... ما تقریبا تا سال 48 گرمسار بودیم و
بعد به
تهران آمدیم.
آمدن ما به تهران مقارن شده بود با شدت
گرفتن مبارزات و فعالیتهای سیاسی
علیه رژیم و صورت مسلحانه پیدا کردن
این مبارزات. در این زمان توجه عموم
روحانیون سیاسی نیز به این
فعالیتها و مبارزات مسلحانه جلب شده بود؛ مگر
آن دسته از روحانیون غیرسیاسی که نه
تنها مخالف مبارزه مسلحانه که اصلا
مخالف مبارزه سیاسی با رژیم هم
بودند.
البته بعضی از روحانیون سیاسی قلبا
و در صحبت از مبارزه مسلحانه حمایت
میکردند و برخی مثل آقای لاهوتی در
عمل. آقای لاهوتی از همان ابتدا که به
تهران آمد، اعتقاد به همکاری با این
حرکت مبارزه مسلحانه داشت و بنابراین
چه در گفتار و تبلیغ و چه به لحاظ
مالی سعی میکرد از سازمان مخفی مجاهدین
حمایت داشته باشد.
از چه طریقی و چه زمانی با بچههای
مجاهدین ارتباط پیدا کردند؟
سازمان مجاهدین یک گروه مخفی بود و ارتباط
برقرار کردن با آن آسان نبود.
من دقیقا نمیدانم که شروع این
ارتباط به چه گونهای بود. اما گمان میکنم سازمان به وسیله
سمپاتها و کادرهای خود ارتباطی را در همان سالهای
اول با آقای لاهوتی برقرار کرده
بودند؛ آقای لاهوتی از طریق آقای اسدالله
تجریشی با حسن ابراری و احتمالا از
این طریق هم با وحید افراخته ارتباط
برقرار کردند. تا اینکه در سال 1354
بر اثر اقاریر آنها در بازداشت، آقای
لاهوتی لورفت و دستگیر شد.
بعد از تغییر ایدئولوژی در سازمان، آقای
لاهوتی هم
به شدت مخالف این اتفاق بود و با نیروهای
مذهبی سازمان هم رای بود.
میدانید که در سازمان هم، همه
نیروها تغییر ایدئولوژی ندادند و حتی برخی
از بچههای مذهبی آنقدر ایستادگی
کردند که توسط گروه مقابل ترور شدند مثل مجید شریف واقفی و
مرتضی صمدیه لباف.
حسن ابراری هم مخالف تغییر ایدئولوژی بود.
آقای لاهوتی مخالف تغییر
ایدئولوژی بود و شاید به همین دلیل
وحید افراخته او را لو داده بود و
آن لو دادنهای فلهای در سال 54 با
هدف برخورد و حذف نیروهای مذهبی انجام
شده بود. آقای لاهوتی به زندان رفت
و داخل زندان صفبندیهایی شکل گرفت و
اتفاقاتی افتاد که یکی از نتایج آن،
همان فتوای علما بود.
آیا رابطه آقای لاهوتی با
مجاهدین، تاثیری در رابطه ایشان با دوستان روحانیشان نگذاشت؟
یک عده از دوستان روحانی سنتی ایشان که از
همان سالهای 50، ارتباط خود را
با ایشان قطع کردند چون مخالف
مبارزه سیاسی روحانیت بودند ولی دوستان
روحانی ایشان که رویکرد سیاسی هم
داشتند، مثل آقایان مهدویکنی و هاشمی
رفسنجانی و منتظری و... با ایشان
رابطه داشتند و اختلافات و تفکیک مواضع
آنقدر حساس و مهم نبود که به مشکلی
در ارتباط آنها با هم منجر شود.
مهمترین شاهد این قضیه هم ازدواج من
و برادرم با دخترهای آقای هاشمی بود
که اصلا فلسفه این ازدواج دوستی پدر
ما با آقای هاشمی بود.
