در زمان شاه، دغدغه خاطر
مخالفان حقوق زنان تنها مذهب نبود،
بلکه بیشتر ناشی از علاقه آنان به حفظ
و افزایش
قدرتی بود که در اجتماع از طریق
رتق و
فتق امور خانواده به دست آورده
بودند. البته یک بُعد قوی مادی هم
داشت. از سوی دیگر، گروه های چپ بودند
که اصولا هر قدمی را که برای بهتر
کردن وضع زن برداشته می شد به شاه
نسبت
می دادند و آن را نمادی از تلاش او
برای ارائه چهره ای مترقی ولی ساختگی
از جامعه ایران می خواندند. عامل
بازدارنده دیگر مواضع سخت و جامد
افراد
محافظه کار بود که از سوی بازار و
بخصوص روحانیان سنتی پشتیبانی می شدند.
در پس همه اینها فرهنگ مردسالار حاکم
بر جامعه بود که بالطبع شامل بسیاری
از سیاستگزاران و دولتمردان هم می شد.
در برخی از گروهها، از جمله درمیان
زنان مرفهی که در جوامع غربی زندگی و
تحصیل کرده بودند، نیز، گهگاه یک نوع
گرایش به کوچک شمردن هرچیز میهنی، حتی
نهضت زنان ایرانی دیده می شد.
در سیاست ، مثل هر مورد دیگر، بایستی
دید آیا بهتر است به
اصلاحاتی که در شرایط زمان و مکان خاص
پذیرفتنی است دست زد و زندگی زنان
را در حد امکان بهبود بخشید یا اینکه
منتظر شرایطی شد که آنچه ایده آل است
امکان پذیر شود.
در دوران ما، برخی جمعیت ها تصمیم گرفتند
به سازمان زنان نپیوندند، مثل زنان
دانشگاهی و یا زنان حقوقدان، ولی
اعضای آنها، گاه در موارد گوناگون با
یکدیگر و با فعالان سازمان همکاری می
کردند. البته، زنانی که عضو سازمان
های
سیاسی ای بودند که هدفشان براندازی
رژیم بود و از تشکل و فعالیت محروم
بودند. مثلا
چریکهای
فدائی،
مجاهدین،
و اعضای
حزب توده در
صحنه حضور نداشتند.