جهان

        www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

مائو: بهترین برنامه ریزی نداشتن برنامه است
انقلاب فرهنگی چین
کاریکاتور خنده دار در ج.اسلامی
"آلن رو" چین شناس کمونیست فرانسوی

 
 
 
 
 

 

در کمون های چین در دوران انقلاب فرهنگی سه سطح وجود داشت. در سطح پایه و اولیه "گروه تولید" قرار داشت. گروه تولید را کمابیش می‌توان با همان تعاونی ابتدایی پیشین مقایسه کرد (20 تا 25 خانوار و 15 تا 50 هکتار). روستاها و دهکده‌هایی در این سطح در "گروه‌های بزرگ" یا "بریگادها" گرد آمدند که 150 تا 1000 خانوار را در بر می‌گرفت که بطور متوسط 150 هکتار را کشت می‌کردند.

کمون سومین سطح است و بطور متوسط شامل 5000 خانوار می‌شد که 4500 هکتار را کشت می‌کنند. این سطح متناظر با یک ساختار اداری اداری است که به آن "خیانگ" می‌گفتند. در دسامبر 1958 نزدیک به 124 میلیون خانوار دهقان در 26578 کمون گرد آمده بودند یعنی تقریبا همه دهقانان.

موفقیت ظاهری

تجمع این همه خانوار نشان از شور و شوق اولیه برای موفقیت هرچه سریعتر داشت و برداشت عالی سال 1958 این شور را تقویت کرد. این بهترین برداشتی بود که چین تا آن زمان در تاریخ خود به چشم دیده بود: 250 میلیون تن غله نسبت به 185 میلیون تن که در سال 1957 بدست آمده بود. البته این رقمی است که در اوت 1959 ارائه شد و در واقع پیش‌بینی اولیه این بود که در این سال 375 میلیون تن غله تولید شود. اما آیا این ارقام اصولا قابل اعتماد هستند؟ بسیاری از پژوهشگران معقتدند که رقم واقعی حدود 205 میلیون تن است. برخی دیگر تولید 1958 را حدود 191 میلیون تخمین می‌زنند. در هر حال پیشرفت محسوسی بدست آمده بود و این بهترین تولید غلات در چین تا آن زمان بود. این فکر گسترش یافت که مسئله غلات حل شده است و در نتیجه دیگر می‌توان "غذای رایگان را تامین کرد". همه مطمئن شده بودند که با کمون‌ها ابزار مناسب برای رسیدن به کمونیسم پیدا شده و حتی اکنون دیگر اثبات هم شده است. حتی پیشنهاد می‌شد که این تجربه را به شهرها گسترش داده و در حول کارگاه‌ها و کارخانه‌های کوچکی که زنان می‌توانند در آن کار کنند "کمون‌های شهری" بوجود آورد. (همچون در زنگ زو یا هنان)

رهبران امیدوار بودند که بتوان چین را به فدراسیون وسیعی از کمون‌ها تبدیل کرد. کمون‌هایی که ساختار غیرمتمرکز داشته باشند و در همه زمینه‌ها به حداکثرخودبسا و خودکفا باشند. در این کمون‌ها باید  کارخانه‌هایی وابسته به امور کشاورزی ساخته شود و "ارتش کارگران" که از ضرورت کار بر روی یک تکه زمین شخصی آزاد شده‌‌اند 120 تا 140 روز در سال را بر روی زمین کار کنند  و بقیه وقت خود را در اختیار کلکتیو قرار دهند.

در کمون "مدارس تحت مدیریت مردم" احداث شد که برنامه آن "نیمی کار - نیمی تحصیل" برای کارکنان محلی بود. درمانگاه، خدمات اجتماعی مانند 3 میلیون و 400 هزار سالن غذاخوری روستایی و مشابه آن، واحدهای شبه نظامی، خدمات حمل و نقل، همه در یک فضای محدود گرد آمد. هرمی از کمیته‌های انتخابی مدیریت را برعهده گرفت و مسئولیت این مجموعه در دست کمیته پرقدرت حزب قرار گرفت. آرزوی دهقانان فقیر تقریبا تحقق یافته بود ... مگر مائو روز 16 سپتامبر در استان آنهوی اعلام نکرده بود علاوه بر آنکه برنج رایگان دور نیست - آنچه کمیته مرکزی در جلسه به‌یدایهه نپذیرفته بود - بلکه حتی پوشاک را می‌توان رایگان توزیع کرد؟   

