يکی
از دوستانم اتومبيلش به سرقت رفت. چند روز بعد تماسی با او
گرفته شد که اگر مايل است اتومبيل خود را بيابد در صورت تمايل
می بايست مبلغ هفتصد هزار تومان هديه بپردازد. البته پيام
دهنده يک مامور اگاهی بود. دوستم که متوجه بود اين مبلغ در
برابر ارزش بيست ميليونی اتومبيلش مبلغ زيادی نيست لذا با آن
موافقت کرد. البته با اين شرط که مامور مربوطه نخست ماشين
بسرقت رفته را به او نشان دهد. با ماموراگاهی در محل پارکينگی
در راه کرج قرار گذاشتيم و جناب سروان ماشين بسرقت رفته را در
آن محل که شايد بيش از دو هزار ماشين گران قيمت ديگر نيز پارک
شده بود نشان داد و هفتصد هزار تومانش را گرفت و خدا حافظی کرد
و رفت. مسئله جالب از اينجا آغاز شد که دوستم وقتی با همه
مدارک اتومبيلش برای باز پس گيری مراجعه می کند، با شگفتی به
او می گويند سند اين ماشين بعلت بلاصاحب بودن بنام نيروهای
انتظامی خورده است. دوست بيچاره ام هر چه می گويد که من چند
لحظه بعد از سرقت به نيروهای انتظامی مراجعه کردم و پرونده ای
در اينمورد تشکيل شده که نام، آدرس دقيق و مراجعات مکرر هم
داشته ام چگونه تصور بلاصاحب بودن آنرا کرده ايد؟ اما کسی
پاسخگو نبود تا اينکه متوجه اين واقعيت تلخ شديم که کل قضيه از
آغاز زير سر خود نيروهای عزيز انتظامی است. مشين های مدل بالا
را ميربايند، سند را بنام نيروهای انتظامی ميزنند و سپس بعنوان
پاداش بين خودشان تقسيم می کنند.
وقتی از افسری که هفتصد هزار تومان گرفت سوال کرديم ادرس
مالباخته را چگونه يافتی گفت از توی پرونده و با شرمساری گفت
اينها هدايای سرهنگ ببالاست. خواهش می کنم اين مسايل ناراحتتان
نکند. برويد صفحه حوادث همين پنجشنبه روزنامه اعتماد را
بخوانيد. در روز روشن با موتور سيکلت زن مردم در کنار شوهرش
ميدزدنند اين چيز مهمی نيست اين اتفاقات هر روز هزاران بار در
ايران رخ می دهد. خيلی از روسای کلانتری ها و معاونانشان رهبری
اصلی باندهای سرقت، زورگيری و آدم ربای را دارند. واقعيت اينست
که افراد انگشت شماری بين ردهای بالای اين نيروها وجود دارند
که هنوز پاک اند. مواد مخدری که کشف می شوند، بوسيله ايادی خود
آنها در بازار دوباره توزيع می شود. جامعه خيلی سريع دارد از
هم می پاشد.
|