صحبت آن را در زندان کرده بودند و
بعد که بیرون آمدند مقدمات آن فراهم
شد. در این زمان آقای لاهوتی و آقای
هاشمی، هر یک دیگری را به عنوان
بهترین دوست خود میشناخت و به ما معرفی
میکرد، اما بعد از انقلاب در میان
هواداران انقلاب، دو دیدگاه درباره
مجاهدین وجود داشت. یک تفکر معتقد
بود که با آنها باید مدارا کرد تا
اعتماد آنها جلب شود و گروه دیگر
معتقد بود که باید با تندی و خشونت با
آنها برخورد کرد. آقای لاهوتی جزو
دسته اول بود و من معتقدم که بنیانگذار
نظام هم در ابتدای انقلاب معتقد به
همین مشی بود و گواه آن هم دیدار مسعود
رجوی و موسی خیابانی با ایشان در
سال 58 است.
همین که ایشان
آنها را به حضور پذیرفتند نشان میدهد که ایشان هم به مدارا
با آنها اعتقاد داشتهاند. البته به
نظر من در میان مجاهدین هم دو دسته
وجود داشتند. عدهای معتقد بودند که
نباید با جمهوری اسلامی مقابله کرد و
این حکومت برآمده از یک انقلاب
مردمی است و در مقابل آنها هم عدهای معتقد
بودند که سرانجام با جمهوری اسلامی
باید وارد برخورد نظامی شد. من گمان
میکنم که متاسفانه در هر دو طرف،
این جریان رادیکال در موقعیت بالادستی
قرار گرفتند و دیدگاههای اعتدالی
نتوانستند نگاه خود را به عمل برسانند.
آیا وحید برادر شما عضو مجاهدین بود؟
تا جایی که من میدانم وحید عضو نبوده است،
چون او همیشه زندگی
عادی داشته است. چه قبل از انقلاب و
چه بعد از انقلاب. او همیشه زندگی
عادی و غیرمخفی داشت و من گمان
نمیکنم کسی عضو مجاهدین بوده باشد و در
مواقع حساس هم وارد زندگی مخفی نشده
باشد.
اما به لحاظ فکری، وحید
نزدیکیهایی به تفکر مجاهدین داشت.
او در سال 1352 در حالی که کمتر از
18 سال داشت
بازداشت شد و چون موقع ارتکاب جرم، به سن
قانونی نرسیده بود پس از تحمل
پنج سال حبس مطابق قانون آزاد شد.
در سال 54 که برای بازداشت پدرمان به خانه
ما ریختند و چون پدرمان نبود،
من و سعید را به عنوان گروگان با
خودشان بردند و بازداشت کردند. پدر
ما آن روز به خانه سیداحمد آقا در
قم رفته بود و به قول معروف با علما
گعده داشتند. سر شب آقای لاهوتی از
آنجا به خانه زنگ میزند و مادربزرگم
گوشی را برمیدارد و پدر میپرسد که
چرا شما گوشی را برداشتید
و بچهها
برنداشتند؛ که در اینجا مادربزرگم
ماجرا را توضیح میدهد. آقای لاهوتی راه
میافتد که به تهران بیاید. اما
سیداحمد آقا میگویند که اگر شما نخواهید
بازداشت شوید من میتوانم همین جا
در قم شما را در مکانی امن پنهان کنم که
تا مدتها نتوانند شما را پیدا
کنند. حتی برخی از دوستان پدر به ایشان
میگویند که اگر بخواهید میتوانیم
شما را از کشور خارج کنیم.
اما آقای لاهوتی، به تهران میآید و
خودش را معرفی
میکند. با این حال من و برادرم را هم یک
ماه در بازداشت نگه داشتند. به
گمانم میخواستند از ما به عنوان
گروگانی تا پایان دوران بازجویی پدرمان،
استفاده کنند. بعد از یک ماه ما را
به اتاقی بردند که پدرمان در آنجا بود
و منوچهری و عضدی هم نشسته بودند.
صورت ایشان ورم داشت و برای اینکه آثار
ضرب و شتم پای ایشان را نبینیم روی
پایشان یک پتو انداخته بودند. در آنجا
بود که پدر ما باز هم یادآوری کرد
که بیرون فقط به دنبال درستان باشید و
وارد گروهها و هیچ تشکیلات سیاسی
نشوید.