این فکر بوجود آمد که می توان نظام دستمزدی را الغا کرد و بجای آن مواد مورد نیاز رایگان داده شود. از این پیشنهاد بویژه یکی از دبیران حزب در شانگهای یعنی ژانگ چونکایو (یکی از اعضای بعدی "باند چهارنفره") دفاع می‌کرد. مقاله او که به خواست مائو در روزنامه خلق 13 اکتبر منتشر شد پیشنهاد می‌کرد این پسمانده حقوق بورژوایی یعنی کار دستمزدی الغا شود. در نتیجه بحثی در مورد قانون ارزش و گذار به کمونیسم به راه افتاد.

ژان امیل ویدای، خبرنگار اومانیته در پکن که در این دوران از هنان بازدید کرده بود در نزدیک یوخیان گزارش می‌دهد که 20 هزار دهقان کمون‌های همسایه در یک "مرکز تولید فولاد" جمع شده‌اند. این دهقانان با دست گاری‌های مواد معدنی و زغال را برای کوره‌های کوچک معروف ذوب حمل می‌کنند. بزودی معلوم شد فولادی که از اینطریق بدست می‌آید بدرد هیچ کار صنعتی نمی‌خورد. در شرایطی که نیروی کار در اینجا به هدر می‌رفت زمین‌های کشاورزی کمبود کارگر داشتند و پنبه‌ها در حال نابودی بود. از سوی دیگر هزینه حمل غیرصنعتی که در اینجا بکار گرفته می‌شد بسیار بالا بود و فقدان هر گونه برنامه ریزی نتیجه این تلاش را ناچیز می‌کرد.

مائو خود در ژوییه 1959 این واقعیت را پذیرفت : "آیا ابتکار این کارزار بزرگ برای کوره‌های فولاد از من است یا از کینگ شی؟ از من است. من با کینگشی صحبت کردم و گفتم که این کوره‌ها 6 میلیون تن فولاد تولید خواهند کرد. سپس راجع به آن با همه سخن گفتم. در ژوئن من از 10 میلیون و 700 هزار تن فولاد سخن گفتم. ما این برنامه را اجرا کردیم. اما زمانی که 90 میلیون نفر را وارد کار کردیم بی نظمی‌های بسیار بوجود آمد."

بتدریج در برخی بیانیه‌های پاییز 1958 آثار نگرانی به چشم می‌خورد. تاکنون از "باد کمونیسم" سخن گفته می‌شد که براساس آن همه باید باهم برابر شوند. بریگادهای فقیرتر به اموال بریگادهای غنی‌تر که در همان کمون قرار داشت حمله کردند. غالبا هیچ برنامه تولیدی در هیچ یک از سه سطح کمون وجود نداشت. وضعیت تولید سال 1959 نامشخص شده بود. کار فشرده یک ساله دهقانان، خستگی و بیماری را گسترش داده بود، بویژه آنکه علایم بارز درهم ریختگی نمایان می‌شد و به بخار سرمستی را از سر جمع می‌پراند.

مائو در انتقاد از خود مبهمی که در ژوییه 1959 انجام داد به این نکته نیز اشاره کرد : "کمیسون برنامه و وزارتخانه‌ها ده سال است که وجود دارند. ناگهان، در به‌یدایهه آنان کار برنامه ریزی را متوقف کردند. رهنمود برنامه ریزی این بود که نباید برنامه داشت ... ما دیگر کمیت زغال، آهن، وسایل حمل مورد نیاز را محاسبه نمی‌کنیم. اما زغال با پای خود بجایی نمی‌رود، باید آن را حمل کرد. این چیزی بود که من پیش‌بینی نکرده بودم، نه من، نه دیگران، نه نخست وزیر. من احتمالا هیچ چیز از این مسایل نمی‌دانستم. مسئله اصلا این نیست که بخواهم خود را بیگناه اعلام کنم، با اینحال همین بیگناهی من را نشان می‌دهد زیرا این من نیستم که در راس کمیسیون برنامه ریزی قرار دارم! تا پیش از اوت سال گذشته (1958) وقت من صرف "انقلاب" می‌شد. من که هیچ چیز از سازندگی نمی‌دانستم، چیزی هم از برنامه ریزی صنعتی نمی‌توانستم بدانم."  

