من چند روز پیش از ایران بازگشتم. چند سالی
در دهه 50 با برخی از آقایانی که هنوز در حکومت اند زندانی
بودم. یعنی در زندان بودم که آقایان کوتاه مدت می آمدند و می
رفتند. فشار بر ما بود و کمتر بر آنها. با مجاهدین خلق سخت
مسئله پیدا کرده بودم اما در باند موتلفه ای ها دلم نخواست
وارد شوم. بهرتقدیر، داشتم می گفتم از تهران بازگشته ام. برای
کاری اداری و تجاری رفته بودم و چند روزی هم بیشتر در تهران
نبودم. به دیدار برخی که از سابق با هم آشنا بودیم رفتم. از
جمله.... یکی از نزدیکان آقای ناطق نوری. توسط آن که به دیدارش
رفته بودم برای ایشان پیغام دادم که "حاج آقا! آنچه من دیدم
درحال انفجار است."
حرف هایم که تمام شد، آن رابط گفت: بیشتر
از این را میدانیم و خودمان هم در آن مانده ایم. از همین در که
می روی بیرون تا وقتی رسیدی به پاشنه در خانه خودت، از هرکس که
دلت خواست بپرس وضع را چطور می بیند؟ اگر یکنفرشان گفت راضی
است، شب به من تلفن کن و خبرش را بده.
احتیاجی به سئوال دوباره از مردم نبود.
برای گفتن همین مشاهداتم به آقای ناطق نقب زده بودم. اینهمه
پلیس در خیابان های تهران هم ارتباط مستقیم با همین نارضائی در
حال انفجار مردم دارد. وقتی وارد ایران شدم و قدم در شهر تهران
گذاشتم خیابانها را پر از پلیس و نیروی انتظامی و پلیس امنیتی
یافتم. از راننده تاکسی پرسیدم چه خبره؟ و او گفت: چیزی نیست
آقا! داره حکومت نظامی میشه.
وقتی رسیدم خانه غروب بود، بعد از کمی
استراحت راهی منزل ... شدم که یک طرف دیگر شهر است. از خلوتی
شهر وحشت کردم. انگار همه از بیم یک حادثه ای، تا هوا تاریک
شده رفته بودند به خانه هایشان.
همه منتظر یک حادثه اند! |