می خواهم واژه کار را روی سطح خورشيد عبور داده تا با لبخند
زندگی سفره خالی مادرم را که با دست های عاطفه اشک های جاری
اش را پاک ميکند، رنگين کنم.
می خواهم ترانه های کار را زمزمه کنم، برای برادرم که به دنبال
مداد های رنگی اش می گردد تا سفره ر نگينی نقاشی کند، شايد که
از فرط سرور واژه گرسنگی را از ياد ببرد.
می خواهم به هنگام که واژه بيکاری در فضای خانه مان موج می
زند، روز اول ماه مه، سفره محبتی در کنار اشک های مادرم مهيا
کنم و با بچه های همسايه که گرسنگی را پشت لبخند های هميشه
شيرين شان پنهان ميکنند، شادی روز کار را جشن بگيريم.
می خواهم شکوه روز اول ماه مه را، آنجا که ماه ها ست پدر حقوقی
دريافت نکرده، در لحظاتی که مادر اشک چشمانش را پنهان می کند و
نگاه مهربان تحقير شده اش در بن بست روزهای گرسنگی پژمرده می
شود، باز گويم.
می خواهم روزهای نفرين شده را در شکوه اول ماه مه ، روزهای به
بند کشيده شدن کارگرانی که همسران شان با کوله باری از غم، با
دست های خالی، محبت را بين بچه های شان تقسيم می کنند و فرياد
بيکاری را به گوش جهانيان می رسانند، باز گويم.
باشد که دگر بار برادرم با مداد های رنگی اش تصوير گرسنگی را
بر سفره خالی اش نقاشی نکند. |