با خواندن این متن حیرت انگیز، بهتر می‌فهمیم که چرا امروز در پکن، بیشتر و بیشتر ابتکارات مائو از زمستان 1958 - 1957 نقد می‌شود! آیا خود او نمونه‌ای از این نقد را بدست نداده است؟

بحران لوشان (ژوییه، اوت 1959)

پلنوم ووهان (دسامبر 1958) : آغاز نگرانی

در ابتدای زمستان 1959- 1958، افزایش شمار همایش‌های نهادهای مختلف حزب نشان از بالا گرفتن نگرانی‌ها داشت. ششمین پلنوم کمیته مرکزی که 10 دسامبر در ووهان گرد آمد مانیفستی را تصویب کرد که نخستین ترازنامه رسمی از برنامه در حال اجرا بود و "کارزار سه بیرق سرخ" نامیده می‌شد. (یعنی سه برنامه: خط عمومی ساختمان سوسیالیسم، "جهش بزرگ به پیش" و کمون‌های خلقی)

این متن را می‌توان نخستین بازگشت به عقل سلیم پس از ماه‌های طولانی دانست. این سند اندیشه نظامی کردن کامل سراسر کشور را کنار می‌گذارد و بویژه خواهان جدا کردن رهبری واحدهای شبه نظامی از کمون‌ها و بریگادهاست. ادغام این دو نهاد  و "شیوه نظامی" آزارنده برخی کادرها موجب ناراحتی‌های بسیار شده است. اموال محقری که مسولان پرحرارت از دهقانان گرفته بودند به آنان باید باز گردد (اثاثیه، ماکیان، ابزارها ...). تاکید شد که کمونیسم مسئله فردا نیست و برای رسیدن به آن باید وفور وجود داشته باشد آن هم وفور واقعی.

توزیع رایگان جنسی بنابراین محدود خواهد شد. نظام دستمزدی برای دورانی طولانی لازم خواهد بود و توزیع براساس میزان کار انجام شده خواهد بود که در غیراینصورت ممکن است انگیزه کار از میان برود. مقالات روزنامه‌ها هم نشان می‌داد که توزیع رایگان موجب بی انگیزه شدن کوشاترین دهقانان شده و بی نظمی‌های نامنتظره بوجود آورده است. در برخی ناهارخوری‌ها بیش از حد غذا مصرف می‌شود و ضمنا خویشاوندان خیلی دور نیز به خوردن این غذای نذری دعوت می‌شوند. ذخایر برخی کمون‌ها در حال ته کشیدن است.

در طول پنج ماهی که هنوز تا کاشت بهار باقی بود، از کادرها خواسته شد تا آنجا که می‌شود به کمون نظم و ترتیب بدهند زیرا "شور" و "کم اطلاعی از مارکسیسم" موجب شده برخی فراموش کنند "گذار به کمونیسم روند توسعه‌ای طولانی و پیچیده است".

اما متاسفانه پلنوم کمیته مرکزی اهداف کارزار "سه بیرق" را طوری تعیین کرد که معلوم بود درک درستی از اوضاع ندارد. کمیته برداشت 1958 را 375 میلیون تن (یعنی دو برابر سال پیش از آن) تعیین کرد و رقم اعجاب انگیز 525 میلیون تن را برای سال بعد. (چین در سال 1978 تازه از 300 میلیون تن فراتر رفت). ضمن اینکه چنین به نظر می‌رسد که در ماه‌های بعد رهنمودهای واقع گرایانه‌ای هم که مقامات مرکزی ارائه داده بودند اجرا نشد. "باد کمونیسم" ظاهرا همچنان در سر کادرهای محلی افتاده بود.

