بیش از یکسال از قتل دکتر زهرا بنییعقوب در بازداشتگاه منکرات
همدان می گذرد. هیچ تلاشی برای پیگیری این قتل از سوی خانواده
وی تاکنون به نتیجه نرسیده است. این درحالی است که پدر زهرا
بنی یعقوب خود از افسران بازنشسته سپاه پاسداران است.
جمعی از فعالان «کانون زنان»، «جنبش مادران
صلح» و «مادران کمپین»، دانشجویان دانشکدههای پزشکی،
دندانپزشکی و داروسازی با
همراه داشتن طوماری که به امضای
۱۰۰۰
دانشجوی دانشکدههای پزشکی رسیده بود، در
تهران به دفتر رئیس قوهی قضاییه، آقای شاهرودی، مراجعه کردند
و
خواستار پیگیری پروندهی این قتل و مجازات عاملان آن شدند.
دربارهی
این دیدار پدر زهرا بنییعقوب گفت:
پدر دکتر زهرا بنییعقوب هنوز در ضمن صحبت نمیتواند تاثر خود
را
پنهان کند، شکایتهای بسیاری دارد
ما از پیگیری پرونده راضی نیستیم. به رأی صادرهای که پزشکی
قانونی تهران انجام
داده، اعتراض داریم. یک رأی داده که تقریباً یک جا به نفع ما
است.
متاسفانه، در مورد یکی دو جای دیگر در کمیسیون، از پزشکی
قانونی تهران توضیح
خواستم. اینها نامهای دادهاند که در آن رییس کمیسیون معلوم
نیست و پنج، شش امضای
بدون اسم در آن هست.
در جلسهای که ما نشسته بودیم، اینها گفتند: «چندین مورد
اتهام در رابطه با
پزشکی قانونی همدان هست، کالبد شکافی نکرده و ما ضربه به سر را
نفی نمیکنیم.»
با توجه به اینکه خونریزی از دماغ و گوش بوده و اینکه آنها
تصویری از خودکشی
ندارند، از نظر ادارهی آگاهی، فاقد اعتبار است.
من یک ربع بعد از قتل زهرا آنجا بودهام، یعنی از ساعت نه و
نیم گذشته بود که
آنجا بودم اما پزشکی قانونی میگوید نه صبح روز بیست و یکم
اتفاق افتاده، در صورتی
که من بیست و دوم زهرا را تحویل گرفتم و پزشکی قانونی نوشته
بود
۲۴
ساعت قبل، مرگ
زهرا رخ داده است.
اینها را در کمیسیون پزشکی گفتیم،
ولی ترتیب اثر ندادند. هیچکدام از ضرباتی را
که روی ساق پا بود، در گواهی که برای دادسرا فرستادهاند،
ننوشتهاند.
- گفته میشود کسانی در این پرونده، مجرم تشخیص داده
شدهاند.
از کسانی که آنجا دیدهام، چند نفر را میشناسم. الان اسم
چهار نفر در پرونده
نیست. شخصی به نام غلامی پاک، اینکه اسم اصل یا مستعار است،
نمیدانم، شب هفت
دخترم تلفن کرد (نوار تلفن هست که به خانهی من تلفن کرده
بود)، سرهنگ سپاه
است.
خودش را به عنوان معاون آقای قرهباغی معرفی کرد و گفت: «فردا
بیا همدان، بیا با
هم صحبت کنیم. یک پولی بگیر و رضایت بده. نه دادگاه برو، نه
وکیل بگیر.»
گفتم: برای چی؟ ساعت
۱۱
شب بود. مراسم شب هفت انجام شده بود. شب جمعه بود. او
تلفن کرد و گفت: «شما هیچ جا نرو، بیا پیش ما، ما با هم کنار
میآییم».
گفتم: چه کنار آمدنی؟ دارم وکیل میگیرم و از همهی شما هم
شکایت کردهام. الان
اسم این آقا در پرونده نیست. ما را تحت تعقیب قرار میدادند،
حتی نمیگذاشتند سر
مزار برویم.
در دادگاه محلاتی شکایت کردیم که لباس شخصیها مزاحم ما
میشوند، بعد از شکایت،
مزاحمتها کمتر شد. سروانی هست که گوشی همراه بچهام را
نمیداد و میگفت: «میخواهم بدانم بچهات با چه عواملی تماس
دارد، با کجای مملکت تماس دارد.»
این در شرایطی بود که ساعت چهار بعد از ظهر روز بیست و دوم،
دیگر جنازه را تحویل
گرفته بودم، میخواستم وسایلش را تحویل بگیرم که گوشی همراه را
به من نمیدادند.
میخواستند
به جایی نسبت بدهند. در صورتی که بچهام در تمام انتخابات نظام
شرکت
کرده است.
متن کامل در لینک زیر:
http://zamaaneh.com/humanrights/2008/10/post_307.html
|