این روزها بحث شاه سلطان حسین در کشور خیلی بالا گرفته است.
این دعوا نیز در اصل دو طرف دارد. یک طرف اصلاح طلبان هستند که
معتقدند وضع کشور هم اکنون شاه سلطان حسینی است و باید جبهه ای
برای نجات کشور و جلوگیری از نابودی آن تشکیل شود. طرف دیگر
راستگرایان یا به اصطلاح اصولگرایان هستند که مدعی هستند که
اصلا ایران با احمدی نژاد در بهترین شرایط 30 سال گذشته است و
خطر این است که خاتمی یا موسوی یا اصلاح طلبان بیایند و آن را
شاه سلطان حسینی کنند. البته همه این جنجال هم برای خرد کردن
اعصاب و روحیه محمد خاتمی است تا از حضور او در عرصه سياسی
جلوگیری کنند.
اما روز گذشته نامه ای منتشر شد که بعدها زمانی که تاریخ امروز
را خواهند نوشت و راجع به وضع امروز ما قضاوت خواهند کرد، این
نامه هم احتمالا بعنوان یک سند ثبت خواهد شد. یعنی نامه
خانواده دکتر زهرا بنی یعقوب، پزشکی که در اداره منکرات همدان
در شرایطی هنوز نامعلوم کشته شد. کافیست این نامه را یک بار
خواند تا وضع کشور را فهمید. عمق بلبشو، بی لیاقتی، بی
مسئولیتی و بی کفایتی که تمام کشور را گرفته در خط به خط این
نامه دیده می شود. از قاضی تا نگهبان، از سرهنگ اداره منکرات
تا مامور کفن و دفن هیچکس به هیچکس پاسخگو نیست. در واقع هم در
کشوری که رهبرش خود را پاسخگوی هیچکس و هیچ چیز نمی داند سرهنگ
اداره منکرات آن پاسخگو باشد؟
اگر این نامه ای را که خانواده زهرا بنی یعقوب نوشته به شاه
سلطان حسین نوشته شده بود و معلوم می شد در مملکتش از داروغه و
کلانتر و محتسب و مفتی و قاضی همه دست در دست هم بر جنایت ها و
کثافت کاری های همدیگر سرپوش می گذارند احتمالا اگر دچار قلب
درد نمی شد یا خودش را دار نمی زد لااقل تکانی می خورد و خودی
نشان می داد و بازخواستی می کرد. اما در جمهوری اسلامی این
جنایت ها انجام می شود، نامه هایش هم نوشته می شود و شرح و
بیانش هم می آید ولی کک هیچکس هم از بزرگ و کوچک نمی گزد.
آنقدر بلبشو و بی لیافتی و جنایت و دزدی عادی شده که مردم هم
دیگر تعجب نمی کنند. یک بار در همه این سالها مردم تعجب کردند
آن هم زمانی بود که خاتمی وزیر اطلاعات را مجبور به پاسخگویی و
استعفا کرد.
احمدی نژاد که پانصد کیلومتر مسافرت می کند تا یک نامه ای را
جلوی دوربین تلویزیون از پیرزنی بگیرد و سر مردم ایران منت
بگذارد که مشکلات آنها را حل می کند به همین یک نامه پاسخ بدهد
آن دهها هزار نامه دیگری که گرفته پیشکش.
رهبر جمهوری اسلامی هم که حسابش جداست. او بقول قدیمی ها یک حب
خورده و از بهشت رفته بیرون. نه مصاحبه با کسی می کند، نه جواب
ملت را می دهد. فقط موقع تقسیم مناصب نظامی و تعيين فرماندهان
و سان دیدن و رژه
رفتن و تعیین اعضای مجمع تشخیص مصلحت و انتصاب فقهای شورای
نگهبان و سپردن بنیاد مستضعفان و تولیت این آستان و آن بقعه و
تقسیم معادن و کارخانه ها و بنیادها و پول و پله و تعیین خط
مشی سیاست داخلی و خارجی و اتمی و همه اینها "رهبر" است ولی
موقعی که پای پاسخگویی بابت همه اینها به میان میآید ناگهان
غیب میشود و مردم را پی نخود سیاه شاه سلطان حسین میفرستد.
با چنین رهبری ما چه تضمینی داریم که اگر فردا عاقبت این سیاستها و این عزل و نصب ها بجای فروپاشی اقتصادی امروز، تبدیل به
حمله به کشور و اشغال بخشی از آن و ویرانی بخشی دیگر شد رهبر
جمهوری اسلامی پاسخگو باشد؟ تضمینی که نداریم هیچ، بلکه می
توانیم مطمئن باشیم که رهبر هیچ مسئولیتی را نخواهد پذیرفت. در
آن موقع همه مردم ایران میشوند شاه سلطان حسین جز خود او. کار
که خراب شد از رئیس جمهور و کارمند فلان وزارت خانه و آبدارچی
بهمان سفارتخانه باید جواب بدهد تا پیرزن هفتاد ساله که در
خانه اش نشسته است. فقط رهبر است که همه اینها به او هیچ ربطی
ندارد.
اقلا شاه سلطان حسین قبول داشت هرچه شده، خوب و بد، نتیجه کار
اوست. دنبال شاه سلطان حسین دیگری نمی گشت. اما رهبر جمهوری
اسلامی مسئولیت خودش را هم قبول ندارد. تازه یاد شاه سلطان
حسین افتاده است. |