ضمنا خواسته شد که وضعیت انبارداری سروسامان گیرد زیرا در کمون‌ها مواد بیفایده بسیار خریداری شده بود. مسئله حسابداری از سطح کمون‌ها به بریگادها منتقل شد و بر رعایت سه سطح مالکیت (گروه، بریگاد، کمون) تاکید شد. حتی گفته شد که باید برای هر خانوار دهقان سهم ضروری تولید کشاورزی در نظر گرفته شود، که نسبت به اندیشه اولیه کلکتیویزه کردن به حداکثر، عقب نشینی آشکاری بود. اهداف تعیین شده برداشت حدود 10 تا 15 درصد کاهش داده شد برای آنکه بتوان انگیزه‌های مادی را نزد دهقانان برای عبور از این ارقام دوباره برقرار کرد.

بطور کلی تر، در آوریل 1959، "چوئن لای" درخواست کرد که "کل کشور همچون یک شطرنج" در نظر گرفته شود و بنابراین با تمرکز زدایی به حداکثر و "منطقه گرایی" جهش بزرگ پایان داده شود. وی افزود که حداقل 80 درصد جمعیت کشور همچنان باید به کارهای روستایی بپردازد که تاییدی بود بر شایعات مربوط به کمبود نیروی کار کشاورزی. محصولات همچنان فاسد می‌شد زیرا کاراترین مردان را به مناطق دور برای کارهای آماده سازی زمین اعزام کرده بودند.

زمانی که در 29 آوریل شخص مائو در نامه‌ای به دبیران استانی حزب از آنان خواست که در ارقام دستکاری نکنند و "سرافرازی شور انقلابی را با درد نگاه علمی" توام کنند، سخنان وی همچون دوش آب یخی تلقی شد. دبیر اول استان عظیم سیوچان، این رهنمود را پنهان کرد تا مبادا روحیه‌ها باخته شود.

و آخرین شگفتی : مائو اعلام کرد قصد ندارد برای بار دوم نامزد ریاست جمهوری شود. نادرست است اگر این اعلام را در آن زمان تاییدی بر شکست بدانیم. در آوریل 1959 در نشست مجمع ملی خلق، لیو شائوچی جانشین مائو شد. احتمالا مائو می‌خواست وقت بیشتری را صرف آنچیزی کند که در نظر او اساسی می‌آمد. یعنی مبارزه ایدئولوژیک.

پلنوم لوشان:

"پنگ دهوایی" قربانی صراحت خود شد

در آغاز ژوییه، دفتر سیاسی وسیع حزب در لوشان تشکیل جلسه داد. از همان نخستین روزها انتقادها به "سه بیرق سرخ" بالا گرفت. تندترین انتقادها را مارشال پنگ دهوایی مطرح کرد. درست است که این شخصیت غیرمعمول، هیچگاه سبک رایج بوروکرات‌های انعطاف پذیر را نداشت و بیشتر تمایل به درگیری داشت تا دیپلماسی. وی در سال 1898 در هونان در خانواده یک دهقان مرفه متولد شده بود. در 16 سالگی با خانواده‌اش به هم زد. چند سالی را به دوره گردی پرداخت و سپس وارد ارتش شد. در ژوییه 1929، در قله جینگشان نافرمانی کرد و به ارتش سرخ پیوست. در آن زمان یک سال بود که سرهنگ گومیندانگ بود. وی با مائو روابطی نزدیک داشت و بارها در مواقع دشوار از او پشتیبانی کرده بود اما از چند سال پیش بدین سو با او اختلاف عمیق پیدا کرده بود. 

زمانی که وزیر دفاع شد به تجربه جنگ کره خواهان تحکیم جنبه حرفه‌ای ارتش چین گردید. به همین دلیل با نظارت حزب بر ارتش که به معنای تقاضای فزاینده مشارکت سپاهیان در فعالیت‌های اقتصادی (پاک کردن زمین‌ها، آماده سازی و ... ) به زیان آموزش نظامی بود مخالف بود. واقعیت آن است که روزهای کاری سربازان از 4 میلیون در سال 1956 به 59 میلیون در 1958 افزایش یافته بود.

