جهان و ايران

        www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
  مردم ایران
طرف سوم حمله به کشور اند
ناصر زرافشان
منبع: مانتلی ریویو (13 می 2008) برگردان: منوچهر بصیر
 
 
 
 

 

چشم انداز- در بحث کنونی که در مورد ایران جریان دارد، مهمترین پرسش این است که هدف اصلی امریکا در ایران و خاورمیانه چیست؟ در وهله اول اگر نتوانیم پاسخ مطمئنی به این مسئله بدهیم و از هدف واقعی و پنهانی دشمن در این بحران آگاه شویم، نمی‌توانیم راه‌حلی برای آن پیدا کنیم و به‌طور جمعی در برابر آن موضع بگیریم.

ادعای رهبران سیاست خارجی امریکا در این مورد بسیار ساده است؛ آنها می‌گویند هدف دخالت امریکا در این منطقه گسترش دموکراسی و حقوق‌ بشر است. امریکا بر این اساس و به‌دلیل نظم اجتماعی که بر جهان تحمیل کرده، ادعا می ‌کند که منظور از این دخالت اصلاً نفع شخصی و مسائل پنهانی نیست، ولی متأسفانه طرفداران امریکا از روی سادگی آن را تکرار می‌کنند، ولی باید پرسید آیا همه در ایران و منطقه چنین عقیده‌ای دارند؟ من تا جایی که می‌توانم سعی می‌کنم در این مقاله کوتاه پاسخی به این پرسش بدهم.

اما پرسش دیگری هم مطرح است که آیا از منظر امریکا زمانی که حقوق و آزادی و رشد و توسعه ملی به خاطر سلطه واپسگرایان انکار و پایمال شده، آیا این وظیفه یک نیروی ویرانگر خارجی است که برای حقوق و آزادی آنها دخالت کند تا موجب رشد و توسعه آن شود؟ اصلاً باید پرسید که چه زمانی در تاریخ، یک‌ نیروی خارجی به خود حق می‌دهد که به‌جای یک ملت تصمیم بگیرد؟

آنها ‌که دخالت خارجی را تشویق می‌کنند، از پیامد این جنگ و تأثیری که بر زندگی مردم دارد خبر ندارند و این عقیده عامیانه را رواج می‌دهند که هرکس مخالف دخالت است از جمهوری اسلامی پشتیبانی می‌کند! اما دلیلی بر این ادعا وجود ندارد، زیرا هواداران دخالت، می‌خواهند زیرکانه مخالفان را از جنگ با خارجی‌ها ترسانده و تحسین و حمایت خود را هم از بیگانه پنهان کنند. موضع من روشن است؛ اما امیدوارم بتوانم به کسانی‌که از روی اشتباه معتقدند در این مبارزه دو طرف بیشتر وجود ندارد، یادآوری کنم که طرف سومی هم وجود دارد. به عبارت دقیق‌تر قربانیانی در این میان صدمه می‌بینند و هزینه می‌دهند، اما کسی به فریادشان نمی‌رسد. این طرف سوم، مردم ایران هستند که می‌خواهم از دید آنها اوضاع را بررسی کنم.

جامعه زندگی خود را دارد، که از سیستم‌های گوناگون حاکم بر آن متفاوت است. دقت کنید نظام‌های سیاسی می‌آیند و می‌روند، اما جامعه باقی می‌ماند. هیچ‌کس حق ندارد اجازه دهد که جامعه به خاطر دولت آن نابود شود. ما باید با این مسئله از نظر مردم و هدف تاریخی آنها برخورد کنیم، زیرا جنگی که دولت امریکا و برخی به آن علاقه‌مندند برای مردم چیزی جز مرگ، کشتار، خرابی، بیماری، نابودی زیربنای اقتصادی و ثروت ملی، قحطی، فقر، هرج‌ومرج و بدترشدن سختی‌ها به‌وجود نخواهد آورد. این‌که کدام طرف جنگ را آغاز می‌کند، مهم نیست، آنچه مهم است این است که در این میان تنها مردم ایران بهای آن را خواهند پرداخت. به همین دلیل می‌خواهم آینه‌ای جلوی کسانی بگیرم که از روی سادگی علاقه‌مند به دخالت خارجی هستند.

