مدتی پیش در شهر بلخ بودم و با میزبانم درباره دوران
جهاد و مبارزه با طالبان و شکست آنها و کشته شدن ایرانیان در
مزارشریف و خلاصه
از هر دری صحبت کردیم. میزبانم از مجاهدان دوران جهاد است و
داستانی را از دوستان و برادران اطلاعاتی ایرانی نقل کرد که به
قول دوستان افغانی” شاخ کشیدم” و تازه فهمیدم
که مهارت و هنر وزارت اطلاعات ما تنها به دشمنی با مخالفان
وطنی
خلاصه نمی شود. ایشان که بنا بر خواست خودش اجازه نوشتن نامش
را ندارم ، تعریف می کرد که در سال 2000 از چنگ طالبان و ماموران سازمان
اطلاعاتی
پاکستان در افغانستان گریخته و در پاکستان در خفا بسر می برد و
از آنجا که
جبهه ائتلاف شمال دارای روابط گرم با دولت ایران بود و کمکهای
مالی برای
مقابله با طالبان دریافت می کرد، آنها( افغانی ها) با سفارت
ایران تماس
گرفته و سفارت موافقت کرد که برای این آقا با گذرنامه جعلی و
اسم مستعار ویزای ایران صادر کند. ایشان هم که طالبان به خونش تشنه بودند
با
هماهنگی ایران، در پاکستان به مقصد ایران سوار هواپیما می شود.
در فرودگاه
به محض آنکه از هواپیما پایین می آید، ماموران اطلاعات ایران
کیسه ای روی سرش کشیده و به جرم داشتن گذرنامه جعلی با مشت و
لگد به جانش می افتند و بعد هم تحویل ماموران پاکستانی میدهند
تا با همان هواپیما به
پاکستان بازگردانده شود.
زندانی شدن و کتک خوردن ها و سپس آزادی در قبال رشوه ای سنگین
قبل از آنکه در پاکستان
کشته شود، داستان هایی شنیدنی دارد که خود وی قصد دارد در یک
موقعیتی بنویسد.
اما نکته جالب در این ماجرا، همکاری ایران با دستگاه اطلاعاتی آی اس آی پاکستان و طالب هایی
است
که بارها و بارها از سوی مراجع مذهبی و دولتی ایران مورد تکفیر
قرار گرفته
اند. خودش می گفت که قربانی یک تبادل اطلاعاتی و یا نزدیکی پشت
پرده ایران با گروه طالبان شده بود. من در مقابل سایر شنوندگان که همگی غیر ایرانی بودند، فقط توانستم بگویم: حساب ما ایرانی های غیر حکومتی
با آنها که شما را تحویل پاکستانی ها دادند جداست.
از بلخ به پنجشیر رفتم و در آرامگاه احمد شاه مسعود که روزگاری
به شیر دره پنجشیر شهرت داشت و اکنون در خاک خفته فاتحه خواندم.(این
گزارش را روی وبلاگ انتخابی فرد نیز از
اینجا می توانید بخوانید)
|