پنگ دهوایی ضمنا معتقد بود تا زمانی که ارتش چین نوسازی نشده است، باید به حلقه حفاظتی اتمی اتحاد شوروی متکی بود. بنابراین موافق بود، که در برابر این حفاظت، حدی از حق نظارت شوروی بر نیروهای مسلح چین به رسمیت شناخته شود. در حالیکه مخالفت مقامات چین با هرگونه نظارت شوروی موجب شد که اتحاد شوروی در 20 ژوئن 1959 قرارد 15 اکتبر همان سال را لغو کند. می‌دانیم که در این قرارداد پیش‌بینی شده بود که اتحاد شوروی رموز ساخت سلاح اتمی را در اختیار چین قرار دهد.

در آوریل - مه 1959 پنگ دهوای سفری طولانی به کشورهای سوسیالیست اروپا کرد و می‌توان حدس زد که مسایل مختلفی در این سفر مطرح شد. وی در سپتامبر همان سال از کار برکنار شد. و زمانی که خروشچف در فاصله 30 سپتامبر تا 5 اکتبر 1959 از چین بازدید کرد ناراحتی شدید خود را از اینکه این وزیر آتشین برکنار شده است پنهان نکرد.

عجیب اینکه پنگ دهوای در جلسه لوشان درباره مسایل اقتصادی سخنرانی کرد نه نظامی. شاید وی بدینسان ناراحتی ارتشی را بازتاب می‌داد که از دهقانان شکل گرفته بود و مشکلات تغذیه از همان زمان آغاز شده بود.

14 ژوییه پنگ دهوای نامه‌ای شدید در مورد کمون‌های خلقی توزیع کرد. او از افراط، "تخیلات خرده بورژوایی"، موفقیت‌های آلوده به زهر سخن گفت. ژانگ ونتیان، انترناسیونالیست سابق و عضو مشاور دفتر سیاسی نیز از او پشتیبانی کرد. بنظر می‌رسد که تقریبا اکثریت شرکت کنندگان در جلسه نیز مواضع انتقادی داشتند.

روز 23 ژوییه مائو پاسخ داد. آنچه در بالا از قول مائو درباره اشتباهات "جهش بزرگ به پیش" نقل شد از متن این پاسخ استخراج شده بود. این نامه که دربخشی انتقاد از خود است لحنی گاه بسیار خصوصی دارد، بنحوی که می‌کوشد احساسات افراد را تحریک کند. مائو افسوس خود را از این که پسر ندارد اعلام کرد، چرا که "یکی در جنگ کره کشته شده و دیگری دیوانه است". او اشتباهات دیگران را خیلی سریع تر پذیرفت (کادرهای بیش از حد پرشور، برنامه ریزان کم توجه ...)  تا اشتباهات خودش را و در اصل مطلب هیچ امتیازی نداد. مائو که تاکتیسین ماهری بود  با این حرکت اکثریت را تحت تاثیر قرار داد و تنفسی بدست آورد تا از آن برای جمع کردن طرفداران خود از استان‌های مختلف استفاده کند. روز 2 اوت به صحنه تئاتر تبدیل شد. مائو که اکنون اکثریت را بدست آورده بود ناگهان تصمیم گرفت جلسه لوشان را هشتمین پلنوم کمیته مرکزی نام گذاری کند.

اکنون ورق برگشته بود و در برابر این نهاد تصمیم گیرنده، پنگ دهوای ناگزیر شد که از خود انتقاد کند و او در 9 سپتامبر ندامت نامه‌ای نوشت و استعفا داد. لین بیائو بعنوان رهبر ارتش خلقی آزادیبخش جای او را گرفت.

بلافاصله کارزار "ضد راست" شروع شد که به برکناری دوستان سیاسی پنگ دهوای و "باند ضدحزبی" او انجامید. تدابیر واقع گرایانه‌ای که در بهار اتخاذ شده بود "ارتجاعی" و "محافظه کارانه" اعلام شد.