درعین حال می‌خواهم پیام آن مردم عادی را بازگو کنم که فشار زندگی آنها را افسرده کرده و از شدت افسردگی بتدریج آنها فکر می‌کنند که دخالت خارجی می‌تواند آنها را نجات دهد. فکر می‌کنند بدین‌ترتیب می‌توانند بدون هیچ تلفات و خسارتی آزاد شده و زندگی بهتری پیدا کنند، اما این اشتباه مرگ‌آوری است که رنج و بدبختی فراوانی به‌دنبال خواهد داشت. آخر چطور ممکن است ملتی از آن‌سوی دنیا به خاورمیانه بیاید و به خاطر دموکراسی و حقوق‌بشر مردم دیگر، نیروی مادی و انسانی خود را قربانی کند؟

جان کلام اینجاست که چون ما چنین فکر خامی را قبول نمی‌کنیم، بنابراین باید هدف‌های واقعی و انگیزه اصلی دخالت خارجی را توضیح دهیم. یک نکته ظریف ولی خیلی مهم که تا به حال کمتر کسی به آن توجه کرده و موجب توهم زیادی هم شده، این است که مردم ایران می‌خواهند نظام دموکراتیکی ایجاد کنند تا موجب پیشرفت آنها شود، اما باید پرسید این چه ربطی به راهبرد امریکا دارد که خاورمیانه را جزء مهمی از بازی‌های سیاسی خود می‌داند؟ به عبارت ساده‌تر، امریکا به خاورمیانه نمی‌آید تا از حقوق مردم ایران دفاع کند، بلکه برای کنترل نفت و تغییر جغرافیای سیاسی منطقه توسط نیروی نظامی و در جهت منافع خود می‌آید. اما جامعه‌ای که همیشه منتظر است تا دیگران برای او تصمیم بگیرند، جامعه‌ای نابالغ است و چون اعتماد به نفس هم ندارد، از این‌رو معتقد نیست که می‌‌تواند برای سرنوشت خود تصمیم بگیرد.

بسیاری از کسانی‌که زندگی راحتی دارند، نسل گذشته را به خاطر انقلاب و براندازی رژیم شاه مورد انتقاد قرار می‌دهند، اما آنها درک نمی‌کنند نسلی را که مورد انتقاد قرار می‌دهند، ایمان راسخی داشتند که می‌توانند جامعه خود را تغییر دهند و در غیر این صورت به خیابان نمی‌آمدند و دست به فداکاری و جانبازی نمی‌زدند. اگر آن نسل در رسیدن به آرمان خود به‌طور کامل موفق نشد، اما به سهم خود هم مبارزه کرد؛ اما نسل امروز توان مبارزه با موانع رشد و توسعه را ندارد و تنها منتظر معجزه‌ای از سوی دیگران است. در هر جنگ امکان پیروزی و شکست هست و به همین دلیل هم نسل پیش از انقلاب چون به بلوغ فکری و توانایی لازم رسیده بود برای تغییر زندگی خویش به مبارزه پرداخت. به‌عبارت دیگر نسل پس از انقلاب چون هنوز به آن بلوغ فکری نرسیده که خود را سازنده تاریخ و ملزم به شرکت در مبارزه بداند، از این‌رو وقتی به تغییر نظام اجتماعی فکر می‌کند، افق تغییر و تحول را آن‌قدر دور می‌بیند که گویی در سیاره دیگری قرار دارد. آیا هنر بخشی از دانشجویان پس از انقلاب تنها باید این باشد که مصرف‌ کننده منفعل اندیشه‌های نئولیبرال‌ و ستایشگر امریکا باشند؟ آیا باید مبارزات نسل پس از انقلاب را فراموش کنند و تنها تحت‌ تأثیر افکار و عقاید بعضی از روشنفکران قرار گیرند؟ هرکس که کوچکترین آشنایی با ماهیت امپریالیسم داشته باشد، دیگر درک واقعی مداخلات او در دنیا برایش مشکل نیست، از این ‌رو رسانه‌های امپریالیستی (رادیو، ماهواره، تلویزیون و اینترنت) همیشه اطلاعات بسیار مختصری در اختیار افراد ساده‌ای که منتظر کمک امریکا هستند می‌گذارند تا بهانه‌‌ای برای نفوذ و دخالت خود داشته باشند. اگر مردم عادی و حتی فعالان ما تا آنجا معلومات و اطلاعات داشتند که این‌طور تحت‌ تأثیر تبلیغات قرار نگیرند و اگر درک می‌کردند که تهاجم امریکا به خاورمیانه به بهانه دفاع از دموکراسی و حقوق ‌بشر تنها به خاطر منافع خود بوده، متوجه می‌شدند که مردم هنوز اطلاعات زیادی در مورد ماهیت، ‌سیاست و منافع امپریالیسم ندارند.

