقتی كه در دوران آقای هاشمیرفسنجانی بر
من سخت میگرفتند و از تدريس در دانشگاه محروم كردند من به
ايشان نامهای نوشتم و
در آن نامه درددل خود و دانشگاهيان را آوردم و به ايشان هشدار
دادم كه دانشگاهها
در فشار شديد هستند و از اين دانشگاهها انتظار عالمان بزرگ
نداشته باشيد. در
انتهای نامه اين شعر را از هوشنگ ابتهاج آوردم كه:
يك دم نگاه كن كه چه بر
باد میدهي
چندين هزار اميد بنیآدم است
الان هم
آنها میكوشند دانشگاه را زير سلطه خود بگيرند.
آنها
با هيچگونه آزادی بر سر مهر نيستند. همه چيز را تا آنجا
میپسندند كه زير
مهميز و سلطه آنها باشد. اگر جايی از اين سلطه سرپيچد با تمام
قدرت آن را میكوبند.
آنها دانشگاهی مهارشده و سربهزير
میخواهند
.
همان
را بگويد كه بزرگترها میگويند و میخواهند. چنين دانشگاهی
حقيقتا دانشگاه نيست.
-
بمناسبت سالگرد انقلاب فرهنگی از نقش شما صحبت به ميان میآيد
كه يكی از آخرين اين اظهارات،
خاطرات چاپ شده دكتر كاتوزيان است كه به مباحثی كه با شما
داشتهاند اشاره شده است.
در اينباره توضيح دهيد.
ستاد انقلاب فرهنگی
ستاد متشكل از هفت نفر بود و من در اغلب
بحثهايی كه امروزه میشود میبينم مساله چنان مطرح میشود كه
گويی ستاد انقلاب
فرهنگی يك نفر داشت آن هم عبدالكريم سروش بود.
در
ستاد انقلاب
فرهنگی، آقايان جلال فارسی – كه بسيار هم تند بود – دكتر علی
شريعتمداری، دكتر حسن
حبيبی، دكتر باهنر، ربانی املشی و شمس آلاحمد بودند. شمس
آلاحمد بهزودی كنار
كشيد و آقای باهنر هم شهيد شدند.
آقای ربانیاملشی، مسوول روحانی تصفيه
استادان بودند كه مرحوم شدند. بعدا افراد تازهای آمدند، از
جمله آقای احمد احمدی كه تا امروز هم در شورا حضور دارند –
دكتر داوری، دكتر پورجوادی و... . همچنين
مايلم يادآوری كنم كه وزير علوم هم آن زمان عضو شورای انقلاب
فرهنگی بود. ابتدا
دكتر عارفی و بعد به مدت طولانی آقای دكتر نجفی و از قضا مسوول
تصفيههای وزارت
علوم بود. وقتی من آخرين بار از وزارت علوم پرسيدم، آنها در
گزارشی محرمانه به من
گزارش دادند كه 700 نفر از
اساتيد تصفيه شدهاند. اين گزارشها و آمارها مطلقا در
اختيار ما نبود.
آقای ربانی
به دليل صحبتهايی كه با ايشان شده بود ديگر كراهت داشتند. اما
كسانی ايشان را دوره كرده بودند. يكی از افرادی كه ايشان را
دوره كرده بود، دكتر مهدی گلشنی بود كه هماكنون عضو شورای
انقلاب فرهنگی است.
میخواهم به اين نكته اشاره كنم اگر تصفيه يا كار خلافی بوده
كه در شورا انجام
شده است، همه بودند. آقای شريعتمداری بود، آقای فارسی بود كه
با تصفيهها همراه بود
و ارتباط مستقيم هم با اسدالله
لاجوردی داشت. يك جناحهايی در كشور مايلند اولا
شورای انقلاب فرهنگی را در تصفيه اساتيد خلاصه و ثانيا اعضای
آن را هم در وجود بنده
خلاصه كنند. يك نفر اسم از آقای شريعتمداری يا آقای احمدی
نمیبرد كه اتفاقا ايشان
هم بسيار موافق تصفيهها بودند. اصلا شورای انقلاب فرهنگی همين
الان وجود دارد و
اعضايش معلوم هستند.