 

 

"سه سال تلخ" (1961-1959)

 

دهمین سالگرد جمهوری خلق چین در اکتبر 1959 تضادی عجیب را نشان می‌داد. در پکن، زیر آسمانی بسیار آبی و در حالیکه مردم ژاکت‌های خود را با وزش نخستین بادهای سرد بیرون آورده بودند، می‌توان بر روی دیوارها و از رادیو (که برنامه‌های آن با بلندگوهای بیشمار از همه جا شنیده می‌شد) شعارهای ستایش انگیز "ده سال شکوهمند" را شنید. چون تصمیم گرفته شده بود آمارهای رسمی دیگر اعلام نشود. جسارت در ارقام ادعایی بازهم بیشتر شده بود. بر دیوارها اعلام شده بود که تولید غلات از این سال به سال بعد دوبرابر شده است. در حالیکه نخستین صف‌ها کمی پایین تر دربرابر سالن‌های ناهارخوری و مغازه‌های مواد غذایی تشکیل شده بود. بزودی این صف‌ها از صبح زود شروع می‌شد و در همه جا باز همان شعارهای کهنه که سماجت و جنونی تلخ را نشان می‌داد. ... چین از زمستان 1960- 1959 به قحطی دچار شد.

چین گرسنه

این گرسنگی سه سال طول کشید و سرانجام در 1962 پایان یافت با دو مرحله بسیار سخت در زمستان 1960- 1959  و 1961- 1960. برخی ناظران که آن زمان در چین حضور داشتند نشانه‌های فاجعه را می‌دیدند بدون آنکه بتواند وسعت آن را حدس بزنند. زمین بسکتبال انتشارات به زبان‌های خارجی به زمین کاشت صیفی تبدیل شده بود و دو میلیون مرغ در بالکن‌های خانه‌های پکن ظاهر شده بود...

در دیگر شهرها اوضاع بسرعت سخت می‌شد. در لیوانینگ، مردم تنها یک پنجم برداشت معمول را بدست آورده بودند. در تیانجین، دانشجویان جمع شدند تا میزان سهمیه ماهانه خود را تعیین کنند. برای فلان دانشجو در ماه سی لیور غله پیشنهاد شد. یکی از شرکت کنندگان مخالفت کرد و اعلام داشت که او هر روز باید مسیر طولانی را پیاده بیاید. دبیر جلسه به 33 لیور رضایت داد. اما والدین این خوشبخت‌ها بر روی هم کمتر از 31 لیور در ماه جیره غلات داشتند.

باید در مصرف نیروی فردی هم صرفه جویی می‌شد. مردم بیشتر می‌خوابیدند تا یک وعده غذایی را حذف کنند. خرد کهن چینی سال‌هایی که طی فاصله میان "قهوه ای" با "سبز" دشوار بود (فاصله میان برداشت غله پاییزه تا سبزیجات بهاری) از نو ظاهر شد. به برکت خرید غله از کانادا و استرالیا (16 میلیون تن در سه سال، یا یک سوم رقم معمول تحویل اجباری به دولت) امکان تامین غذای مراکز مهم شهری بوجود آمد. تنها با جیره بندی سفت و سخت و مبارزه شدید با "گاو زرد" (بازار سیاه) بود که کار به بدترین حالت نکشید و کشور زیر مرز 1800 کالری برای هر نفر در هر روز سقوط نکرد. با اینحال به این مرز بسیار نزدیک شد.

در برخی مناطق جلوگیری از قحطی ناممکن شد. مثلا در استان هنان که دیدیم در 20 آوریل 1958 در میان هیجان عمومی جنبش "کمون‌ها" بوجود آمد. در بهار 1961 بیش از 80 درصد کمون‌ها دیگر تا تابستان هیچ چیز برای خوردن نداشتند.              

دهقانان خشمگین شبه نظامیان را خلع سلاح کرده و در منطقه خینیانگ و لان کائو شورش کردند منطقه‌ای که نخستین کمون‌ها در آنجا بوجود آمده بود. ارتش شورش را با خشونت سرکوب کرد و ضمنا کادرهای حزبی را که مسئول فاجعه معرفی شدند تیرباران کردند.

در این وضعیت بود که نیکتیا خروشچف در بازگشت از ملاقات خود با آیزنهاور در کمپ دیوید به چین رفت. وی که مخالفتش با برنامه‌های چینی‌ها که آن را "ماجراجویانه" ارزیابی می‌کرد روزبروز بیشتر می‌شد سرانجام در تابستان 1960 تصمیم گرفت که 1500 تکنسین و مهندس شوروی را از چین خارج کند.