بنابراین در وهله اول باید توجه کرد که نظام سرمایه‌داری، نظامی اقتصادی است و هدفش بیش از همه‌چیز کسب سود و صدور سرمایه و رونق تجارت است، نه اداره قانونی و انسانی یک نظام سیاسی. «توافق واشنگتن» در حقیقت نام جدید سرمایه مالی بین‌المللی است که بر نظام کنونی سرمایه‌داری جهانی حاکم شده و از این ‌رو حامی منافع آنهاست و سازمان‌هایی چون صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و بانک فدرال رزرو هم از آن حمایت می‌کنند. از آنجایی‌که می‌خواهند این راهبرد مؤثر باشد، از این ‌رو به جهان نئولیبرال‌ نیاز دارند،‌ پس تضادی در این نظام وجود دارد، یعنی از یک‌ سو میان سرمایه‌داری بین‌المللی که می‌خواهد نرخ بهره را بالا ببرد و ازسوی دیگر ملل تحت سلطه که بازارها، منابع و نیروی کار را در اختیار دارد، تضادی وجود دارد. دلیل آن هم روشن است، زیرا سرمایه بین‌المللی می‌خواهد همه‌جا برود و آزادانه فعالیت کند. از همه مهمتر این ‌که چون می‌خواهد به بازارها، منابع و نیروی کار ملل دیگر هم دسترسی داشته باشد با مشکلات مرزهای ملی برخورد می‌کند. مؤسسه‌های اقتصادی مانند صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی هم به کشورهای دیگر فشارهای اقتصادی می‌آورند تا تسهیلات لازم را برای نظام نئولیبرال آن فراهم کند، مانند برنامه‌های تعدیل ساختاری. ازسوی دیگر فشارهای سیاسی و نظامی کشورهای قدرتمند سرمایه‌داری برای این است که کشورهای ضعیف با بازکردن بازارهای خود به روی آنها و تغییر نظام‌های سیاسی کشور خویش، امکاناتی فراهم کنند تا سرمایه بین‌المللی بتواند سود بیشتری به دست بیاورد، اما برخلاف ادعای نئولیبرال‌ها، برداشتن موانع تجاری حتی در بهترین زمان هم موجب افزایش درآمد ملی نمی‌شود، بلکه فقر و نابرابری بیشتری هم ایجاد می‌کند. پژوهش‌هایی که توسط «برانکو میلانوویچ»، عضو بانک جهانی انجام شده نشان می‌دهد که در سال 1998 درآمد ثروتمندترین افراد که یک درصد جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند، معادل 57 درصد فقیرترین مردم دنیاست و در عین حال «اندکس جینی» از پژوهشگران معاصر، این میزان را 66 درصد اعلام کرد. پژوهش‌ها و آمارهای زیادی وجود دارد که ثابت می‌کند، تبلیغات نئولیبرال‌ها که ادعا دارند سیاست‌‌های آنها به رشد و توسعه کمک می‌کند، دروغ است. افزون بر این، سلطه بازار مالی و مانورهایی که می‌دهند بی‌ثباتی اقتصادی غیرمنتظره‌ای را در مقیاس جهانی ایجاد می‌کند. ازسوی دیگر ملل و مناطقی هم که بیشتر تحت سلطه نئولیبرالیسم قرار دارند صدمه بیشتری می‌خورند، برای نمونه‌ مکزیک در سال‌های 5ـ1994، آسیای شرقی در سال‌های 8ـ1997، روسیه و آرژانتین در سال 2001 ازجمله مهمترین قربانی‌های فروپاشی‌ این بازارهای مالی درحال ظهور بودند که اکنون نوع آنها به صورت یکی از مشخصات اساسی و نهانی این بازارها در آمده است.