پدر در آبان سال 57 از زندان آزاد شدند و
یک ماهی را به دید و بازدید
پرداختند. بعد از آن ما به شمال
رفتیم و در آنجا ایشان با آقای هاشمی تماس
گرفتند و از ایشان خواستند که به
شمال بیایند و با هم باشیم که آقای هاشمی
هم همراه با خانواده به شمال آمدند
و آن سفر، مقدمه ازدواج من و سعید با
دخترهای آقای هاشمی بود. بعد از این
سفر بود و اواخر آذر یا دی که به
گمانم سید احمد آقا با آقای لاهوتی
تماس گرفتند و از ایشان خواستند که به
پاریس بیایند و همدیگر را ببینند.
سیداحمد آقا رابطه خوبی با خانواده ما و
پدرمان داشت.
وقتی پدر در زندان بود ایشان گاه تنها و
گاه به همراه همسرش به خانه ما
میآمدند. یادم هست که تماس میگرفت
و میگفت که مثلا ما امشب با همسرم به
خانه شما میآییم. بعضی وقتها
سیداحمد آقا میآمد و ماشین پیکان من را
برمیداشت و با خانم و تنها فرزندش
که سیدحسن آقا بود و پنج شش سال داشت،
به مسافرت میرفت. خلاصه آقای
لاهوتی به خواست سیداحمد آقای خمینی به
پاریس رفت و با هواپیمای انقلاب به
ایران بازگشت.
چرا بعد از انقلاب آقای لاهوتی
بهرغم دوستی قدیمی با بسیاری از
روحانیون سیاسی که حزب جمهوری را
تاسیس کردند، حاضر نشد عضو حزب بشود؟
به مرور آقای لاهوتی از یک دیدگاه انتقادی
برخوردار شده بود. موافق حزب
جمهوری نبود و میگفت این حزب با
هدف رسیدن به قدرت شکل گرفته در حالی که
آرمان ما در انقلاب این نبوده است.
آقای هاشمی معتقد بودند که تلقی و
برداشت آقای لاهوتی که منجر به طرح
انتقاداتی از سوی ایشان شده، درست
نیست و گمان میکردند که به مرور
آقای لاهوتی به اشتباه خودشان پی میبرند.
چرا آقای لاهوتی از بنیصدر حمایت کرد؟
البته در ابتدا همه از او حمایت میکردند؛
ولی در اولین دوره
انتخابات ریاستجمهوری، ایشان معتقد بود که
آقای بنیصدر شایستگی بیشتری
دارد؛ یا لااقل مناسبتر از بقیه
است.
آقای لاهوتی در مواردی موافق
وضعیتی که انقلاب به آن سمت میرفت
نبود و میگفت شعارهای انقلاب و آن
حکومت اخلاقی و دینی که ما وعده
میدادیم با این شرایط حاکم و برخی
اتفاقات و گفتارهایی که امروز مطرح
میشود، همخوانی ندارد. آقای لاهوتی
خیلی احساسی بود و تاکید خاصی روی
اخلاق در روابط داشت. برای ایشان
خیلی غرمترقبه بود که برخی دوستان به
خاطر یک اختلاف نظر سیاسی، دوستی
سابق بین خود را هم فراموش کردهاند و
این اتفاقات ایشان را بسیار متاثر و
آزرده کرده بود.
پس با این حال چرا آقای لاهوتی وارد
مجلس اول شد؟
شاید فکر میکرد که از آنجا بتواند کار
مؤثر و مفیدی انجام دهد.
چون واقعا فضا و جو حاکم بر آن مجلس
را هم قبول نداشت. در ماجرای رای عدم
کفایت به آقای بنیصدر هم ایشان جزو
آن دسته از نمایندگانی بود که در جلسه
مجلس حضور نیافتند و غایب بودند،
مثل آقای بازرگان.
ایشان دیدگاه خاص خودشان را داشتند. البته
با برخی چهرههای نهضت مثل
مهندس بازرگان یا دکتر سامی و دکتر
یزدی رابطه و دوستی داشتند ولی ارتباط
خاصی با نهضت آزادی نداشتند. ایشان
اصلا معتقد بودند که دولت موقت در آن
شرایط کشور کارهای نیست و مسئولیتی
ندارد.