این اقدام نه تنها نقض فاحش انترناسیونالیسم بود (هر چند از این تکنسین‌ها در برابر مدیریت نابخردانه چینی‌ها در جهش بزرگ کاری ساخته نبود، اما می‌توانستند در زمان بازگشت اوضاع به حال عادی کمک کنند) بلکه یک اشتباه بزرگ سیاسی نیز بود. از 1949 ببعد بجای مناسبات تیره صدها ساله میان چین و روسیه، بتدریج و با دشواری، دوستی میان این دو کشور پیش می‌رفت. از تابستان 1960 همه چیز به گذشته بازگشت و ضمنا شوروی به سرپوشی برای خطاهای رهبری چین تبدیل شد. آنان توانستند گناه همه اشتباهات خود و کمبودهای اقتصادی را به گردن شوروی‌ها بیاندازند. نفرت دیرینه بتدریج در چین ظاهر می‌شد. البته مشکلاتی که برای چین بوجود آمد نیز واقعی بود: چندین برنامه بزرگ به حال تعطیل درآمد. از جمله سد سان من بر روی رودخانه زرد و دولت ناگزیر شد با شتاب چندین هزار تکنسین آموزش دهد که خود وضع اقتصادی را پیچیده تر می‌کرد.

به این تصویر نگرانی آور باید مشکلات فزاینده چینی‌ها را با اقلیت‌های ملی نیز افزود. از همان سال 1958 از "حلقه‌های اسلامی واپسگرا" در منطقه‌های گانسو و سینکیانگ سخن می‌رفت. رهبران محلی کمونیست گرایش به "تجزیه طلبی" ایغور را محکوم می‌کردند. وخیم تر از همه در مارس 1959، در لهاسا برضد حضور نظامی چین در تبت که از 1955 تشدید شده بود شورش شد. دالایی لاما به هند فرار کرد و جنگ چریکی در بخش شرقی تبت آغاز شد و به استان‌های مجاور کینگهای و سیچوان گسترش یافت. بطور متضاد، این شورش موجب تسریع در تحول تبت شد که در آنجا اصلاحات ارضی انجام شده بود و بزرگان مذهبی و فئودال کشور را ترک می‌کردند. با اینحال ویژگی ملی تبت، چین را در معرض آزمونی دشوار قرار داد ...  

دلیل چنین شکستی چه بود؟

این پرسشی بود که دهها میلیون چنینی برایشان مطرح بود بویژه آنکه موفقیت‌های اولیه "جهش بزرگ به پیش" آنان را سرمست کرده بود.

یقینا "آسمان" گناهکار بود. بلایای طبیعی، چندین سال بی وقفه و با شدتی بی اندازه چین را زیر شلاق خود گرفته بودند. در سال 1959 توفان 40 میلیون هکتار زمین را ویران کرد. در 1960 نیز 60 میلیون هکتار زمین (یا بعبارتی 5/3 زمین‌های زیر کشت) براثر توفان، سیل و خشکسالی ویران شدند! حشرات نیز به این ویرانگرای‌ها می‌افزودند. بویژه آنکه کشتار بی حساب گنجشک‌ها در 1958 موجب ازدیاد انواع آفت‌ها شده بود. از 20 میلیون هکتار از زمین‌ها هیچ چیز برداشت نشد. دامها به ناگزیر کشته می‌شدند زیرا رقیب وحشتناکی برای انسانها در مصرف غلات بودند.