مرکز پژوهش‌های روش‌های اقتصادی، نتایج دوران جهانی‌سازی را (1980 تا 2000 و دهه پس از آن) با همکاری مؤسسه نیازمندی‌های کنزی بررسی نموده است و این پژوهش‌ براساس شاخص‌های متعددی مانند درآمد سرانه محصول ناخالص داخلی، امید متوسط به زندگی، میزان مرگ‌ومیر بزرگسالان، کودکان، نوزادان، بی‌سوادی عمومی و تعداد دانش‌آموزان قرار داشته. نتیجه این‌که رشد اقتصادی و شاخص‌های دیگر در دوران جهانی‌سازی نسبت به قبل، کاهش چشمگیری داشته و «آلکس کالینیکوس»(Alex Callinicos) در کتاب خود باعنوان «بیانیه ضد سرمایه‌داری»، آمار مربوطه را با جزئیات دقیق ذکر کرده است.

«جان ویکز»(John Weeks) در مقاله خود باعنوان جهانی‌شدن و دروغ‌ها و اسطوره اقتصاد جهانی که در دهه 1990 منتشر شد، براساس پژوهش‌های یادشده این‌طور نتیجه‌گیری می‌کند:

کشورهایی مانند امریکای لاتین، صحرای آفریقا و آنها که عضو سازمان همکاری اقتصادی و توسعه بودند، چون از سیاست‌های جهانی‌سازی استقبال زیادی کردند در دهه 1990 نسبت به دهه 60 دچار رکود شدیدی شدند، اما کشورهای آسیای شرقی که چندان تسلیم جهانی‌سازی، آزادسازی تجاری و عدم کنترل حساب سرمایه نشدند در دهه 1990 نه‌تنها رکود اقتصادی نداشتند، بلکه به رشد اقتصادی هم رسیدند. بدین ترتیب متوجه می‌شویم فرضیه‌هایی که معتقد است جهانی‌سازی موجب رشد می‌شود سر تا پا دروغ است.

راهبرد جدید نئولیبرالیسم به همه، بویژه اقتصادهای ضعیف‌تر صدمه می‌زند. به عبارت دقیق‌تر بازکردن دروازه‌های کشورها به روی سرمایه‌های مالی خسارات شدیدی برای آنها خواهد داشت،‌ زیرا سرمایه‌های مالی بدون این‌که نقشی در رشد و بهبود تولید داشته باشد، به صورت خطرناکی اقتصاد آن را فلج می‌سازند.

