نقدهايی منصفانه که محمد جوادروح از اصلاح طلبان می کند، درعين
حال که خود عضو مهمی از آنان است صداقت بسياری می خواهد، زيرا
در اغلب در دفاع از اصلاح طلبان کاسه داغ تر از آش می شوند.
نمونه اش مطلب اخيری که در راه توده در باره ميزگرد کارگری از
رفيقی بنام هدايت احمدی چاپ شد. واقعيت اينست که سياست های
اقتصادی اصلاح طلبان با سياست های راست ها فرق چندانی نداشت و
به همان تئوری ها ی خصوصی سازی و غيره چسبيده بود. بهزاد نبوی
با افتخار می گفت که خوشحال است که مردم ميدان انقلاب به پائين
هيچوقت به وی رای نداده اند. طبقه متوسط و رشد ان لقلقه زبان
اصلاح طلبان بوده وهست و رشد آن منوط به تضعيف طبقه کارگر و
نفی حقوق آنان بود. در دروره خاتمی تعداد کارگران قراردادی ـ
موقت ـ از هر دوره ای بالاتر بود. زيرا خود دولت، حتی در
کارهای عمرانی دولتی حاضر نبود با کارگران چه بصورت فردی يا
جمعی قرداد امضاء کند . بجای آن با پيمانکاران قراداد می بست
که آنها هرچه می خواهند بر سر کارگران بياورند . با فرمان
رهبری برای خصوصی سازی و تغيير اصل 44 گل از گل آنان شکفت.
بنظر من می شود حتی تنها بخاطر فضای بازتر سياسی که اصلاح
طلبان وعده اش را می دهند و بدان نيز کم و بيش معتقدند، در اين
شرائط خاص دفاع کرد ولی دليلی ندارد سياست های اقتصادی حمايت
از سرمايه داری جهانی آنان را در نزد مردم آشکارنکرد.
جبهه کش دار
"اعتدال"!
محمد جواد روح
در ادبيات سياسی جمهوری اسلامی، كلمات زيادی از بار معنايی
خارج شدهاند و حتی معنای وارونه گرفتهاند. مردمسالاری،
قانونگرايی، عدالت و استقلال از اين دست واژگانند. اما در
كنار اينها، واژگانی هم هستند كه به نظر من، فینفسه دچار مشكل
هستند و به همين خاطر، هر معنايی را میتوان بر آن بار كرد.
واژه «اعتدال»
سرليست چنين واژگانی است كه مثلا «مصلحت» هم در همان فهرست جای
میگيرد.
«اعتدال» را در سالهای اخير، ابتدا
«سيد محمد خاتمی"
در ابتدای دولت دوم خود بهكار گرفت و در پس آن، از همه
اقدامات مثبت و پيشرویهای سياسی نسبتا مثبتی كه در دولت اول
خود داشت، عقب كشيد.
شعار اعتدال خاتمی، البته نشانههای عملی هم داشت. تركيب
غيراصلاحطلب و نامتناسب با يك جريان پيروز سياسی در كابينه
دوم، با شعار «اعتدال» تئوريزه شد. شعاری كه البته همان زمان
هم، انتقاد طيفهای پيشرو و راديكالتر جريان اصلاحات را
برانگيخت.
پس از خاتمی، اين
«اكبر
هاشمی رفسنجانی" بود كه وقتی در دور دوم
انتخابات رياستجمهوری نهم، ائتلافی عجيب و غريب را در پشت خود
ديد كه
( به
تعبير من، قاتل و مقتول در آن توامان حضور داشتند!)،
هيچ عبارتی كشدارتر از
«جبهه
اعتدال اسلامی" برای توصيف آن نيافت. جبههای
كه البته جز فضای عجيب و غريبی چون انتخابات سال 84 امكان
شكلگيریاش نبود و به همين دليل هم، با گذشت حدود دو سال هنوز
قالب يك تشكيلات و جبهه سياسی را به خود نگرفته و در حد همان
شعار پای صندوق هاشمی ماندهاست.
اما سومين كس كه شعار اعتدال داده و اصلا بالا رفتن اين بيرق
از سوی او بود كه ميزان كشش (به معنی «كش آمدن» و نه جذابيت)،
واژه «اعتدال» را به رخ كشيد،
«محمدتقی مصباحيزدی" است.
حضرت مصباح كه هنوز تئوریهای «ارهاب» و تحركات اهالی ارعاب از
فلسفه سياسی ايشان و تشكيلات شبه دولت وابستهشان سيراب
میشوند،
«زمان
کنونی، زمان رسيدن به اعتدال اسلامی است».
البته از بحثهای ايشان برمیآيد كه منظورشان از اعتدال بيشتر
در وادی اقتصاد و عدالت اجتماعی است تا سياست. اما بههرحال،
اين چيزی از ظرفيت بیبديل واژه «اعتدال» نمیكاهد كه همزمان
خاتمی و هاشمی و مصباح میتوانند به آن دعوت كنند.
شايد هم «اعتدال»، همچون دين متضمن قرائات مختلف باشد و هركس
میتواند طرفين چپ و راست خود را چنان تعريف كند كه خود در
نقطه اعتدال ايستاده باشد.
مثل
مرحوم ملانصرالدين كه از او پرسيدند:مركز دنيا كجاست؟ گفت:
همين جا كه من ايستادهام. باور نداريد، برويد متر كنيد!
اين همه گفتم كه به اينجا برسم كه «اعتدال» شايد بتواند
حرفی در ميان حرفها و سخنی ميان سخنها در انبوه اخبار خبرگزيها
و يا خطبههای اهل منبر باشد، اما
نمیتوان آن را بعنوان يك برنامه سياسی و يا نامی برای يك جبهه
سياسی قرار داد. وگرنه ممكن است جناب
مصباح هم مثل حضرت ملا دعوی اعتدال كنند؛ كه البته كردهاند. |