اينها مسوول اتفاقاتی هستند كه در طول اين 20 سال در
دانشگاهها
رخ داده است و هيچكس به نقش آنها اشاره نمیكند و با آنها
مصاحبه نمیكنند. اگر
مسووليتی است بر دوش همه است. من تعجب میكنم تنها شخصی كه از
اعضای اوليه ستاد كه
هنوز در شورا عضويت دارد آقای شريعتمداری است. يك نفر نام از
ايشان نمیبرد. حتی كسی مثل آقای
زيباكلام كه بارها از انقلاب فرهنگی حرف زده است. اينجا
بايد بگويم كه
ايشان نه صادقاند و نه كلام زيبا میگويند.
ماجراهايی كه بر
سر دانشگاه آمد جلو چشم آقايان احمدی و داوری و گلشنی بود.
چرا نامی از آنها نيست؟
حقيقت اين است
كه دانشگاهها قبل از بسته شدن، دانشگاه نبودند. اصلا زمان،
زمان انقلاب بود. هيچ
چيزی آن نبود كه میبايست باشد. من همان زمان در دانشگاه تدريس
میكردم. كلاس درستی تشكيل نمیشد. هر روز تظاهرات بود.
گروههای مختلف سياسی و چريكی به دانشگاه آمده و
بساط گسترده بودند.
هر
روز دانشجويان به بانگی روان میشدند. عمدتا كلاسها تشكيل
نمیشد. دانشجو سر كلاس بود اما به قول معروف «من در ميان جمع
و دلم جای ديگر است.»
اين مقتضای انقلاب بود و همه چيز حالت نيمبند داشت و در حال
شكلگيری بود. با اين
همه، من نه در جريان بستن دانشگاهها بودم- ولو با وضعيتی كه
داشت- و نه با آن
موافق بودم.
آن
انقلاب فرهنگی بسيار
ناگهانی رخ داد و من اصلا خبر نداشتم كه بناست چنين اتفاقی
بيفتد. در ستاد انقلاب
فرهنگی هم برخی اعضا مانند آقای حبيبی و آقای شمس آلاحمد از
نقش احزاب سياسی در
پشت پرده انقلاب فرهنگی سخن میگفتند. بعدها البته ما جلسهای
با آقای هاشمی داشتيم. پارهای از مشكلات در كار ستاد پيش میآمد
كه ما را به آقای هاشمی و آقای خامنهای ارجاع میدادند و ما
جلساتمان را در نزد اين دو نفر تشكيل
میداديم.
يك
بار آقای هاشمی در اين جلسات گفتند كه «بله ما با بسته شدن
دانشگاهها موافق بوديم اما به اين معنی كه اين بسته شدن تنها
به مدت چند ماه باشد
نه چند سال.» يعنی به ما فهماندند كه دانشگاهها به سرعت باز
شود. شخص امام نظرشان
اين بود و ما هم همين نظر را داشتيم. معلوم بود كه ماجرای بسته
شدن دانشگاهها با
اين بزرگان در ميان گذاشته شده بود اما گويا ايدهها مختلف
بوده است.
بعد از بسته شدن دانشگاهها ما از برخی اساتيد و دانشجويان
میشنيديم دانشگاه بايد دو سال بسته بماند تا اصلاح كامل شود.
ما اين مساله را نزد
امام برديم و ايشان رای موافق نداشتند و گفتند دانشگاهها بايد
هرچه سريعتر باز
شود. ما از ايشان خواستيم در يكی از سخنرانیهای عمومیشان رایشان
را بگويند چون
دانشجويان و تندروها اين سخن را از ما نمیپذيرفتند. وقتی
ايشان در سخنرانی عمومی اين مساله را گفتند جاده قدری باز شد و
ما دانشگاهها را به سمت باز شدن هدايت
كرديم. |