در دو دهه گذشته، آنها با ابزارها و روش‌های جدیدی همراه با حقه‌بازی و انگل صنعتی که در تاریخ اقتصاد بی‌نظیر بوده، درآمد سرمایه مالی و بازارهای در حال ظهور را به اوج رسانده‌اند. این نظم اقتصادی در کانال‌های جریان سرمایه در بازار سهام و فعالیت‌های تجاری در بازار که در حوزه اعتبار بین‌المللی صورت می‌گیرد جریان دارد. در این کانال قرض‌‌های ملت‌های تحت سلطه خرید و فروش می‌شود و بعد ملت مقروض در اثر فشارهای اقتصادی در معرض شکست قرار می‌گیرند. فعالیت‌های سرمایه مالی، با تولید و تجارت فرق می‌کند. بدین‌ترتیب که آن از فضای بازی برای مانورهای مالی سفته‌بازی متقلب تشکیل شده که ابزارهای عملی آن، تأمینات و مشتقات مالی است، یعنی برگ‌های کاغذی که در اقتصاد سالم پشتوانه‌ای ندارند و تنها به درد درآمدهای نامشروع مانند قمار می‌خورد. اگر ما جدال‌های لفظی و توجیه‌های نظری و مشابهی که در این قمار قرار دارد را کنار بگذاریم، متوجه می‌شویم که سرمایه مالی تنها حقه‌بازی است، بدین‌ترتیب که هزار دوز و کلک سر هم می‌کند تا حاصل دسترنج دیگران را مفت و مجانی به جیب بزند.

سرمایه مالی نه‌تنها ذاتاً‌ بهره‌ور نیست، بلکه اشتهای سیری‌ناپذیری هم برای بلعیدن سودهای بیشتر دارد، به ‌ قول معروف از آب کره می‌گیرد، حتی روی مسائل آینده محیط زیست هم شرط‌بندی می‌کند تا بتواند آن را مانند اموال دیگر در جریان سفته‌‌بازی خرید و فروش کند. ارزش‌گذاری سهام‌‌های این شرکت در مدت یک سال در بازارهای سهام از هفتاد میلیارد دلار به‌طور مجازی به صفر رسید. این شرکت با تلف‌کردن پس‌اندازهای کارگران و به خطر انداختن نابودی پس‌اندازهای بازنشستگی میلیون‌ها کارگر دیگر، موجب شد که سرمایه عظیمی در «انرون» جاری شود. درحقیقت باید گفت که این شرکت نماینده شبکه پیچیده و سایه‌ای حقه‌بازانی است که از ستاد شرکت‌های بزرگ صنایع، بیمه، بانکداری و حسابداری شروع شده و به واشنگتن ختم می‌شود. بعد هم افشا شد که دست‌کم 212 نفر از 248 نفر اعضای کنگره که به‌طور رسمی مأمور حسابرسی و بررسی این جاروجنجال مالی بودند از شرکت انرون رشوه گرفته بودند تا روی تخلفات مالی شرکت آرتور اندرسن(Arthur Anderson) را سرپوش ‌بگذارند. این به‌طور کلی، تصویر کاملی از نظام نئولیبرالیسم است که نشان می‌دهد، با فشارهای اقتصادی، سیاسی، نظامی و به‌طور کلی هر دوز و کلک که هست نفوذ خود را در دنیا گسترش داده یا به آن تحمیل کند.

تهاجم برای حذف موانعی که در گسترش نظم نئولیبرالی قرار دارد، به بهانه حمایت از دموکراسی و حقوق‌بشر صورت می‌گیرد، ولی آزادی و دموکراسی اساساً تنها می‌تواند در صورت رشد تاریخی یک نظم اجتماعی و اقتصادی و مردمی باشد که از آن حمایت می‌کند؛ چون آزادی و دموکراسی کالاهایی نیستند که یک نظم معین اجتماعی بتواند صادر یا وارد کنند، چه این‌که بخواهند با زور از خارج بیاورند. کسانی که منتظرند آزادی را با زور برای آنها بیاورند هنوز مفهوم اساسی آن را درک نکرده‌اند.

پیشتر لنین در مورد ماهیت فاسد و انگلی سرمایه مالی که امروز این‌طور قدرت گرفته صحبت و تأکید کرده... امروز که عملکرد این سرمایه‌های مالی روشن‌تر است دیگر کسی نمی‌تواند عقاید لنین در این مورد را نفی کند. برخی نه دیروز مفهوم عقاید لنین را درک کردند و نه امروز می‌دانند که راه رشد سرمایه‌داری بی‌نظم و قانون کجا می‌رود!