علت بازداشت و فوت آقای لاهوتی در آبان
60 چه بود؟ پیگیریهای بعدی شما آیا نتیجه مشخصی داد؟
آقای لاهوتی دو روز بعد از بازداشت وحید،
با حکمی که آقای
لاجوردی داده بود بازداشت شد. آنچنان که من
شنیدم در این حکم آمده بود که
ماموران حق تجسس و تفتیش خانه را
دارند و اگر به کسی هم ظنین شدند او را
بازداشت کنند.
پس حکمی در ابتدا برای بازداشت آقای
لاهوتی صادر نشده بود؟
نه، گویا ماموران در میانه تجسس تماسی
میگیرند که بعد از این تماس، تصمیم به انتقال آقای لاهوتی به
زندان گرفته میشود.
آیا اتفاق خاصی در تجسس خانه میافتد که
این تصمیم را میگیرند؟
آنچنان که بعد از فوت آقای لاهوتی سیداحمد
آقا به ما گفت گویا
نامهای وجود داشته که پدر بعد از
باخبر شدن از بازداشت و برخورد با وحید
خطاب به او نوشته بودند و احتمالا
ماموران با این نامه برخورد میکنند و
تصمیم به بازداشت ایشان گرفته
میشود. ما این نامه را ندیدیم ولی آنطور که
از سیداحمد آقا شنیدم گویا پدر در
این نامه از اینکه چنین اتفاقی برای
وحید افتاده بود و مسوولیت خود در
قبال او نوشته و گلایههایی را مطرح
کرده بود. من این نامه را
نخواندهام و دقیقا نمیدانم که در آن چه نوشته
شده است اما این احتمال هست که متن
آن نامه، در بازداشت ایشان موثر بوده
باشد.
آیا نمیدانید که واکنش سیداحمد آقا و
امام به بازداشت آقای لاهوتی چه بوده است؟
سید احمد آقا که برای تسلیت به خانه ما
آمده بود میگفت که خبر به رهبر
انقلاب که رسید، خیلی عصبانی شدند و
گفتند «غلط کردند ایشان را بازداشت
کردند.» گویا تماس با آقای موسوی
اردبیلی و موسوی تبریزی هم میگیرند که
آنها را پیدا نمیکنند و در نهایت
یک پیک موتوری به اوین میفرستند تا
پیغام ببرد که آقای لاهوتی آزاد
شود. اما وقتی پیک میرسد به او میگویند
که حال آقای لاهوتی بد شده و به
بیمارستان منتقل شدهاند.
آنچنان که گفته شد ایشان در زندان سکته
کرده بودند.
ما هم همین تصور را داشتیم اما گزارش پزشکی
قانونی که بعدا به دست من رسید
علت فوت را سکته تشخیص نداده بود.
من گزارش پزشک قانونی را دارم و یک نسخه
از آن را هم به شما میدهم. مطابق
این گزارش آقای لاهوتی به علت مسمومیت
با سم
استرکنین فوت کرده بودند.
آیا این مساله را با سیداحمد آقا درمیان
نگذاشتید؟
من وقتی با ایشان صحبت میکردم، هنوز گزارش
پزشکی قانونی را
نگرفته بودم اما در اینباره چیزهایی شنیده
بودم. سیداحمد آقا اظهار
ناراحتی میکرد و البته به انتقادات
تند پدر هم اشاره میکرد و میگفت که
نباید کار به بازداشت ایشان
میکشید. درباره مسمومیت هم سیداحمد آقا
میگفت که شاید ایشان خودکشی
کردهاند.
نظر آقای هاشمی چه بود؟ آیا از ایشان
توقع پیگیری نداشتید؟
آقای هاشمی هم میگفت که اشتباه شده است و
ایشان اصلا نباید بازداشت میشد
ولی کاری از دست کسی ساخته نبود. ما
هم البته دیگر به لحاظ روحی آنقدر
آسیب دیده بودیم که به دنبال پیگیری
در آن ماهها نباشیم. من خودم تا چند
سال به لحاظ روحی وضعیت مناسبی
نداشتم و حادثه فوت پدر و برادر به صورت
همزمان به شدت زندگی مرا تحت تاثیر
خود قرار داده بود و اصلا به دنبال
مذاکره و گفتوگو در اینباره
نبودم. زیرا حادثه با تمام سنگینی آن، واقع
شده بود و دیگر چیزی قابل تغییر
نبود. |