انتهای جاده مطهری به خیابان شریعتی طبق طرح شهرداری منطقه 7
باید ادامه یافته و از طریق خیابان پارک و از درون زندان قصر
به اتوبان صیاد شیرازی وصل شود. اجرای این طرح موجب درگیری بین
شهرداری و بخشی از اهالی این محله شده است.
روز گذشته شهرداری به کمک دادستانی کشور و نمایندگان آن، خانه
ای را با بولدوزر ویران ساختند که صحنه رقت انگیزی را بوجود
آورد. مستاجرین این خانه را پدر، مادر، یک کودک 7 ساله و یک
جوان تشکیل می دادند. صبح پس از آنکه پدر خانواده به قصد کار
منزل را ترک کرده بود و در شرایطی که همسر و فرزندان وی در
خانه بودند، شهرداری با کمک استانداری به خراب کردن خانه مشغول
می شوند.
مردمی که در محل حضور داشتند از این واقعه بسیار خشمگین شدند و
به همین منظور پس از مدت کوتاهی پلیس و نیروهای امنیتی سرازیر
شد و کوشش کرد مردم را متفرق کند.
در این میان هر کس با زبان و برداشت خود از این ماجرا با پلیس
بحث می کرد. جوان ها با تمسخر می گفتند که با این وزیر کشور
که در خانه 30 میلیاردی زندگی می کند باید مستاجر با این وضعیت
کاشانه اش ویران شود. پدر خانواده که پس از مدتی به محل آمد با
صدای بلند فریاد می زد و با نشان دادن سینه و شانه خود که در
جنگ آسیب دیده بود با فریاد می گفت که این مزد جانباری من در
جنگ است که امروز ثمره آن را می بینم. او می گفت جایی ندارم که
فرزندانمان و زنم را در آن جای دهم. و در ادامه خطاب به مردم
فریاد می زد که یک مشت دزد و غارتگر نشسته اند در دولت و با ما
و زحمتکشان این کار را می کنند. اگر راست می گویید اول بروید
رستوران سر خوش را خراب کنید که 7 میلیارد می ارزد ولی
شما این کار را نمی کنید اگر چه آن هم در طرح است ولی سراغ من
می اید که مستاجر هستم.
حیرت
انگیز آن بود که نماینده دادستانی در جواب آن مرد گفت که بی
خود به جنگ رفتی مگر برای من جنگیدی. در همین موقع اعتراض مردم
حاضر در آنجا بلند شد که می گفتند جوان های ما کشته و زخمی
شدند که امثال محصولی و کردان و احمدی نژاد بی مغز به دولت
برسند. باور کنید این عین جملات مردم است. یکی دیگر گفت که
شبانه روز در مورد جنگ و شهدا در بوق می دمید و در عمل این
کارتان است با مردم.
در همین اثنا دختر 18 ساله خطاب به پلیس فریاد زد: چرا جمعیت
را متفرق می کنید؟ واقعا شما مسلمانید؟ چرا صبح تا شب دروغ می
گویید که مسلمانید؟ شما از شمر بدترید. ریخته اید در خانه ما
با این وضعیت و می بینید که برادر کوچکم چگونه وحشت زده است.
همانجا بچه کوچکی را نشان می داد مانند یک جوجه به خود می
لرزید.
این حادثه از صبح تا این ساعت که من ماجرا را شرح می دهم ادامه
دارد. |