تنها کافی است بدانیم امروز امپریالیسم می‌خواهد بر بیشتر از نیمی از جهان دست پیدا کند و اینجا خاورمیانه به خاطر نفت از همه مهمتر است. اصلاً باید بگوییم که خاورمیانه برای امریکا به‌عنوان یک قدرت جهانی، اهمیتی راهبردی دارد.

جنگ به خاطر کنترل منابع انرژی موضوعی ساده نیست، به همین دلیل است که امریکا تنها قصد تسلط بر خاورمیانه را ندارد، بلکه می‌خواهد چین، ژاپن و اروپا هم با تمام امکانات خود از منافع او در خاورمیانه ـ که برای او اهمیت حیاتی دارد ـ دفاع کنند. چون امریکا بیشتر از 25درصد [20 درصد] نفت تولیدی دنیا را مصرف می‌کند. اگر در نظر بگیریم که کانادا تنها کمی بیشتر از 3درصد منابع نفت جهان را در اختیار دارد، مسئله قابل فهم می‌شود.

«دونالد کاگان»(Donald Kagan) که سیاستمدار دست راستی و استاد دانشگاه ییل(Yale) امریکاست هنگام حمله به عراق به روشنی گفت، مشکلات اقتصادی ما ناشی از اخلال در تولید نفت است، اما اگر به نفت عراق دست پیدا کنیم مشکلات ما هم برطرف می‌شود.

همیشه این واقعیت را در نظر داشته باشید که امریکا با تمام قدرت خود، تنها 3درصد منابع نفت جهان را در اختیار دارد و اروپای غربی هم باوجود اهمیتی که برای اقتصاد جهانی دارد، تنها از 2درصد منابع برخوردار است. در مورد اروپای شرقی و اتحاد شوروی سابق هم باوجود این‌که در پنجاه‌سال پیش مجبور نبودند حتی یک قطره نفت وارد کنند، امروز تنها 7 درصد منابع نفتی جهان را دارند، درحالی‌که خاورمیانه 65درصد آن منابع را دارد، بدین‌ترتیب است که اهمیت این منطقه و ماهیت بحران‌های سیاسی موجود بهتر درک می‌شود.

در سرمقاله دسامبر 2002 مانتلی ریویو قید شده: طبق برآوردی که در اول ژانویه 2001 صورت گرفته و در نمودار مربوطه هم نشان داده شده، ثابت شده که ذخایر نفت و گاز طبیعی این منطقه از میزان یادشده هم بیشتر است. از این‌ گذشته به واقعیت‌های حاصل از پیش‌بینی واحد انرژی امریکا توجه کنید که معتقد است در 20 سال آینده تقاضا برای نفت جهانی از 77 میلیون بشکه در روز به 120 میلیون بشکه خواهد رسید و این افزایش مصرف بیشتر به خاطر مصرف چین و امریکاست. اکنون با در نظر گرفتن توضیحات بالا، تمام زوایای تاریک مسئله روشن خواهد شد. البته در هر مرحله از تاریخ سرمایه‌داری مسائل سیاسی، اقتصادی و نظامی دیگری است که بر هم نفوذ دارند، زیرا باید به صورت یک کلیت عمل کنند. اما مسئله نفت در خاورمیانه تنها مسئله‌ای اقتصادی نیست، درست است که در نظام سرمایه‌‌داری کسب سود بسیار مهم است، اما مسائل راهبردی و سیاسی هم که پشت مسئله نفت نهفته، دارای اهمیت است.

اگر در مورد آزادی اجتماعی و حل مشکلات کنونی، خام و ساده‌اندیش باشیم، شکست‌های سنگینی خواهیم خورد. ترس من این است که دیر متوجه این مسائل شویم و بعد دیگر جنگ، اجتناب‌ناپذیر شود. بدین‌ترتیب زمان آن رسیده تمام کسانی‌که ایران را دوست دارند، این مقوله را کنار گذاشته و یک صدا با جنگ مخالفت کنند. فراموش نکنیم که در صورت بروز جنگ، چیزی جز افزایش فشار و ناامنی و بدبختی نصیب مردم ایران نخواهد شد.