اما گناهکار اصلی نه آسمان، بلکه انسان بود. و برخی از خود می‌پرسیدند که آیا عامل این وضع انسان و یک انسان خاص بیش از همه، مبتکر ویرانگرترین تصمیمات، یعنی شخص مائو تسه تنگ نیست (وی همچنان رییس کمیته مرکزی بود). وقتی مثلا به "منشور 8 ماده ای" سال 1958 که غالبا بعنوان "منشور مائو تسه تنگ" نامیده می‌شد فکر می‌شد که براساس آن باید زمین را بهبود داد، از کود استفاده کرد، آبیاری را عمومی کرد،  تخم ریزی گلخانه‌ای را گسترش داد، بذر را انتخاب کرد، گیاهان را محافظت کرد، زمین‌ها را مرتب کرد و ابزارها را کارآمد کرد همه به یاد مائو می‌افتادند. این مجموعه‌ای بود از ابتکاراتی که تسلط کامل بر آنها وجود نداشت. مثلا آیا این تخم پاشی گلخانه‌ای نبود که موجب نابودی بسیاری از گیاهان و موجب غفلت از تخم پاشی زمین‌های معمولی شد برای آنکه بتوان بر روی قطعات آزمایشی رکورد بیشتری بدست آورد. یا مثلا کارهای بیفایده و حتی زیان آور، مانند کانال‌های آبیاری که بطور تاحدودی تصادفی کنده شد و موجب تغییر در سطح آب سفره‌های زیر زمینی گردید و هزاران هکتار نمک را در شاندونگ بر روی سطح زمین آورد یا موجب خشک شدن چاه‌های برخی دیگر نقاط شد! ضمن اینکه دولت حاضر نشد در بخش مهمی از این "8 نکته" سرمایه گذاری کند زیرا به امید استفاده از کار فشرده و سخت دهقانان نشسته بود.

این درست است که بی اطلاعی کادرها سرانجام کار را تعیین می‌کرد. در منطقه تیانجین، مثلا تصمیم گرفته شد که مقادیر زیادی سیب زمینی کاشته شود ولی فراموش شد که زمستان در شمال چین بسیار سخت است، نتیجه اینکه بخش مهمی از کشت را سرما نابود کرد. با اینحال آن مقدار باقی مانده بود که در زمستان 1960-1959 بتوان آن را جمع اوری کرد. اما دستمزد دهقانان کمون‌های مجاور ماهانه 5 تا 7 یوان بود حتی بدون کار. پس کار نمی‌کردند. زمانی که پس از رنج زیاد آنچه از بلایای طبیعی و بلایای انسانی مانده بود جمع آوری شد تازه معلوم شد که فکری برای نگهداری آنها نشده است. سیب زمینی‌ها آخرسر از بین رفتند.

دربرابر چنین وضعی ما از کندی واکنش رسمی تعجب می‌کنیم. با حیرت می‌بینیم که وزیر کشاورزی، تان ژنلین، در آوریل 1960 دربرابر مجمع خلق گزارش خوش بینانه‌ای درباره اوضاع ارائه می‌دهد و "برنامه 12 ساله کشاورزی" را به تصویب مجمع می‌رساند. این برنامه‌ی اعلام شده از سوی عزیز دردانه مائو اهداف بلندپروازانه‌ای را تعیین کرده بود که در این وضع خطر قحطی بیش از هر زمان بی معنا بود. حتی گفته می‌شد که وزیر در حال مذاکره برای افزایش درآمد متوسط دهقانان است که تا آن را به سطح درآمدهای دهقانان متوسط مرفه پیش از اصلاحات ارضی افزایش دهد. معلوم نبود مسئولان چین در کدام دنیا سیر می‌کردند ...

بنظر می‌رسد که سه دلیل برای این ناآگاهی وجود داشت :

- رهبران در دام خود گرفتار شده و تبلیغات خود را باور کرده بودند، بویژه آنکه  "شکست آماری"، که در 1958 پذیرفته شده بود، اینان را سرگردان کرده بود و اوضاع واقعی را درک نمی‌کردند. باید تا زمستان سخت 1960- 1959 صبر شود تا آنان بالاخره وخامت خطر را بفهمند.

- پذیرش شکست مستقیما به مائو تسه تنگ مربوط می‌شد: این شکست در بخش بزرگی شکست شخصی او بود. در حدود 1960 بنظر می‌رسید که نبرد سیاسی حادی در رهبری حزب کمونیست چین آغاز شده است و بتدریج شکل "مبارزه میان دو مشی" را به خود می‌گیرد.  

- وضع در جنبش کارگری بین‌المللی دیگر به چین اجازه نمی‌داد که شکست خود را نپذیرد، آنهم در شرایطی که خود را قهرمان لنینیسم معرفی می‌کرد. و یک قهرمان همیشه باید پیروز باشد... این نکته اخر نکته‌ای است که می‌خواهم  بر روی آن بیشتر مکث کنم. (نقل از راه توده)